پاورپوینت کامل خِرَدنامه (در آیینه سخن علی(ع)) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خِرَدنامه (در آیینه سخن علی(ع)) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خِرَدنامه (در آیینه سخن علی(ع)) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خِرَدنامه (در آیینه سخن علی(ع)) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

الف: شرح مجموعه گُل

اشاره:

کتاب «مطلوبُ کلِّ طالب مِنْ کلامِ عَلی بن ابی طالب» شرحی است به زبان عربی و فارسی بر صد کلمه منسوب به امیرمؤمنان علی(ع) با قطعات منظومی که حاوی مضامین همان کلمات است. این صد کلمه در نیمه اوّل قرن سوم به انتخاب «جاحظ»، ادیب نامدار عرب، فراهم آمده و در میانه های قرن ششم هجری به همّت رشیدالدّین وطواط، ادیب و شاعر ایرانی، شرح و تفسیر شده است. در این بخش، شرح فارسی وطواط بر نود و سه کلمه از کلمات امام علی(ع) و نیز قطعات منظوم او را نقل می کنیم.[۱]

۱ – اگر پرده ها برافتد

أمیرالمؤمنین علی(ع) می فرماید: آنچه مرا در دار دنیا – که سرای حجاب است – معلوم شده است یقین گشته از امور آخرت از حشر و نشر و ثواب و عقاب و نعیم و جحیم و غیر آن، اگر حجاب دنیا از میان برگیرند و مرا به دار آخرت رسانند، و آن جمله را به چشم سَر مشاهده کنم، یک ذرّه در یقین من زیاد نشود؛ چه علم الیقین من امروز چون عین الیقین من است [در] فردا.

حال خُلد و جحیم دانستم

به یقین آن چنان که می باید

گر حجاب از میانه برگیرند

آن یقین ذرّه ای نیفزاید

۲ – مردمان خفته اند

مردمان در دار دنیا از کار عقبی غافلند. چون بمیرند، از خواب غفلت بیدار گردند و بدانند که روزگار به باد داده اند، و قدم بر جاده صواب ننهاده و پشیمان شوند از کردار نکوهیده و گفتار ناپسندیده خویش، لیکن آن گاه پشیمانی سود ندارد و فایده ندهد.

مردمان غافلند از عقبی

همه گویی به خفتگان مانند

ضرر غفلتی که می ورزند

چون بمیرند آنگهی دانند

۳ – بر سیرت زمانه

مردمان در زمانه نگرند و به افعال او اقتدا نمایند: هرکه را زمانه بنوازد، ایشان بنوازند، و هرکه را زمانه بیندازد، ایشان نیز بیندازند، و بر سنّت پدران خویش نروند و به گذشتگان خویش تشبّه نکنند.

خلق را نیست سیرت پدران

همه بر سیرت زمانه روند

دوستند آن که را زمانه نواخت

دشمنند آن که را زمانه فکند

۴ – آن که اندازه خود شناخت

هر که محلّ خویش بداند و پای به اندازه گلیم خویش دراز کند و گِرد کاری که لایق مرتبت و در خور منزلت او نیست نگردد، همه عمر از ملامت رسته باشد و به سلامت پیوسته.

هرکه مقدار خویشتن بشناخت

از همه حادثات ایمن گشت

از مَضیق غرور بیرون جَست

در مقام سرور ساکن گشت

۵ – در علم خود بیفزا!

قیمت هر مردی به اندازه علم اوست؛ اگر بسیار داند، قیمت او بسیار است، و اگر اندک داند، قیمت او اندک است.

قیمت تو در آن قَدَر علم است

که تن خود بدان بیارایی

خلق در قیمتت بیفزایند

چون تو در علم خود بیفزایی

۶ – خودشناسی، خداشناسی

هرکه در نَفْس خویش نگرد، او به بدیهه عقل بداند که پیش از این هست نبوده است و اکنون هست شده است و از اینجا بداند که او را هست کننده ای و پدید آرنده ای هست؛ پس، از دانستن نفس خویش به دانستن پروردگارِ خویش رسد.

بر وجود خدای، عزّوجل

هست نفس تو حجّتی قاطع

چون بدانی تو نفس را، دانی

کوست مصنوع و ایزدش صانع

۷ – تا مرد سخن نگفته باشد

تا مرد سخن نگوید، مردمان ندانند که او عالم است یا جاهل، ابله است یا عاقل؛ چون سخن گفت مقدار عقل و فضل او دانسته شد.

