پاورپوینت کامل حلول سال نو ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل حلول سال نو ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حلول سال نو ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل حلول سال نو ۱۰۸ اسلاید در PowerPoint :
۱ – صحبت یاران
در نوروز بنا بر سنّتی ایرانی، سفره هفت سین می گستریم و در زلال آینه و قرآن، دل و جان خود را زنده می کنیم. خوب است در این لحظات به یاد بزرگان و پاکانی باشیم که اینک در میان ما نیستند، امّا نامشان و یادشان فروغ بخش لحظه های بهاری ماست. متن زیر در واقع ذکری بهاری در بزرگداشت مقام همان پاکان و بزرگان است.
صحیفه پر برگ زمان به سرانگشت اشارتِ فصل آغازین ورق می خورد. در این صحیفه به دلفریبی گاهی به اشک و گاهی به لبخند می نگریم؛ آن را با دستان مشتاق خاطره می گشاییم که ماجراگوی قصّه های گاه دلخواه و گاه جانکاه است. مهربانی، آه، آهن، هجران، شادمانی، سلام، نیکبختی، اندوه، امید، دوستی و اشک، واژه های این صحیفه ابدند.
خوب ببینیم که در باغ بهاران یا دهای ما چه سروهای فروتن که بر پیشانی آسمان دست ساییدند و همنشین هماره دل ما شدند، و چه نهال های شکوفان که سکوت خاطرات ما را پرنده زار کرده اند. سلام بر این شکفتگان، بر این روح های متلاطم آرام، بر این مترنّمان که اینک در پگاه سکوت می زیند.
سلام بر جانان جان دوستداران، امام خمینی.
سلام بر بی کرانگی شهیدان خونین چهره.
سلام بر شکوه شهید محمدباقر صدر، آن افسانه درد دین داشتن.
سلام بر طالقانی، آن حضور شاداب در جان مشتاقان دلتنگ.
سلام بر فلسفی، آن خطابه گوی حرف های صداقت، و سلام بر همه آنان که نامشان گاه فراموش می شود از بسیاری بزرگیشان؛ همانان که نامشان بر پیشانی هر عاشقی پیداست؛ همانان که نامشان نام تمام شیفتگان است.
*
حالی دوباره سرانگشت «ذکر» را به آب لطیف خاطره تر می کنیم و دفتر ایام پیشین را برگ می شماریم. در باغسار طراوت، بالای بلند صنوبرانی را می نگریم که گاه بر سرخوان ادب، مائده خوشگوار معرفت پیش آورده اند و با دستان خون، ساز عاشقی نواخته اند: سلام بر طهارت «مطهری»، بر نجابت «بهشتی»، بر شیدایی بی مثال «چمران»، برخون فاتح «مفتّح»، بر سرخ جامگان پیر محراب، بر شکوه روح «رجایی» و «باهنر».
*
عیدانه، پیک «صحبت یاران»، در «بستان» یادهای زلال دوستداران، خوش می خرامد و نوید پیوند می آورد. عیدانه، نام این ارجمندان هماره در یاد، خوش نشین حجره جان ما می شود… و اینک ماییم که آن یاد گزاران را به زمزمه می گوییم:
صحن بستان ذوق بخش و صحبت یاران خوش است
وقت گل خوش باد کزوی وقت میخواران خوش است
از صبا هر دم مشام جان ما خوش می شود
آری، آری طیب انفاس هواداران خوش است
*
عیدانه در یاد می آوریم معنویت قدسی «علاّمه طباطبایی» را، روح بالایی «بهاءالدینی» را، کوشندگی «محمدتقی جعفری» را. احیا می کنیم یاد جلیل فقاهت پیشگانی را که به بیان و بنان، به عزم احیای کتاب و سنّت، پای در راه پررنج نهادند و ارمغان رستگاری و تسلیم پیش آوردند. از این میان سلام می کنیم بر خجسته روحان فرخنده ای چون: گلپایگانی، خویی، اراکی، مرعشی نجفی و…
*
عید، یادمان سرفرازانی نیز هست که اینک به «تن» نیستند، امّا به «جان»، همه یادهای ما را در زلال هستی خود در میان گرفته اند. نام این آبروداران گاه در وسعت وسیع الاهیات و فرهنگ و اخلاق، «سعی» می کند و «صفا» می آفریند و گاه در میدان ادب و علم و هنر، نزهت می پرورد و زیبایی می آورد. بر زبان آوردن این نام های شریف، نشان حق گزاری ماست بر درگاه نجابت، استواری و پایداری این صاحب نامان که مرزهای خطیر خطر را بر روی آگاهی این نسل گشوده اند و نام خود را در کرانه های شکوهمند حقیقت، پرفروغ کرده اند.
