پاورپوینت کامل روایت عبرت ۴۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روایت عبرت ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روایت عبرت ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روایت عبرت ۴۴ اسلاید در PowerPoint :

داستان های اخلاقی «معراج السّعاده»[۱]

اشاره:

کتاب «معراج السعاده» در میان کتاب های اخلاقی، نامی آشناست که از دیرباز هم در حوزه های علمی و هم در محافل ادبی بین دانش دوستان، مورد توجّه بوده است. این کتاب از نظر محتوا و شیوایی بیان و تنوّع موضوعات، در خور توجّه است و با اینکه نزدیک به دویست سال از تاریخ تألیف آن می گذرد، هنوز خواندنی است. مؤلّف این کتاب، عالم ربّانی مرحوم ملاّاحمد نراقی است. بخشی از داستان های این مجموعه اخلاقی ارجمند را می شنویم.

۱ – خداترسی

از «لیث بن ابی سلیم» نقل شده است: از یکی ازانصار شنیدم که در روزی بسیار گرم در حضور جناب رسول اللّه صلی الله علیه و آله در سایه درختی نشسته بودیم. مردی وارد شد، لباس هایش را از تن در آورد، خود را بر روی سنگ های داغ افکند و بر روی آن می غلطید؛ گاهی پشت و گاهی شکم خود را داغ می کرد و می گفت: «ای نفس! حرارت سوزاننده این سنگ ها را بچش که عذاب خدا شدیدتر است». حضرت رسول صلی الله علیه و آله نیز به این منظره می نگریست. آن مرد پس از مدّتی لباس های خود را پوشید. حضرت با دست مبارک به آن مرد اشاره کرد و او را به سوی خود خواند و فرمود: «ای بنده خدا! چه چیز باعث این کار تو شده است؟» مرد گفت: «خدا ترسی». حضرت فرمود: «به راستی که حق خوف را به جا آوردی. خدا و اهل آسمان به چون تویی مباهات می کنند.» حضرت سپس روی به اصحاب خود کردند و فرمودند: نزدیک این مرد روید تا برای شما دعا کند!».

۲ – بردباری

حضرت امام صادق(ع) می فرماید: «بردباری، بهترین یاور است. هرکس که بردباری ندارد باید آن را به دست آورد».

روزی آن حضرت غلامی را برای انجام کاری به جایی روانه کردند. غلام دیر کرد، به دنبال او رفتند و دیدند که غلام در مکانی خوابیده است. حضرت بر بالین او نشستند و او را باد زدند، تا بیدار شد. سپس فرمودند: «ای غلام! به خدا قسم که این قدر اختیار نداری که شب و روز بخوابی. شب از توست و روز از ماست.»

۳ – بدخُلقی

گروهی از اصحاب حضرت رسول صلی الله علیه و آله به ایشان عرض کردند: «فلان زن، روزها روزه می گیرد و شب ها را به عبادت می گذراند، امّا بدخُلق است و به همسایگان خود آزار می رساند». حضرت فرمودند: «هیچ خیری در او نیست».

بدخلقی، بنده را تا پایین ترین منازل دوزخ می کشاند و خدا توبه بدخلق را نمی پذیرد.

۴ – خودبینی

حضرت عیسی (ع) برای تبلیغ آیین توحید به شهرهای مختلف سفر می کرد. در یکی از این سفرها مرد کوتاه قامتی از یارانش نیز همراه او بود. در راه به کنار دریایی رسیدند. عیسی (ع) نام خدا را بر زبان راند و پا بر آب نهاد. آن مرد چون رفتار عیسی را دید، بر روی آب حرکت کرد و به عیسی (ع) رسید. آن گاه از این کار خود، دچار غرور شد و با خود گفت: این عیسای روح اللّه است که بر آب می رود و من نیز مانند او بر روی آب راه می روم. پس برتری او بر من چیست؟

مرد چون چنین اندیشید، در آب فرو رفت؛ استغاثه کرد و عیسی (ع) دست او را گرفت و از آب بیرون آورد و گفت: «با خود چه گفتی؟» مرد ماجرای اندیشه خود را باز گفت. و عیسی (ع) فرمود: «پا از حدّ خود بیرون گذاشتی و گرفتار غرور شدی، خدا بر تو غضب کرد.»