مرد پنهان بود به زیر زبان

چون بگوید سخن بدانندش

خوب گوید لبیب گویندش

زشت گوید سفیه خوانندش

۸ – خوش زبانی

هرکه مردمان را نیکویی گوید و به گرد [لغزش های] ایشان گردد، ایشان او را دوست گیرند و با او چون با برادران زندگانی کنند.

گر زبانت خوش است، جمله خلق

در مودّت برادران تواَند

ور زبانت بدست، در خانه

خصم جان تو چاکران تواند

۹ – نیکویی

هرکه با آزادگان نیکویی کند، آزادگان بنده او شوند و راه خدمتکاری و طریق طاعتْ داری او سپرند.

گرت باید که پیش تو باشند

سروران جهان سرافکنده

مردمی کن که مردمی کردن

مرد آزاد را کند بنده

۱۰ – هرکه را مال هست و…

[مال] بخیل یا در آفت روزگار تلف گردد، یا به دستِ میراثْ خوار افتد، از بهر آنکه بخیل را دل ندهد که مال خویش را خوش بخورد، یا در وجه خیرات و طریق مَبَرّات به کار برد.

هرکه را مال هست و خوردن نیست

او از آن مال بهره کی دارد؟

یا به تاراج حادثات دهد

یا به میراثْ خوار بگذارد

۱۱ – به گفتار نگر!

در گوینده سخن منگر که شریف است یا [فرومایه]، عالم است یا جاهل؛ در نفس سخن نگر؛ اگر نیک باشد نگاه دار و اگر بد باشد بگذار.

شرفِ قائل و خساستِ او

در سخن کی کنند هیچ اثر؟

تو سخن را نگر که حالش چیست

در گزارنده سخن منگر

۱۲ – زاری مکن!

هرکه را بلایی رسد یا آفتی روی بدو نهد، او در آن بلا زاری کند یا در آن آفت اضطراب نماید و صبر و تسلیم را سرمایه کار و پیرایه روزگار خویش نسازد، از ثواب ابد محروم مانَد، و به عقاب سرمد گرفتار شود، و چه محنت بود تمام تر از این حالت؟

در بَلیت جزع مکن که جزع

به تمامی دلت کند رنجور

هیچ رنجی تمام تر زان نیست

کز ثواب خدای مانی دور

۱۳ – گردنکشی، پیروزی نیست

هرکه به ظلم و [افزون خواهی] چیزی طلب کند، غالب آن است که آن چیز را به دست نیارد و بر آن چیز ظفر نیابد، و اگر به نادر به دست آرد و ظفر یابد، از آن چیز برخورداری و انتفاع نگیرد، پس همچنان باشد که ظفر نیافته بُوَد.

هرکه از راه بَغی چیزی جُست

ظفر از راه او عنان برتافت

ور ظفر یافت، منفعت نگرفت

پس چنان است آن ظفر که نیافت

۱۴ – کبر نورز!

هرکه متکبّر باشد، مردمان ثنای او نگویند و و لای او نجویند.

هر که را کبر پیشه شد، همه خلق

در محافل جفای او گویند

وان که بر مَنهج تواضع رفت

همه عالم ثنای او گویند

۱۵ – نیکویی و بخیلی

مردمان نیکویی نگویند و طاعتْ داری ننمایند آن کس را که بخیل باشد، از بهر آنکه از او خیری نبینند و نفعی نگیرند.

هرکه را بخل پیشه شد، دگران

نیست ممکن که طاعتش دارند

حق گزاری است طاعت و او را

نبود حق، چگونه بگزارند

۱۶ – تندرستی و خوردنِ بسیار

هرکه بسیار خورَد پیوسته معده او گران و تنِ او ناتوان باشد، و هرکه اندک خورد حالِ او به خلاف این حال باشد.

نشود جمع هیچ مردم را

تندرستی و خوردن بسیار

مذهب خویش ساز، کم خوردن

گرْت جان عزیز هست به کار

۱۷ – ادب

هرکه بی ادبْ باشد از بزرگی محروم مانَد، و به درجه اشراف و اکابر و اعیان نرسد.

بی ادب مرد کی شود مهتر

گرچه او را جلالت نسب است؟

با ادب باش تا بزرگ شوی

که بزرگی نتیجه ادب است

۱۸ – از حرص دست بدار!

هرکه را در طبیعت، حرص سرشته شد نتواند که از حرام بگریزد، یا از محظورات بپرهیزد.

حرص سوی محرّمات کشید

خنک آن را که حرص را بگذاشت

گرنخواهی که در حرام افتی

دست از حرص می بباید داشت

۱۹ – از حسد دور باش!

