پاورپوینت کامل شهادت آیت الله سید حسن مدرس رحمه الله ۲۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهادت آیت الله سید حسن مدرس رحمه الله ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت آیت الله سید حسن مدرس رحمه الله ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت آیت الله سید حسن مدرس رحمه الله ۲۹ اسلاید در PowerPoint :
بهار «بهارستان»
عباس محمدی
صندلی های مجلس هنوز چشم انتظار برگشتنت نشسته اند.
هنوز بهارستان، بهارهایی را که با تو بوده است، فراموش نکرده است.
عبایت بیرق برافراشته عدالت است و عصایت ستون اسلام عدالت خواهان.
مشروطه اسلام را می جستی، نه اسلام مشروط را.
دستارت، ریسمان الهی بود. آسمان در نگاهت کبوتری می نمود که پرواز از شانه هایت آغاز کرده باشد.
لبخندهای غمگینت، بلندترین فریادها و فریادت موج هایی بود که استخوان صخره های سیاهی را خرد می کرد.
گل های مخملی شمعدانی، آینه گونه سیلی خورده تو هستند که ماندگاری را به آنها سرمشق دادی.
چروک های پیشانی ات، نمایه دردنامه های تاریخ شیعی است که بر پیشانی تو هاشور زده اند.
مرگ را در بوی سرب سوخته عبایت گره زدی تا آفتاب بلند پیشانی ات را هیچ ابری انکار نکند.
پیامبرانگی ات را در اعجاز تنهایی ات می توان دید که تنها ایستادی تا رمه راه گم کرده را از دهان گرگ های همیشه گرسنه بیرون بکشی. هر چند باران های موسمی مسموم تهمت، شکوفه های لبخندت را پژمرده کرد و تبر تبعید، شاخه های وجودت را به اجاق ها پیشکش کرد، ولی نشان دادی که درخت، همیشه درخت می ماند؛ اگرچه در پائیز.
هر چه بیشتر زخمت می زدند، به آسمان نزدیک تر می شدی تا ثابت کنی که «سیاست تو عین دیانت توست و دیانت تو عین سیاستت.»؛ که هم سیاستت و هم دیانتت، آیینه تمام نمای خدا بود.
می نوشی؛ هر چند مرگ در بخار چای لبخند می زند. با لبخندی شیرین می نوشی که زنده بمانی و ماندگار. اتاق، آرام آرام اشک می ریزد دستاری را که بر دور گردنت، اتاق را از بوی زندگی پر کرده است.
شهادت، منتظرت بود
حمیده رضایی
ادامه رد گام هایت را خورشید با خود برده است.
به آسمان بالای پیشانی ات که گسترده است، دست می کشی.
این گونه اسارت خاک را نمی خواهی. دستانت گلوله می شوند تا اعتراض کنند، صدایت بال می گیرد تا آسمان ها را زیر پر بگیرد.
این گونه سیاه نمی خواهی آسمان را؛ این گونه تاریک، شهر را، این گونه در اسارت ابلیس، خاک را.
بلند می اندیشی، اندیشه هایت سبز، خزان عمر بر گستردگی روشن چهره ات چنگ انداخته است؛ سال ها مبارزه، سال ها تلاش، سال ها تحمل و اکنون گاه فریادهای توست تا خواب این روزهای شهر را بشکنی. اگرچه گوش های شهر، صدایت را خوب نمی شنوند، اما همچنان روشن می اندیشی با فانوسی در دست و با سرشاری نوری در ذهن.
فرصت نفس کشیدن در هوایی زلال، در ریه هایت دویده است.
شیخ! صدای ضرب گام هایت در کوچه های شهر می پیچد و دیواره ها دست بر گردن آسمان انداخته اند تا روبه روی قدم هایت فرو نریزند، بی ضرب گام هایت این روزها…
شهادت، تو را تنگ در آغوش کشیده است.
هر چه ستاره بر آسمان زلال چشم هایت به درخشش ایستاده اند.
بیهوده می نویسم، اعتقادت تو را به بلندایی رسانده است که از تو نوشتن را تاب نمی آورم.
زبانه می کشی و خورشیدوار می درخشی.
صدایت را به گلوله بسته اند.
روبه رویت چوبه های دار قیام کرده اند و تو را به سکوت فرامی خوانند. شهر، یک پارچه در خویش فرو رفته است. سوی دیگر، ابلیس است و نفس های مسموم خاک. «مرگ بهتر از ذلت». چشم ها در خور آن ساخته ای که به بلندای رسیدن خیره شوند. سال ها صدایت را در رگ های زمان رها کرده ای تا امروز، اعتقادت را بلندتر فریاد کنی.
تو را واهمه ای نیست از مرگ.
استوار مرد!
نشاط رسیدن در رگ هایت می جوشد.
سر بر آستان دوست، ذره ذره ات آزادی را فریاد می زند؛ حتی به قیمت جان.
از جان می سوزی و از دل فریاد می زنی؛ شهادت منتظر گام های خورشیدی توست.
صبر کنید تا نماز بخواند…
حسین امیری
مرد، پشت پنجره، منتظر غروب است و قاتلان، در انتظار غروب او. تمامی سیانورهای جهان در نگاه قاتل جمع شده و تمامی مردی ها و استواری ها در قامت مدرس.
مردی یعنی کودکی هفت ساله که شنیدن ناسزا را برنمی تابد و هجرت می کند؛ کودکی که عیاری پیش می گیرد و استقلال.
مردی یعنی کسی که لباس تابستان و زمستانش یکی است و حتی بدن را اذن نمی دهد که برده لباس شود.
مدرس یعنی آزادگی.
مردی یعنی روحانی یک لاقبایی که سیلی بر شاه می زند و شاهان شجاعت را مات می کند.
قاتلان، به کاهدان زده اند.
پیرمردی که گلوله ها را سر کار می گذارد و مردی که تبعید را خسته می کند، به زهر جان نمی دهد؛ به حلاج رسیدگان شیعه را مجال مرگ نیست.
در هوا ماندگان فاصله دین و سیاست را با سیاست مردان دینی چه کار؟
چه مضحک است مرگ، اگر در هیئت قتلی در نیمه شب، به دیدار مدرس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 