پاورپوینت کامل رحلت حاج سیداحمد خمینی ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل رحلت حاج سیداحمد خمینی ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رحلت حاج سیداحمد خمینی ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل رحلت حاج سیداحمد خمینی ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

حجم داغ

عباس محمدی

هنوز بهار از آستانه خانه هایمان سرازیر نشده بود که خبری دردناک، جانمان را آکنده پائیز کرد. خبر سنگین بود؛ به سنگینی پتکی بر آینه ها.

چه کسی می توانست باور کند این همه درد را؟ هنوز جگرمان از داغ بزرگی عزیز، خون بود که داغی دیگر، چشم هایمان را خون کرد تا کاسه کاسه خون دل گریه کنیم.

خبر آن قدر داغ بود که دهان هایمان خشک شد و هرم نفس هایمان، کویر سوخته سینه هایمان را فریاد زد تا دیگران بفهمند حجم داغ را.

مگر دردناک تر از این هم می شد؟ انگار قرار شده باشد که تکه تکه جانمان را بگیرند! هر سال تکه ای و هر روز ذره ای….

بهار نیامده گل سرسبد باغ را مسافر بادها کرد تا عادت کنیم به بهارهای بی شکوفه، بهارهای بی لبخند؛ تا خشکی ابرها را چشم های سرخ ما باران شود بر این همه کوچه های دلتنگ که هر صبح، نسیم را به شوق بوی باران های بهاری، در این همه بی بهاری بو می کشند.

باران شدیم و باریدیم؛ بهار بی تکلفی را که باران را تکلیف شب های عید چشم های بارانی مان کرد.

بیست و پنجم اسفند، سرمای زمستان، سردتر از هر زمستان، تا مغز استخوانمان رسوخ کرد؛ طوری که خنده هایمان هم یخ زدند.

سرما، حتی کوه ها را لرزاند؛ مثل شانه های ما که از هق هق فرو ریختند.

آری، او هم رفت. رفت، مانند پدر بزرگوارش. چون مسافری خسته که سال های سال، هوای غربت برایش سنگین شده باشد. پرستویی که باید برود، مرغی که مهاجر است و ناگزیر از رفتن، یا شاید همچون مسافری جامانده از قافله که ردپای دوستانش را جست وجو می کند؛ مسافری که به دنبال تکه های گم شده اش دل به جاده های دور می دهد؛ جاده هایی که در آن سویش، همیشه بهارهایی دور، انتظار مسافر خسته ای را می کشند. رفت تا غم جانکاه ندیدن پدر را فراموش کند؛ رفت تا با نیمه گم شده اش، به ملاقات حضرت دوست بشتابند. رفت تا شانه به شانه پدر، آرامش از دست رفته سال هایی نه چندان دور را با آرامش لبخند بزند. رفت تا هم دوش پدر باشد؛ همان طور که سال ها بار غربت را شانه به شانه هم تحمل کردند.

نوروز با روبانی سیاه

محمدکاظم بدرالدین

عبور تو را نشسته ام هنوز به بی باوری.

هنوز دل من از سربالایی های جماران بالا می رود و برای دیدن تو که بعد از امام، لب هایت به یادگار مانده بود، وسط جمعیت می نشیند.

می آمدی با عصایی که افتخار می کردی، همین دستان تو روزی عصای دست امام بودند.

می آمدی و در همسایگی دریای حمایت، می ایستادی به سخنرانی. یاد امام عشق را در فضای محقر جماران، عالم تاب می کردی.

چراغ های رونق جماران را به تنهایی روشن کردی. اگرچه پس از امام زهر هجران شعله ای در رگ هایت بود، اما مشعل چشم هایت هیچ گاه پایان نداشت.

اینک روزهای آخر اسفند است و صدای ضجه از در و دیوارهای جماران بلند است. همیشه چشمان تقویم، وحشت زده مرگی است که سرزده از راه می رسد. نوروزی می آید و روبانی سیاه، گوشه عکس زیبایت می نشیند.

دوباره باران است، نه از سمت و سوی بهاری که نزدیک است، که از جانب شرقی دل های جمارانی ما.

اینک، روزهای پایانی سال، گوشه از خویش را با عمامه سیدی متبرک می کنند تا از کنار قبر امام پاکی ها بار دیگر دل سپردگی را معنا و تفسیر می کند.

تو نمرده ای؛ اگر هم رفته ای، شهید فراق امام شدی.

چشم هایت را بسته ای

حمیده رضایی

یادگار امام! برای گلوی گداخته ام فرصتی نیست، اندوه این روزهای این گونه بی تو را ضجه زدن. از پله های آسمان بالا رفته ای. نگاهت را با خود برده ای. شب، امتداد اتفاق را تا خاک را دنبال کرده است. تقدیری این چنین….

آن سوتر، چشم های مشتاق، پدرانه انتظارت را می کشند. چشم هایت را به خورشید سپرده ای. هنوز باران بر گونه های خاک، به شدت می کوبد؛ هنوز خاطراتت از پس سال ها در ذهنمان تکرار می شود و از چشم هایمان قطره قطره فرو می ریزد.

هنوز صدای اندوهمان در گلوی فشرده زمان می کوبد و تو نیستی.

چون شبی عمیق در خویش ویران شده ام.

دیروز، غروب آفتاب فروزانی آن چنان و امروز، خاموشی ستاره ای تابان این چنین ـ چه زود یادگار خویش را فراخواند!

بی نور ایستاده ام. فانوسی نیست، چراغی نیست، شب، شدت گرفته است و نفس های آخرت، بوی عبور گرفته اند. بوی آسمان از نفست به مشام می رسد. دقیقه ها منتظرند و تابوتت را جماران با چشم هایی اشکبار، دنبال می کند تا خاطرات دیروز را مرور کند بی فراموشی. در عمیق ترین لایه های جانم، غمی است فراگیر. آه از این غروب این چنین، این غروب بی تو، این غروب تلخ که این حوالی را فراچنگ آورده است!

چشم هایت را بسته ای و شب، امتداد خویش را در خاک می جوید.

چشم هایت را بسته ای و مرگ، پشت پلک هایت نفس می کشد.

چشم هایت را بسته ای و به خورشید می اندیشی.

چشم هایت را بسته ای و رد گام هایت تا سپیده دمان به دنبال نیمه روشن خورشید می گردد.

چشم هایت را بسته ای و بی گمان، وقتی پلک هایت گشوده شود، نگاهی مشتاقانه و آغوشی گشوده، پدرانه تو را فرا می خواند.

پلک هایت را بسته ای و هزار چشم به دنبالت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.