مردم حسود پیوسته از نیکویی یی که خدای – عزّوجل – دیگران را دهد، اندوهگن باشند و راحت عمر و لذّت عیش نیابد.

از حسد دورباش و شاد بزی

با حسد هیچ کس نباشد شاد

گر طرب را نکاح خواهی کرد

مر حسد را طلاق باید داد

۲۰ – لجاج

هرکه لجاج پیشه کند، مردمان از دوستی او بگریزند و از مجالست او بپرهیزند.

ابله است آن که فعل اوست لجاج

ابهلی را کجا علاج بود؟

تا توانی لجاج پیشه مگیر

کافتِ دوستی لجاج بُوَد

۲۱ – مهتری

هرکه خواهد که مهتر شود، او را دست از کینه خواستن بیاید داشت و مذهب انتقام را به یکبارگی بباید گذاشت و تا تواند به عفو کوشد و لباس احتمال پوشد.

صولتِ انتقام از مردم

دولتِ مهتری کند باطل

از رهِ انتقام یک سو شو

تا نمانی زمهتری عاطل

۲۲ – روی خوش دار!

هرکه به زیارت کسی رود باید که به وقت زیارت خوش خوی و گشاده روی باشد، چه اگر در آن وقت بدخویی کند و از [قانون] لطف، قولاً و فعلاً، عدول نماید، آن زیارت باطل کرده باشد.

چون زیارت کنی عزیزی را

روی خوش دار و خوی از آن خوش تر

چه اگر بدخویی کنی آنجا

آن زیارت شود هَبا و هدر

۲۳ – مشورت

در همه کارها با عقلا مشاورت و با علما مذاکرت باید کرد؛ چه مشاورت مرد را به صواب رساند و از خطا نگاه دارد!

مشورت رهبرِ صواب آمد

در همه کار مشورت باید

کار آن کس که مشورت نکند

نادره باشد ار صواب آید

۲۴ – راست گفتاری

هرکه را صدقِ گفتار نباشد، حُسنِ کردار نباشد، و هرکه چنین باشد از مروّت خالی و از فتوّت عاری بود.

هرکه باشد دروغزن بروی

از مروّت کجا فروغ بُوَد؟

گر کند عهد، آن خِداع بود

ور دهد وعده، آن دروغ بود

۲۵ – ملول وفا نکند

هرکه ملول باشد، بر عهد بستن و دوستی جستنِ او هیچ اعتماد نباشد؛ از بهر آنکه چون سلطانِ ملالت بر او مستولی گردد، هم عهد را بشکند و هم دوستی را تباه کند.

مَطَلب تو وفا ز مرد ملول

نشود مجتمع ملال و وفا

گر کند عهد چون ملالش خاست

بشکند عهد را به دستِ جفا

۲۶ – پرهیزکاری

هرکه پرهیزکار باشد به نزدیک خدای – عزّوجل – گرامی بُوَد و به نزدیک مردمان بزرگ و نامی.

کرم دو گونه است: یک گونه آن است که خلق را از شرّ خویش ایمن دارد و این پرهیزگاری است؛ و گونه دیگر آن است که خلق را از خیر خویش نصیب دهد و این جوانمردی است، و پرهیزکاری شریف تر از جوانمردی است، به حکم آن که فایده او کامل تر است و منفعتِ او شامل تر.

گر کریمی، به راه تقوا رو

زآن که تقوا سرِ همه کرم است

ناگرفتن دِرَم زِوَجه حرام

بهتر از بذل کردنِ دِرَم است

۲۷ – مسلمانی

هرکه مسلمان شد، به عزّ جاودانی و شرف دو جهانی رسید، و عقلا دانند که عِزّ [ابدی] و شرف [جاویدان] بهتر از ملک گذرنده و مال ناپایدارنده [است].

ای که در ذلّ کفر ماندستی

عزّ اسلام داده ای از کف

گر شرف بایدت مسلمان شو

که چو اسلام نیست هیچ شرف

۲۸ – وَرَع

هرکه خواهد تا از حوادث دنیا و نوایب عُقبی امان یابد، [باید که] در پناه ورع [بگریزد]؛ چه به برکاتِ وروع هیچ آفت در دو جهان بدو نرسد.

ای که از دفع لشکرِ آفات

عاجزی و تو را سپاهی نیست

در پناه ورع گریز از آنک

از ورع نیک تر پناهی نیست

هرکه توبه کند و آن گاه از خدای – عزّوجل – حاجتی خواهد، خدای – عزّوجل – به برکت توبه، آن حاجت او روا کند، پس هیچ شفیعی در دین و دنیا بهتر از توبه نباشد.