۵ – تواضع

یکی از اهالی بلخ روایت می کند که در سفر خراسان با امام رضا (ع)، همراه بودم. سفره غذا را حاضر کردند. امام (ع) همه همراهان را – از خادمان و غلامان سیاه گرفته تا اصحاب و یاران خاص – بر سر سفره جمع کردند. من عرض کردم: «اگر خادمان و غلامان بر سفره دیگری جمع شوند، بهتر است.» امام (ع) فرمودند: «ساکت باش! خدای همه، دین همه و پدر و مادر همه یکی است. و جزای هر کس را به قدر عمل او می دهند».

۶ – بزرگ، ولی فروتن

پدر و پسری میهمان علی (ع) شدند. امام (ع) ایشان را احترام کرد و آنها را بر صدر مجلس نشانید و خود در برابر آنها نشست و فرمود طعامی آوردند و خوردند. قنبر، غلام علی (ع)، ظرف آبی برای شستن دست آورد. حضرت از جای برخاستند، ظرف آب را از قنبر گرفتند تا دست آن مرد را بشویند. مرد به پای حضرت افتاد. و گفت:

«ای امیرمؤمنان! چگونه راضی شوم که خدا مرا در حالی که شما آب بر دست من می ریزید ببیند؟». حضرت فرمود: «بنشین و دست خود را بشوی! خدا تو را و برادر تو را می بیند که فرقی میانتان نیست و برادرت می خواهد با خدمت کردن به تو در بهشت ده برابر همه اهل دنیا به او کرامت شود.! سوگند به حق عظیمی که بر تو دارم دست خود را چنان بشوی که گویی قنبر آب به دست تو می ریزد!».

۷ – دنیا چنان دریا

عیسی (ع) پرستویی را دید که مشغول ساختن لانه ای برای خود بود. فرمود: «این حیوان برای خود خانه ای دارد ولی من خانه ای ندارم.» حوّاریون گفتند: «یا روح اللّه! ما مباهات می کنیم که برای شما خانه ای بسازیم». عیسی (ع) ایشان را به کنار دریا آورد و گفت: «در میان این دریا برای من خانه ای بسازید!» یاران گفتند: «این کار ممکن نیست.» عیسی (ع) گفت: «نمی دانید دنیا مانند دریاست که هر لحظه در آستانه طوفان هاست؟».

۸ – در فضیلت زهد

پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله با جمعی از یاران در راه سفر به شتر چرانی رسیدند. شخصی را به نزد او فرستادند و از او شیر طلبیدند. آن شخص گفت: «شیری که در ظرف دارم برای شام قبیله است و آنچه در سینه شتر است صبحانه فردای آنان است». حضرت فرمود: «خداوندا! مال و اولاد این مرد را زیاد کن».

پیامبر و یارانش از کنار او گذشتند و به چوپانی رسیدند. کسی را نزد او فرستادند و از او شیر خواستند. آن چوپان آنچه شیر در سینه گوسفندان بود دوشید و با آنچه در ظروف خود داشت جمع کرد و با گوسفندی به خدمت پیامبر فرستاد و گفت: «این مقدار کمی است. اگر اجازه دهید بیش از این بفرستم.» پیامبر صلی الله علیه و آله او را دعا کرد و فرمود: «خداوندا! به قدر کفاف و قناعت به او روزی کن». کسی از یاران عرض کرد: «یا رسول اللّه! آن شخص را که دستور شما را رد کرد دعایی کردی که بیشتر ما طالب آن هستیم، و آن را که خدمت گذاری کرد، دعایی فرمودید که همه از آن کراهت داریم؟». پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «چیز کمی که با آن کفایت و قناعت باشد، بهتر است از بسیاری که آدمی را مشغول و گرفتار سازد!»

۹ – در مذمّت دریوزگی

طایفه ای از انصار به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله آمدند و گفتند: «یا رسول اللّه! درخواستی بزرگ داریم.» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «حاجت خود را بگویید!». گفتند: «می خواهیم که بهشت را برای ما تضمین کنید.» حضرت سر به زیر انداخت و سپس سر برداشت و فرمود: «ضامن می شوم به شرطی که شما هم ظامن شوید که از کسی چیزی نگیرید و هرگز در یوزگی نکنید.» آن گروه نیز تعهّد کردند و به قول خود وفادار ماندند. اگر در سفر تازیانه از دست یکی می افتاد از رفیق خود که پیاده بود نمی خواست که ت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.