شهیدان را می ستاییم که سرودخوانان بزم دلنواز خونند؛ همانان که ترانه سرایان زخم و ظفرند و سرسبزی این بهاران، همه از سرخی حماسه آنهاست. خجسته باد نامتان ای سبزجامگان جان که جهان تا لحظه ابد در اقیانوس ناپیدا کران یادتان غوطه خواهد خورد. سلام ای پیوستگان! ای رستگان! ای شاهدان! ای شهیدان. و سلام بر تو ای امام شهیدان! ای که خونین چهره گان بسیار، تنها به سلامگویی پیشانی بلند تو تا به آفتاب رفیع «شهادت» بر شدند و به اشارت سرانگشت تو به روشنای «غیب» رسیدند.
*
… اینک در سحرگاه «دولت دیدار»، موسیقی شکوفای جان می وزد از خرّم زار لطف های ربّانی.
اینک جهان مدهوش مغناطیس خاک است و سبز روحان معنا به بزم سرسبز بهاران بار یافته اند.
اینک «عید» در جلوه درخت، زیبایی آورده است، و عید یعنی بازگشت؛ بازگشت به فطرت پاک نخستین؛
یعنی در نسیم نازک مهرورزی زمین، نَفَس تازه کن و روزنی بپرداز از شیدایی به شور شیرین شکفتن.
عید یعنی برآ! دیگر شو! جوانه زن و جوان شو! منشین! آرزو پراکن! اشتیاق شو!
عید یعنی سلام بر آبی ایمان؛ یعنی سلام بر شکوه جان؛ یعنی یا «مقلّب القُلوب و الابصار».
امّا این بهاران آیینه عمر گذران نیز هست؛ یعنی باید که بر کناره رودخانه عبرت بنشینیم و شماره کنیم لحظه های رفته را و تابنده تر کنیم آینده را و ثانیه های نیامده را. در این رودخانه اگر نه فقط به تماشا که به معرفت بنگریم، می بینیم نشان سر بر خاک غنودگانی را که بر آستان شادمانی ما جان افشانده اند؛ یعنی همانان که نامشان «حدیث آرزومندی» است و نامشان یادآور «الطاف خداوندی»؛
نام هایی طربناک تر از باران در بهت دیرسال عطش
دل افزاتر از خورشید در تاریکا
نام هایی به رفتار باران و به کردار بهار.
۲ – بهار با خاطره پدر[۱]
باز هم بهار آمد و باز ما بر مزارت آمده ایم. من چند شاخه یاس برای تو چیده ام و مریم یک ماهی قرمز برایت خریده و مادر، یک شیشه گلاب.
پدر! حتما تو هم بوی بهار را شنیده ای و حتما تو هم فهمیده ای که ما مثل هر سال به مزارت آمده ایم تا من با گلاب، سنگ قبرت را بشویم و مریم یاس های سفید روی آن بچیند.
پدر! می دانی که با آمدن بهار آن پنجره چوبی اطاقت را باز خواهم کرد. راستی پدر! قد یاس های پیچ را که کاشته بودی دیگر به بالاترین آجر بام رسیده. سال پیش این پیچک یاس دلش می خواست با برگ هایش از پنجره آبی اطاقت عبور کند و با گذشت هر روز چند تا از شاخه هایش را به شیشه می رساند. ولی من آنها را کوتاه کردم چون حیف بود جلوی آفتاب گرفته شود.
وقتی پرواز آن پرنده آزاد را که در آسمان گرم و پر از نور در کنار خورشید در پرواز است می بینم، فکر می کنم که تو هستی که خود را به شکل پرنده ای درآورده ای تا بتوانی بیایی و من و مریم و مادر را ببینی و من هر روز از چهارچوب آبی پنجره تو را به مریم نشان می دهم و به او می گویم که آسمان را ببین. و او کودکانه و شاد می خواند: «بابا آمد، بابا در بال سفید آمد، بابا از یک آسمان آبی آمد» و بعد هر دو با هم می خندیم و برای تو دست تکان می دهیم.