اگر کهْتری گناه کند و مَهْتر بر او خشم آلود شود، پس آن کهتر توبه کند و دست در [ریسمان] اعتذار و دامن استغفار زند و خضوع و خشوع نمودن گیرد، این حال به رضای مهتر نزدیک تر از آن باشد که به نزدیک مردمان رود و شفیعان انگیزد، و مهتر [را] از جوانبْ دردسر دهد.

ای که بی حد گناه کردستی

می نترسی از آن فِعال شنیع؟

توبه کن تا رضای حق یابی

که به از توبه نیست هیچ شفیع

۲۹ – لباس سلامت

چون [کسی جام] صحّت نوشید و لباس سلامت پوشید، می باید که قناعت کند و گِرد افزونی نگردد تا به سبب طمعِ فاسد و طلبِ زاید، آن جام صحّت و جامه سلامت را به باد ندهد.

مرد را، گر زعقل با بهره است

هیچ کسوت به از سلامت نیست

به سلامت اگر نباشد شاد

کسوتِ او به جز ندامت نیست

۳۰ – جهل

هرکه را جهل در غریزت [او وارد] شد، و نادانی در جِبِلَّت [او] سرشته گشت، نصیحتِ هیچ عاقل و موعظتِ هیچ فاضل او را سود ندارد، و هرگز دامن از جهالت و آستین از ضلالت نگذارد.

علم دُرّی است نیک با قیمت

جهل دردی است سخت بی درمان

نیست از جهل جز شقاوت نفس

نیست از علم جز سعادتِ جان

۳۱ – کم خِردی

هیچ بیماری صعب تر از کم خردی نیست، به سببِ آنکه مردمِ صحیح آن باشد که از او افعال قویم و اعمال مستقیم صادر گردد، و هیچ کم خرد براین گونه نیست، پس هیچ کم خرد[ی] صحیح نیست.

ای که روز و شب از طریق علاج

در فزونی جسم و جان خودی

پاره ای در خرد فزای که نیست

هیچ بیماری یی چو کم خردی

۳۲ – خوی زبان

زبان را بر خوی نیک باید کرد، و بر خوی بد نباید کرد؛ چه روا بود که به حکم عادت بر زبان، در موضعی نازک، از آن بد که بر آن خوی کرده باشد، کلمه ای رود که خداوند زبان را زیان دارد.

بر نکو خوی کن زبانت را

کان رود بر زبان که خوی کند

خُویش ار بر بدی کنی، روزی

پیش خَلقت سیاه روی کند

۳۳ – مردمان دشمن آنند که نمی دانند

هرکه علمی را نداند، پیوسته در پوستینِ آن علم افتاده بُوَد و اصحاب آن علم را بد می گوید و مذمّت می کند.

مردمان دشمنند علمی را

که زنقصان خود ندانندش

علم اگر چه خلاصه دین است

چون ندانند کفر خوانندش

۳۴ – قدر خود بدان!

مردم را چنان باید بُوَد که قدر خویش بداند و از اندازه خویش در نگذرد، تا هم از خالق، رحمت یابد و هم از خلایق، مدحت.

رحمت ایزدی بر آن کس باد

که عِنان در کفِ جنون ننهد

قدر خود را بداند و هرگز

قدم از حدّ خود برون ننهد

۳۵ – عذرخواهی دوباره

چون از گناهی یک بار عذر خواستی دیگر بار به سرِ آن عذر نباید شد؛ چه تازه کردن عذر، تازه کردنِ گناه باشد.

عذر یک بار خواه از گنهی

کز دوبارست نقص جاه تو را

به سرِ عذر باز رفتنِ تو

تازه کردن بُوَد گناه تو را

۳۶ – نصیحت در خلوت

هرکه دوستی را نصیحت کند تنها باید کرد، چه نصیحت در میان مردمان، فضیحت باشد.

گر نصیحت کنی، به خلوت کن

که جز این شیوه نصیحت نیست

هر نصیحت که بر ملا باشد

آن نصیحت به جز فضیحت نیست

۳۷ – بیهوده گویی

هرکه را عقلْ تمام شد، در مجامع بیهوده نگوید و زبان خویش را از سخن زیانکار نگاه دارد.

هرکه را اندک است مبلغ عقل

بیهده گفتنش بُوَد بسیار

مرد را عقل چون بیفزاید

در مجامع بکاهدش گفتار

۳۸ – شفاعت

چون مردم را به بزرگی حاجت افتد، و او آن حاجت به زبان خویش رفع نتواند کرد، دست در دامنِ شفیعی زند و به عنایتِ آن شفیع به حاجتِ خویش رسد، چنانکه مرغ به استظهار بال به مَطعم و مَشرب خویش رسد.

