پاورپوینت کامل شهادت دانش آموز بسیجی شهید محمد حسین فهمیده ۴۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهادت دانش آموز بسیجی شهید محمد حسین فهمیده ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت دانش آموز بسیجی شهید محمد حسین فهمیده ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت دانش آموز بسیجی شهید محمد حسین فهمیده ۴۴ اسلاید در PowerPoint :
سرشار از بوی نارنج و نارنجک
حمیده رضایی
ردّ می شوی از خاک با آن پاهای نوجوان، با آن سیزده سالگی عمیق که مشق می کردی جنون را در تمام دفترهای خونین جهان.
تو هنوز کوچک تر از آن بودی که سنگینی پوتین، پاهایت را بیازارد.
دست هایت را گره می زدی بر آسمان ها و چشم هایت می چرخیدند در عرش.
بوی بهشت می وزد از گودی دست های کوچکت و این صدای توست که طنین می اندازد در خوابِ خاکریز.
ضربِ گام های مصمّم تو و خونی که در شریان هایت غیرت را موج می زند.
خاک، بوی عروج می داد و تشنگی ات را هیچ بارانی سیراب نمی کرد، جز شهدی که در جامِ وصال نوشیدی و بی خویشتنت کرد، محکم تر از همیشه گام می زدی، خدا را نزدیک تر از همیشه حس می کردی.
با آن دست های کوچک و با آن نوجوانی نورس، بوی بهار می دادی؛ بوی بهاری پرپر، بوی بهاری سوخته.
صدای تانک و باران که تندتر از همیشه می کوبید، صدای تانک و تیک تاک عقربه های زمان، تو را به رسیدن نزدیک می کرد.
هنوز بوی شکوفه های نارنج می دهد. سیزده بهار در آغوش تو تنگ افتاده اند می بندی نارنجک ها را دانه به دانه، نفس نفس می زنی، بال های پروازت را گشوده ای، به دنبال دریچه ای می گردی رها، چشم می چرخانی در زوایای آسمان غبار گرفته، صدای تانک به مغزت فشار می آورد، سرت درد می کند، دست هایت را بلند می کنی، به آسمان پیوند می خوری، گام هایت را می کشی بر خاک و سعی می کنی آسمان را بفشاری در مشت، نارنجک و صدای تانک هر لحظه نزدیک تر می شود، بوی بهشت را حس می کنی، در یک قدمی ات بهار پرپر می شود، سنگینی نارنجک ها سرعتت را کم کرده، آرام آرام نزدیک می شوی، غرّش تانک ها و یک آن آسمان می شکافد و خاکسترت را باد با خود می برد تا ملکوت.
ملایک پیشانی ات را می بوسند. کودکی ات را فراموش می کنی، مردی شده ای ایستاده به قامت سپیداران، هزاران بهار در آغوشت، سیزده سالگی ات را فراموش کرده ای، بالا دست می گذری پیچیده در منشوری از نور، سیزده سالگی ات را مردانه لبخند می زنی.
در اوج فهمیدگی
عاطفه خرّمی
کوله پشتی یقینت را بردار! مرگ سرخ منتظر گام های کوچک توست. پیشانی بند ایمانت را ببند.
«کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا»… قاسم بن الحسن علیه السلام دوباره مرگ سرخ را «أَحْلی من العسل» در آغوش می کشد.
و تو بر او اقتدا خواهی کرد؛ با دست های مردانه کوچکت.
کاش می دانستم آرزوهای بلند نوجوانی ات را به کجا فرستادی که چنین سبکبال، نارنجک شجاعت را تا بهشت با خود حمل کردی، کاش می دانستم تو در این سیزده بهار کوتاه، چگونه سیصد سال طریق عبودیت را طی الارض کردی و یک شبه راه صد ساله پیمودی.
ایمانت را در کوره کدامین یقین گداختی که اینچنین واله و شیدا، شیطنتهای نوجوانی را رها کردی و مردانه به میهمانی خون و آتش و شهادت رفتی؟
نارنجک یقینت را محکم کن!
تاریخ شهادت تو نقطه عطفی است بر مدار مردانگی.
شانه های کوچکت بار دردی بزرگ را حمل می کند؛ درد بودن، رنج ماندن!
روح بزرگت «خواهش پرواز» دارد و گام های کوچکت، استوارترین ردپای یقین را به جا خواهند گذارد. کوله پشتی یقینت را بردار!
غول آهنین پیکر، با تمام حجم زُمختش در انتظار پاره های تن نحیف توست. پاره های تنت، روشن ترین حقیقت حقانیت ایمانت می شود.