۳ – بهار شهر، بهار روستا
وقت بهار، صدای او از توی کوچه شنیده می شود که داد می زند: «بهار، بهار». بعد تمام بچه های کوچه که هر روز منتظر او هستند و پول هایشان را جمع و جور کرده اند یکی یکی سر از در و پنجره بیرون می آورند و در حالی که تمام صورتشان را خنده تصرّف کرده است داد می زنند: «آی بهار! بهار!». و او از راهش می ماند. همان پیرمرد روستایی که یک پیراهن سفید می پوشد با یک شال پشمی و یک کلاه سیاه بر سر.
او با یک چرخ دستی کوچک که روی آن تپه ای سبز از بادام های تازه درست شده زیر سایه یکی از درخت های کوچه منتظر آمدن بچه ها می ماند.
همیشه دلم می خواست از او بپرسم چرا به شهر آمده و روستا را به کی سپرده؟ روستا همان جاست که او به دنیا آمده، زندگی کرده و پیر شده. می خواهم از او بپرسم در این بهار که سرسبزی از روستا به همه جا سر می کشد، تو چرا به شهر آمده ای؟ حیف آن هوای پاک نبود که هر نسیم سحرش هزار هزار غبار از دلت پاک می کرد و تو روانه مزرعه ای می شدی که به خاطر تو هر روز به خورشید می گفت: بر من بتاب تا بتوانم خرمن خرمن طلا بر بدهم.
دلم می خواست به پیرمرد بگویم: یادت هست آن وقت ها توی روستا وقت خواب هر شب روی آن متکای بزرگ ترمه سر می گذاشتی و لحاف چهل تکه را تا زیر چانه ات بالا می کشیدی و می گفتی: «به امید خدا!» راستی الان کجا می خوابی.
دلم می خواست به او بگویم: «پیرمرد! هیچ می دانی روستا مدّت ها است که در انتظارت از جاده چشم برنمی دارد و درخت افرا دلتنگ توست و از هر کلاغ سراغت رامی گیرد و دیگر بغض چشمه، آب را به ریشه ها نمی رساند.
بعد از رفتن تو مزرعه از جوانه ها دست کشیده و مدّت ها است از آفتاب روی برگردانده و زمین هر شب با حسرت، خواب آمدن تو را می بیند و هر صبح دعا می کند که خوابش تعبیر شود».
همیشه دلم می خواست از پیرمرد بپرسم چرا به شهر آمده.
۴ – عید من، عید تو، عید ما
فصل بهار است و هر روز هزار بنفشه برای اینکه زودتر به خورشید سلام کنند سر از خاک بیرون می آورند. دوباره بازی گل های آفتاب گردان شروع شده تا دوازده ساعت دور تا دور نور خورشید برقصند. جوانه های هلو به بلوغ رسیده اند و جای پای آب در کوهپایه پر از ماهی سیاه و قرمز شده و ستاره ها در سینه سبز آسمان، بلد مسافران شب هستند.
انگار همین دیروز بود که زمین مهربانی را فراموش کرده بود و ریشه ها میان یخ های زمین به دنبال روزنه رویش می گشتند و مترسک ها زیر لباس سفید برف مثل بید می لرزیدند و دیگر هیچ چشمی از پشت پنجره منتظر آمدن آفتاب نبود. حتّی دختر کوچک همسایه مان تب کرده بود و مدام پدرش را صدا می کرد. انگار یادش رفته بود که خیلی سال پیش بعد از والفجر هشت دیگر پدرش نیامده بود.
امّا با بهار او هم خوب شده و حالا هر روز عصر مثل یک لاله واژگون سرش را از پنجره اطاقش به کوچه خم می کند و با شش النگوی نقره ای برایم دست تکان می دهد و مثل همیشه و هر روز می گوید: «امروز بابا می آید؛ دیشب خودش در خواب به من گفت».
و باز مثل همیشه دل من محزون از این انتظار بزرگ در این قلب کوچک به یاد گنجشک های گمشده و مفقود در سفْر سرما می افتد که هنوز با رسیدن بهار به لانه هایشان برنگشته اند تا باقی مانده عمرشان را میان مهربانی های عمیقِ به انتظار نشستگانشان سپری کنند.