ای که هستی تو طالب حاجات

بیخ نومیدی از دلت برکن

تا به مطلوب خود رسی زملوک

دست در دامنِ شفیعی زن

۳۹ – نفاق

هرکه نفاق پیشه کند و ظاهرِ خویش به خلافِ باطن دارد، او به نزدیک خدای – عزّوجل – ذلیل باشد و به نزدیک آدمیانْ حقیر.

ای که داری نفاق اندر دل

خار بادت خلیده اندر حلق

هرکه سازد نفاقْ پیشه خویش

خوار گردد به نزد خالق و خلق

۴۰ – نعمت نادان

مردم نادان، سزاوارِ نعمت و شایسته حشمت نباشد، و اگر نعمتی یابد یا حشمتی به دست آرد بر او نزیبد، چنانکه سبزه زار در [زباله دان] نزیبد و نیکو نیاید.

ای که داری هنر نداری مال

مکن از کردگارِ خود گله ای

نعمت و جهل را مخواه که هست

روضه ای در میان مزبله ای

۴۱ – دشوارتر از صبر

جزع کردن در وقوع [شداید] و نزول مصایب، رنجور کننده تر از صبر و قرار و سکون و وقار است.

در حوادث به صبر کوش، که صبر

به رضای خدای مقرون است

تن مده در جزع که رنج جزع

صد ره از رنج صبر افزون است

۴۲ – مرد مسئول

مرد مسئول تا وعده نداده است و زبان گرو نکرده است، آزاد است و زمام ایثار و عنان اختیار در دست اوست، اگر خواهد بکند و اگر خواهد نکند؛ امّا چون وعده داد و زبان گرو کرد، در بند وفا کردنِ وعده ماند و زمام ایثار و عنان اختیار از دست او بیرون شد.

مرد مسئول تا وعده نداده است و زبان گرو نکرده، سائل او را آزاده خواند؛ امّا چون وعده داد و زبان گرو کرد، سائل در حریت او [تردید آورد] و منتظر ماند؛ اگر وعده را وفا کند گوید که: «حرّ است و آزاده»، و اگر وعده را وفا نکند گوید که: «نه حرّ است و نه آزاده».

مرد مسئول چون دهد وعده

خویشتن در مقام شک فکند

هست حرّ گر رهِ وفا سپرد

نیست حرّ گر درِ خلاف زند

۴۳ – دشمن پوشیده

هرکه دشمنی نهان دارد و دوستی آشکارا کند، او بدترینِ دشمنان باشد؛ از بهر آن که حذر از دشمنِ ظاهر ممکن است و از دشمنِ باطن ممکن نیست.

بدترین دشمنی تو آن را دان

که به ظاهر تو را نماید بِرّ

هست ممکن حذر زدشمنِ جَهر

نیست ممکن حذر زدشمنِ سرّ

۴۴ – آن که طلب کند چیزی را که به کار نیاید…

هرکه چیزی طلب کند که لایق کار و در خور روزگار او نباشد، از او چیزی فوت می شود که لایق کار و در خور روزگار او باشد.

آنچه ناید به کار، مردم را

گر به جُسْتَنْشْ هیچ بگراید

فوت گردد زدست او بی شک

آنچه او را همی به کار آید

۴۵ – شنونده غیبت

هر که غیبت کسی که غایب باشد بشنود، و بدان رضا دهد و غیبت کننده را ملامت نکند و آن غیبت را عذری بنهد، او یکی از دو غیبت کننده باشد و در مذمّت دنیا و عقوبت آخرت با غیبت کننده شریک بود.

تا توانی مخواه غیبت کس

نه گه جِدّ و نه گه طیبت

هرکه او غیبت کسی شنود

هست همچون کننده غیبت

۴۶ – طمع

هرکه به نزدیک مردمان اختلاف از بهر طمع دارد، و مردمان را آن حال از او معلوم شود، مردمان او را دشمن گیرند و در او به چشم خواری نگرند، و هرگز به نزدیک هیچ کس شرف و عزّت نیابد.

هر که دارد طمع به مال کسان

تنْش در رنج و جانْش در جزع است

تا توانی طمع مکن زیراک

هرچه خواری است جمله در طمع است

۴۷ – امید از دیگران

هرکه امید از اموال خلق ببُرد و در دنیا طمع تجمّل و زینت ندارد، پیوسته قرین راحت باشد و عمر در آسایش گذارد.