تو مرگ سرخ را با تمام زوایای روشن و پنهانش، فهمیدی و در اوج فهمیدگی، نام بلندت بر تارک پیشانی شجاعت، تا همیشه تاریخ خواهد درخشید.
نوری که دشت را فرا گرفت
طیبه تقی زاده
آسمان ستاره باران است، فرشتگان صف به صف ایستاده اند؛ آبی تر از همیشه.
زمین آماده سوگواری است و تو سبک می شوی و سبک تر؛ آن قدر که راحت پای از زمین برمی کشی، جسم خود را پاک تر از همیشه به روی خاکریز می کشانی.
دست هایت به بال های یک پرنده می مانند.
یک راه بیشتر نمانده است. باید خودت را آماده پرواز کنی.
اطرافت را دود و خون آتش گرفته.
امواج پی درپی صدای دوستانت را در خود گم می کند.
تنها تو مانده ای و خدای خودت! یک دل به رفتن سپرده ای و یک دل به ماندن، به یاد دست های رنجور مادرت می افتی، خستگی های روزانه پدرت.
در کشاکش رفتن و ماندن، در سرنوشت خویش، دوستانت و شهر مانده ای.
هر لحظه حلقه محاصره تنگ تر می شود.
شیاطین، کمر به قتل شهر بسته اند و تو باید کار را یکسره کنی.
از خاکریز بالا می روی، نگاهی به صحرای روبه رویت می اندازی، لب هایت ترک خورده اند. تنت خسته و رنجور است، تشنگی تمام وجودت را رنج می دهد.
به هر طرف که نگاه می کنی، مجروحی را می بینی که در حال جان سپردن است.
انگار تنها تو مانده ای! آسمان وزمین برایت یکی شده اند. احساس می کنی می توانی روی آسمان راه بروی. هر چه نیرو داری در دست هایت جمع می کنی. هر چه نارنجک که داری به خود می بندی، عزمت را جزم می کنی، تردید را از خود دور می کنی و چشم انتظاری های پدر و مادرت را به خدا می سپاری.
تو دور می شوی از خاکریز، از دوستانت، از زمین و به سمت تانک می روی، روی زمین دراز می کشی.
جانت را در طبق اخلاص گذاشته ای و عزیزترین داشته زندگی ات را آماده فدا کردن.
نوری تمام دشت را فرا می گیرد. این نور از توست یا از انفجار؟
تو دور می شوی از زمین، از خاکریز و از دوستانت؛ احساس می کنی آسمان و زمین برای تو یکی است.
احساس می کنی می توانی در آسمان راه بروی و از آسمان، آزادی شهرت را به نظاره بنشینی.
ده ثانیه دیگر
سید علی پورطباطبایی
از زمانی که ضامن نارنجک را کشیده ای تا موقعی که منفجر بشود، ده ثانیه وقت داری.
ده ثانیه برای این که تصمیم بگیری، زمان خیلی کمی است. اصلاً قبلاً تصمیم گرفته ای که ضامن را کشیده ای. این زمان فقط به درد این می خورد که فکر کنی چرا؟ نُه ثانیه، هشت ثانیه، و بعد هفت ثانیه و… قبل، ضامن نارنجک را کشیده ای. حتی به درد این که خودت را به گوشه ای پرت کنی تا در انفجار کشته نشوی هم نمی خورد. اصلاً تو برای این که اثر نارنجک را بیشتر کنی، نباید خودت را به کناری پرت کنی، بلکه باید نارنجک ها را محکم بگیری تا در اثر موج انفجار، از هدف اصلی دور نشوند.
اما این ده ثانیه فقط برای تو نیست. سربازی که ناباورانه سرش را از برجک تانک روبه روی تو درآورده است و تو را که ضامن ها را می کشیدی، دیده است هم ده ثانیه زمان دارد تا خودش را نجات بدهد. این زمان برای او هم کمتر از اندازه ای است که برای عکس العمل فوری کافی باشد. شاید موفق شود داخل میکروفون کلاهش دو سه بار فریاد بزند: نارنجک، نارنجک، اما ده ثانیه راننده تانک پنج ثانیه از فریاد او عقب تر است. در این ده ثانیه سربازی که تو را دیده است، فقط می تواند به این فکر کند که چرا به این جنگ پا گذاشته است؟ از روی اجبار؟ نه! من هم مثل تو فکر می کنم؛ شاید برای غارت و نابودی آمده است. شاید هم از این کنار رد می شده است!
این ده ثانیه زمان اگر چه برای تو و آن سرباز کافی نیست، اما شاید
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 