راستی حالا که من و تو با آمدن بهار، دیگر در تنگنای سرما و شب نیستیم، آن ها در چه حالند و در زیر کدام سقف بال بال می زنند؟ آیا هنوز می توانند خرده های آبی را مزه مزه کنند تا زمستان آنها هم به سر آید.
۵ – فصل پنجره های باز
باد در گوش کوه می خواند: «میلاد بهار مبارک!». کوه به تپش می افتد و وجود گرمش چشمه یخ زده را دوباره به جریان می اندازد.
آسمان نظاره گر این بازی است که چطور آب ها از دامنه های سخت و سر می خورند و در راهشان آواز بهار را برای دانه های پامچال زمزمه می کنند.
حالا دیگر هر روز صبح خنده خورشید از شرق به غرب، مانند چتری پهن خواهد شد و همه آدم ها در زیر این نور قشنگ، شیشه های کدر از نم باران سرد زمستان را ها می کنند تا پاک شود و بعد از رفتن آن بادهای سرد، خانه را می تکانند تا غبار از دل فرش بیرون رود.
دیگر هیچ پنجره ای بسته نیست و دیگر یاس از ترس برف سر در شاخه پنهان نکرده. پس فرصت خوبی است که ما هم بتوانیم در کنار رویش گل ها دوباره زیستن را در بهاری نو شروع کنیم.
باید غبارها را از وجودمان دور کنیم و نرم نرم، روحمان را از تمام آلودگی ها پاک کنیم تا بتوانیم سوار بر موج های نور شویم و مهربانی را گسترش دهیم تا وجود ما هم مانند بهار، همیشه مشتاقان و منتظرانی داشته باشد.
همان طور که خداوند بهار «احسن الفصول» خوانده می شود ما می توانیم با اعمال پاک «احسن الخالقین» بودن انسان را ثابت کنیم.
۶ – فصل شب نشینی شب بو
عطر پونه همه جا را گرفته و در کوچه های بن بست بوی سمنو به مشام می رسد. دیگر سقف های چوبی بام خانه خاله سلطان وقتی که باران بیاید گریه نمی کند. خورشید چادرش را بر روی شانه های عابران انداخته و پرندگان در پی ساختن لانه ای دیگر برای نوه هایشان هستند.
حالا یخِ احساس شاعران ذوب شده و کاغذهای سفیدشان پر از خطوط شعر است. دیگر وقت عروسی یاس است و شب نشینی شب بو.
اگر از باران سراغ بگیرید می گویم شبنمی است که از سر برگ گل های آسمانی سرازیر شده و دیگر از غضب غول سیاه ابر خبری نیست.
سجّاده آن روستایی بوی نم شبدر می دهد و در تسبیح خود دعا می خواند و بعد هر روز دست هایش در دهان خاک فرو می رود. اصلاً بهار سبز به خاطر اوست که از راه می رسد تا از عمق حفره های دستان او برکت رویش کند.
اکنون من و تو هم می توانیم قدم در رویشی دیگر برداریم در یک زمان تازه تر و سبزتر و دیگر به غروب دلتنگ طولانی و سرد خیره نشویم و آه نکشیم.
باید فصلی را به فصل خاطرات ذهن اضافه کنیم و برای جدیدترین خاطرات خود از پیش خانه ای بسازیم و به دنبال کبوتر عاشقی باشیم که قلبش سفید است و در لانه های آسمانی بیتوته کرده و باید عطر بهار را برایش سوغات ببریم تا حقیقت خوابش – که رسیدن بهار بود – تعبیر شود.
می دانم که دل تو، مثل دل من شکوفه باران شده. می دانم که تو هم مثل من خستگی سرد زمستان را در انتظار بهاری دیگر صبر کردی، امّا اکنون بهار با تابش آفتابش، خون جوشیده از مهر را در شریان بدنت جاری می کند و تو بار دیگر به سپاس از شوکت و جلال او در سجده ات مهرش را شماره می کنی.