تا تو دل در امید بستستی

هرچه رنج است جمله در دل توست

چون بریدی امید از دگران

هرچه آن راحت است حاصل توست

۴۸ – حرص

هر که بر چیزی حریص تر، او از آن چیز محروم تر و بی بهره تر.

ای که از حرص مانده ای شب و روز

با تنِ مستمند و با دلِ ریش

از رهِ حرص دور شو، زیراک

هر که را حرص بیش، حرمان بیش

۴۹ – مزاح

هرکه مزاح بسیار کند، پیوسته بزرگان بر او کینه ور باشند و خُردان بدو استخفاف رسانند، و او هرگز از کینه بزرگان و استخفاف خُردان خالی نبود.

هرکه سازد مزاح پیشه خویش

گر امیر است پاسبان گردد

در همه دیده ها سبک باشد

بر همه سینه ها گران گردد

۵۰ – بنده شهوت

هرکه در بند شهوت باشد او از آن کس که در بند بندگی باشد؛ خوارتر بُوَد؛ زیرا که [گاه باشد که] خداوند را بر بنده درمْ خریده خویش مهر آید و او را اعزاز کند؛ امّا هرگز هیچ کس را بر کسی که در بندِ شهوت باشد، مهر نیاید و او را اعزاز نکند.

هرکه او بنده گشت شهوت را

هست نفسش خسیس و طبع، لئیم

بنده شهوت است در خواری

بتر از بنده خریده به سیم

۵۱ – حسود

حسود چون با کسی نعمت بیند، خواهد که آن نعمت او را باشد و آن کس را نباشد، و بدین سبب بر آن کس خشم آلود شود و او را دشمن گیرد و پیوسته در زوالِ نعمت او کوشد، بی آنکه از آن کس جرمی پیدا آمده باشد یا جنایتی ظاهر شده.

هست مرد حسود خشم آلود

بر کسی کو نکرد هیچ گناه

نعمتِ خلقْ دید نتواند

رنجه باشد [هماره در غم و آه]

۵۲ – عفو کن!

گناهکار را شفیع، ظفر تو بر او بس است. چون ظفر یافتی به عفو کوش، و لباس تجاوز بر او پوش.

بر گنهکار چون شدی قادر

عفو کن، زان که بی گنه کس نیست

ور مرو را شفیع کس نَبُوَد

ظفرِ تو شفیعِ او بس نیست؟

۵۳ – سعی زیان آور

هرکه در کاری بکوشد واجب نیست که از آن منفعت یابد، چه بسیار باشد که بکوشد و عاقبت از آن کار زیان بیند.

ای بسا کس که طالب کاری است

که در آن کار باشدش خذلان

ناصحِ او شود از آن غمگین

حاسد او شود از آن شادان

۵۴ – تکیه بر آرزو

بر آرزو اعتماد نباید کرد و بر موجب آرزو، خویشتن در خطر نباید افکند، که نه هر چه آرزوی توست به تو دهند و مقالیدِ آن در دستِ تو نهند، و بباید دانست که اعتماد کردن بر آرزو عادتِ ابله پیشگان و بضاعتِ کوته اندیشگان است.

بر مجرّد آرزو اعتماد نباید کرد، لیکن در طلب آنچه آرزو باشد جهد باید نمود و رنج باید دید، تا به دست آید و یافته گردد.

تکیه بر آرزو مکن که نه هرچ

آرزو باشدت ببخشد حق

هرکه بر آرزو کند تکیه

به برِ عاقلان بود احمق

۵۵ – امید به مردم دون

هرکه از احسان کسی نومید شد از بند او بیرون آمد، و از مذلّت خدمَتِ او باز رست، و این نشانِ آزادی باشد و هرکه امید در احسان کسی بست، در بند او ماند، و به ذُلِّ خدمتِ او گرفتار شد، و این نشانِ بندگی باشد.

گر بریدی زمردم [دون، دل]

به تن آزادی و به دل شادی

ور بدیشان امید [بد] بستی

دادی از دست عزِّ آزادی

۵۶ – نظر عبرت

هرکه در احوالِ دنیا و امورِ عُقبی بنگرد و نیک تأمّل کند عبرت گیرد، و از آنچه زیان کار باشد بگریزد و بدانچه سودمند باشد درآویزد.

مرد در کارها چو کرد نظر

بهره اعتبار از آن برداشت

هرچه آن سودمند بود گرفت

هرچه ناسودمند بود گذاشت

۵۷ – دشمنی

دشمنی کاری است بی فایده، و از کارهای بافایده باز دارنده و منع کننده.

هرکه پیشه کند عداوتِ خلق

از همه خیرها جدا گردد

گه دلش خسته عَنا باشد

گه تنش بسته بلا گردد

۵۸ – آتش دل

چون دل رنجانیده شود در دانستن چیزی، کور گردد و آن چیز را در نیابد، پس عنان دل در وقت تحصیل علم بدو باید داد، و باری که زیادت از طاقت او باشد بر او نباید نهاد، تا او عاجز و سرگردان نگردد و متحیر و نادان نماند.

به ستم دل به سوی علم مبر

کان ستم آتش دل افروزد

هیچ خاطر، وگرچه تیز بود

به ستم هیچ علم ناموزد

۵۹ – ادب، نشانه خرد

هرکه را عقل باشد، نشانِ او آن بود که گفتار او گزیده و کردار او پسندیده باشد، و با مردمان با ادب نشیند و با ادب خیزد و از موارد ندامت و مراصدِ ملامت بپرهیزد.

با ادب باش در همه احوال

که ادب نام نیک را سبب است

عاقل آن است کو ادب دارد

نیست عاقل کسی که بی ادب است

۶۰ – حریص، بی شرم است

هرکه بر چیزی از مطالب دَنی و لذّات بدنی حریص باشد، او را در طلب آن چیز از هیچ آفریده شرم نیاید، و به ملامت هیچ ملامت کننده التفات ننماید.

هرکه باشد حریص بر چیزی

ناید او را زجُستن آن شرم

برود از نهادِ او خجلت

بشود از سرشتِ او آزرم

۶۱ – نرمخویی با زیردستان

هرکه را زیردستان و چاکران، نرم و ضعیف باشند و او را در حوادث، نصرت و معاونت نکنند، زبردستان و قوی تران بر او سختی نمایند و او را بمالند و قهر کنند.

هرکه باشد ضعیفِ اتباعش

در کفِ اقویا بود مقهور

نشود بی متابعان هرگز

هیچ کس بر منازعان منصور

۶۲ – نیکبختی

نیکبخت آن کس باشد که چون دیگری را پند دهند و از کردار ناشایسته و گفتار نابایسته باز دارند، او از آن پند عبرت گیرد و نصیب خویش بردارد، و به گردِ امثال آن کردار و گفتار نگردد.

نیکبخت آن کسی بود که دلش

آن چه نیکی در اوست بِپْذیرد

دیگران را چو پند داده شود

او از آن پند بهره بر گیرد

۶۳ – گمشده مؤمن

مؤمن همیشه طالب حکمت بُوَد، چنانکه کسی طالب گم کرده خویش باشد.

هرکه چیزی نفیس گم شَوَدَش

بسته دارد به جستنش همّت

جانِ آن کس که مؤمن پاک است

هم بر آن سان طلب کند حکمت

۶۴ – بَدی

هرکه بدی کند، خُبث باطن او پیدا آید، و مردمان بر عیب های زشت او واقف گردند، و آنچه در ذات اوست از انواع قبایح و اصناف فضایح جمله بدانند.

تا توانی مگرد گرد بدی

گر تو را هست طینتِ طاهر

کز بدی فضل تو شود پنهان

وز بدی عیب تو شود ظاهر

۶۵ – وفاق و نفاق

هرکه موافقتِ کسی در قول و فعل، بسیار کند و در آن باب مبالغت بیرون از حدّ نماید، مردمان را از آن شبهتِ ریا و نفاق افتد و هرکه مخالفت کسی در قول و فعل، بسیار کند و در آن باب، مبالغت بیرون از حد نماید، آن حال به عداوت انجامد و سببِ مفارقت گردد. پس در موافقت و مخالفتِ مردمان طریق توسّط باید سپرد، و قدم بر جاده اعتدال باید نهاد.

در وفاق کسان غلو مکنید

که از آن تهمتِ ریا زاید

وز خلافِ مدام دور شوید

که از آن دشمنی بیفزاید

۶۶ – امیدوار نومید شونده

بسیار کس باشد که چیزی امید دارد، و آن چیز او را حاصل نیاید و عاقبت نومید گردد.

ای که بستی امید در چیزی

غم مخور گر نیاوریش به دست

بس امیدا که آن نگشت وفا

بس شکوفه که بشکفید و نَبَست

۶۷ – آفت حرمان

نه هر که امید در چیزی بست آن را بیافت، چه بسیار امید دارنده است که امید او وفا نشود و از آنچه در او امید بسته است محروم ماند.