۷ – بهار و انسان مقرّب خدا
در این بهار تازه من و تو مسافر سیصد و شصت و پنج روزه ای هستیم که چرخ آسمان و زمین آن طور که برایمان تقدیر شده بود و خود همّت کرده بودیم چرخید، و اکنون وقت حساب رسی است تا بر چگونگی گذشت روزهای عمرمان نظر کنیم.
واقعا این سیصد و شصت و پنج روز چگونه گذشت؟ چه وقایع ماندگاری را می توانیم در این روزها به یاد بیاوریم؟
آیا روزهای عمرمان با هم برابر بودند.
آیا از تمام فرصت هایمان به خوبی استفاده کرده ایم؟
آیا توانسته ایم آدمی باشیم که در بهار گذشته تصمیمش را گرفته بودیم؟
چه چیزهایی را آموخته ایم و چه اعمالی را بر توشه خود افزوده ایم؟
و امّا اکنون با آمدن یک سال جدید و یک بهار دیگر ما می توانیم با خود پیمان ببندیم که در این عرصه تحوّلات کاینات ما نیز دست به دگرگونی وجودمان بزنیم و در مقابل آفت های حمله برنده، روحمان را مقاوم کنیم تا قلب هایمان از هرگونه وسوسه که می تواند نقطه سیاهی بر لوح ضمیرمان باشد دور بماند.
باید با تربیت خود و خالص کردن نیاتمان بهار را با تمام خوبی های سبزش بر تار و پود جانمان نفوذ دهیم و این امر ساده ای نیست مگر با توکل بر خداوند و پیروی از دستورات او. پس اوّل قدم آن است که باید ایمانمان را بر بهترین هدایتگرمان محکم تر کنیم و نه تنها در بهار بلکه در تمام شرایط و احوال و فصل های دیگر باید که از او که تنها قادر است استمداد جوییم و راه طلبیم تا با پیروی از دستوراتش در نزد او انسانی نیکوتر و مقرّب تر گردیم. آن گاه می توانیم بر خود نوید دهیم که دیگر روحمان و وجودمان هر روز در تحویل و دگرگونی است. تا زمانی که به اوج آسمان برسیم. همه می توانیم با این تحوّل وجودیمان، بهار و عید را هر روز تجربه کنیم.
۸ – بهار، آیینه مهر خدایی
روزها و شب ها به دنبال هم گذشتند و اکنون زمین صدای رفتن زمستان را شنیده است. خاک بر خود نوید می دهد که باز می تواند در دامان گرم خود گل ها را بپروراند و بذرها را برویاند تا جوانه زنند. دانه ها می دانند که از این پس می توانند جوانه هایشان را از سر سفره رود سیراب کنند.
دیگر باد هو هو زنان و سراسیمه بر پیچک های بی برگ چنگ نمی زند و عبورش چنان لطیف و دل انگیز شده که انگار نسیم بال شاپرکان است میان سبزه ها. اکنون این باد، پیام آور بهار است و این کار هر سال اوست که بر کوه و دشت و شهر و روستا بدمد و خبر آمدن بهار و شروع یک زندگی سبز را به گوش تمام دانه ها و ریشه ها برساند.
به راستی کدام قدرت می تواند این رخوت و خاموشی را در ذرّه ذرّه طبیعت را از بین ببرد؟
این درختان سر به فلک کشیده از کدام نفس پیروی می کنند که برویند یا نرویند؟
چگونه این قطره های کوچک بی پرِ دریا به اذن او خود را به آسمان می کشانند تا هر بهار از ابری ببارند و موجب سیری تشنگان نبات و جماد شوند؟
باید باور داشت که این همه مهربانی و قدرت که همیشه و همه جا بر جان آفرینش می دمد تنها از آن ذات مقدّس خداوندی است و فقط با شناخت اوست که ما می توانیم جان را تا سرچشمه قرب او بالا ببریم و بر دامن پر مهر او چنگ بزنیم تا از هدایت او بی بهره نمانیم. باید همّت کرد تا لایق بندگی او شویم. تنها مهر اوست که می تواند در این گذرگاه پرنشیب و فرازْ هدایتگر و در این دریای پرتلاطم دنیا راهنمای ما تا ابدیت جاوید باشد.
۹ – بهار؛ عید شادی همگانی
فصل بهار از راه رسیده و شیره های یخ زده در رگ های گیاهان به جریان افتاده تا دوباره پوششی نو از رستنی های سبز بتو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 