نه هر آن کو امید چیزی کرد

کسب آن چیز باشدش آسان

بس امیدا که هست عاقبتش

محنتِ یأس و آفتِ حرمان

۶۸ – سود زیان آور

بسیار سودها باشد که بازگشت آن به زیان بود، و از آن غرامت افتد و مردم رنج و نقصان بیند.

ای بسا مرد سود جوینده

که قدم در رهِ مخوف نهاد

عاقبت چون به دستش آمد سود

او از آن سود در زیان افتاد

۶۹ – در طمع دل نبند!

بسا طمع که مردم را افتد، و بسا امید که دل او در آن بسته شود، و عاقبت آن طمعْ دروغ و آن امیدْ بی فروغ باشد، و از آن هیچ ثمره و از آن امید هیچ فایده حاصل نیاید.

در طمع دل نبست باید هیچ

که طمع بیشتر دروغ بود

آتشی کان طمع برافروزد

کم زخاکسترش فروغ بود

۷۰ – زیاده خواهی

هرکه زیادتی جوید و قدم از دایره انصاف و انتصاف بیرون نهد، شومی آن حال در او رسد و او را [چنگال ]مصایب هلاک گرداند.

هرکه خواهد زیاده از حدِ خویش

خویش را در صف بلا فکند

مرد را از صفِ بقا ببرد

ناگه و در کف فنا فکند

۷۱ – گل بی خار

در دنیا هیچ گلِ بی خار، و هیچ می بی خمار، و هیچ شادی بی غم، و هیچ راحت بی الم نیست.

نیک و بد، بیش و کم، صلاح و فساد

هست آمیخته در این عالم

هیچ راحت ندید کس بی رنج

هیچ شادی ندید کس بی غم

۷۲ – اندیشه بسیار

هرکه در آخر کارها بسیار نگرد و در عواقب شغل ها اندیشه بی شمار کند، او شجاع نباشد، و بدانچه مراد و کام و آرزو و مرام اوست نرسد.

هرکه در عاقبت بسی نگرد

بیمْ دل باشد و تُنُک زَهْره

نه بیابد زعزِّ تن حِصّه

نه بگیرد زکامِ دل بهره

۷۳ – قضای الهی

چون قضای خدای – عزّوجل – نازل شود، تدبیر و تقدیر خلق باطل گردد، تا در آن حال راه صلاح گم کنند و عنان صواب از دست بدهند.

چون قضای خدای، عزّوجل

بر سرِ بنده ای شود نازل

همه تدبیر او شود گمراه

همه تقدیر او شود باطل

۷۴ – چون قضای الهی فرود آید

چون قضای خدای – عزّوجل – فرود آید، گریز و پرهیز و ترسیدن و هراسیدن سود ندارد، و هیچ چیز از این جمله، آن قضا را باز نگرداند.

چون قضای خدای نازل گشت

تو زتسلیم و صبر، ساز پناه

نتوان کرد دفعِ او به حذر

نتوان بست راهِ او به سپاه

۷۵ – ثمره نیکویی

چون مرد به کسی احسان و مبرّت کند، زبان او را از هجا و [بدگویی] خویش بریده گرداند.

هرکه کردی به جای او احسان

مال دادی و [مِهر بگزیدی]

هم ضمیرش به مهر پیوستی

هم زبانش زهجو ببریدی

۷۶ – ادب، نه نَسَب

مردم را فخر به هنر باید کرد نه به پدر، و شرف از ادب باید جست نه از نسب، و عِزّ خویش در فضل باید دانست نه در اصل.

فضل جوی و ادب، که نیست به حق

شرفِ مرد جز به فضل و ادب

مرد بی فضل و بی ادب خُرد است

ور چه دارد بزرگْ اصل و نسب

۷۷ – خوی نیکو

خوی نیکو از همه آداب بهتر است و هرچه لوازم الطاف و مکارم اوصاف است در او مُضمر است.

مرد بدخوی بر همه عالم

بی سبب، سال و ماه در غضب است

نیک خویی گزین که نزد خرد

نیک خویی شریف تر ادب است

۷۸ – نیکویی ادب

نیکویی ادب بهتر از بزرگواری نسب است.

ای که مغرور مانده ای شب و روز

به بزرگی اصل و عِزّ نسب

رو به حُسنِ ادب گرای، که هست

نسبِ بهترِ تو حُسنِ ادب

۷۹ – حماقت

بدترین [فقرها] حماقت است، از بهر آنکه از حماقت، مال

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.