پاورپوینت کامل شعر و حکایت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شعر و حکایت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شعر و حکایت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شعر و حکایت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
پاداش
شیخ بهایی
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن، سفر حجاز کردن
زمدینه تا به مکه، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبیک، به وظیفه باز کردن
به مساجد و معابد، همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی، همه احتراز کردن
شب جمعه ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نیازش، طلب نیاز کردن
به خدا که هیچ یک را، ثمر آنقدر نباشد
که به روی نا امیدی، در بسته باز کردن
غریق
سعدی
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عالم و عابد چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن، این فریق را
گفت: آن گلیم خویش به در می برد ز موج
و این جهد می کند که بگیرد غریق را
اهل دل
سعدی
اَلا گر طلبکار اهل دلی ز خدمت مکن یک زمان غافلی
به حال دل خستگان درنگر که روزی تو دلخسته باشی مگر
درون فروماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کن
فصل مهربانی
حبیب نظاری
امروز، فصل مهربانی
روز بارش باران عاشقی
آغاز فصل خرمی از مهربانی است
فصل ترانه، فصل غزل، فصل آشتی
برخیز و دست خسته این شهر را بگیر
بادبهاری
حافظ
چو غنچه گرچه فروبستگی است کار جهان تو همچو باد بهاری گِره گشا می باش
ببخش
سلمان ساوجی
ببخش مال و مترس از کمی که هر چه دهی
جـزای آن بـه یـکـی ده ز دادگــر یــابـی
دورباد
رضا اسماعیلی
دور باد از ما که از بوی بهاران بگذریم
از هراس سیل، از لبخند باران بگذریم
کاسه ما کوچک است و رحمتش بی انتها
دور باد از ما که از لطف فراوان بگذریم
سیل افتاده ست گر در شهر، یاران همتی!
تا که از تلواسه سیل خروشان بگذریم
دست گر در دست هم با مهر بگذاریم
میهن خود را کنیم آباد و آسان بگذریم
مرهم این زخم ها، ار مهربانم همدلی است
با قرار همدلی، از خشم توفان بگذریم
حتی
محمد توکلی
می رود دنبال عشقش جمعه تعطیل حتی
بشنود نیش و کنایه گرچه از فامیل حتی
او که دعوتنامه سوربن برایش هم بیاید
وقت جبهه می کند راحت دل از تحصیل حتی
امتحان خویش را در سوریه داده است او که
بوده حلقش سرختر از اسماعیل حتی
رد شده باز که یا زهرا مدد از رود کارون
رد شده با ذکر یا مهدی مدد از نیل حتی
پس چرا می ترسد آمریکا از افراد؟ الله اکبر
او که در سیلاب ها بوده سلاحش بیل حتی
او که با پای پیاده اربعین شد کربلایی
می رود پای پیاده روزی اسرائیل حتی
سفره های ساده
اسماعیل امینی
سدها شکست و ما نشکستیم
ما با همیم هر چه که هستیم
ما با همیم خانه به خانه
بر سفره های ساده نشستیم
ما دلشکستگان صبوریم
دل بسته ایم و دل نشکستیم
در راه ها صلابت پاها
در خانه ها سخاوت دستیم
دستی گشاده ایم به پیمان
از هر چه غیر دوست گسستیم
در جنگ سوختیم در آتش
در سوخته، بلا زده، رستیم
سیل… گاهی
احمد بابایی
سیل گاهی قطار تقدیر است
سیل گاهی به خفتگان سیلی است
وسط سیل یادمان نرود
اشعری، اهل صلح تحمیلی است
چقدر چشم ها که بارانی
چقدر خانه ها که ویران است
هموطن ما سپاه عاطفه ایم
خانه تو تمام ایران است
سیل آمد که یادمان باشد
در همه اشک ها و شادی ها
سیل برد آبروی مدعیان
باز هم غیرت جهادی ها
سیل فریاد می زد و می گفت
غفلت انگیزه خرابی هاست
اشعری ها که کدخدازده اند
چشم میهن به انقلابی هاست
سیل گاهی اذان تکلیف است
صبح ها دیدنی است در ایران
از کرامات قبله هفتم
آب هم روشنی است در ایران
کم نکرد اشعری ز تفریحش
دست این قصه، زل حاشا نیست
هموطن قول می دهیم این بار
هر که کوتاه آید از ما نیست
هفت سین سیل
علیرضا قزوه
بسیار بار آب گذر کرد از سرش
شیراز ماند و چشمه الله اکبرش
شیراز ماند و حافظ و سعدیه و ارم
شیراز ماند و شاه چراغ منورش
سعدی! سلام بر تو و اندیشه های تو
قربان کشوری که تو باشی سخنورش
سیلی رسید و دشت گلستان فرو نشست
دریا شد، ایستاد ببین در برابرش
هر هفت سین سفره ما سیل شد دریغ
هر میوه زهر بود که کردیم نوبرش
کارون خروش کرد و دز و کرخه پر کشید
پلدختری شکست و جدا شد ز مادرش
دزفول و شوش و خاک حمیدیه غرق آب
گویی دوباره یورش بعث است و لشکرش
هر کس نبست دور دلش سد آهنین
سیلاب شد سکندر و زد تیغ بر سرش
بی توشه هر کسی که به ره زد، ز راه ماند
سیل ایستاد ناگاه اندر برابرش
هر کس که خانه کرد به پا در مسیر سیل
جز سختی و دریغ نگردد میسرش
سیل آمده ست، این همه اسباب را بهل
جان را بگیر بر کف و دل را برون برش
بیچاره آن که کودک و زن را رها کند
بهر نجات استر و گوساله و خرش
بیچاره تر کسی که نفهمید و خواب ماند
سیل آمد و شبانه فرا رفت از سرش
سی سال سیل آمد و سی سال زلزله
بیچاره آن که درد و بلا نیست باورش
سیلاب امتحان بلا بود، دوستان!
آب است و رحمت است به سیلاب و جوهرش
سیلاب مثل نفس حرامی ست، سرکش است
ما را نصیبه زهر شد آوخ ز شکرش
سیلاب مثل ماری ست پرزهر و پرخطر
زهرش گرفت باید و بشکست چنبرش
هر کس که چشم بست بر این، عمر او حرام
هر کس که فکر خویش کند خاک بر سرش
چونان سپند سوخته ماندیم و سوختیم
در آتش گداخته و سرخ مجمرش
دزدی ز حد گذشته و هر کس که دیده ام
یا دزد بوده است خودش یا برادرش
شاعر! به زخم های وطن، زخم نو مزن!
شعری بخوان چنان که نسازی مکدرش
با سرد و گرم و خشکی و اندوه ساختیم
مثل گون که ساخت به رزق مقدرش
چیزی به جا نمانده، ز دنیا مبند دل
بر قصر قیصریه و بر قصر قیصرش
بر حلم و علم، ای وطن من سلام کن!
ایران من چو کشتی و صبر است لنگرش
ایران من چو کاوه آهنگر است با
نخل و بلوط و کاج و کنار و صنوبرش
ایران من! تو کشتی نوحی که مانده ای
در این همه بلایا سخت است باورش
فیروزه نجابت و یاقوت اعتقاد!
دنیاست حلقه ای و تویی گوهر و درش
دنیاست مجمری و تویی شعله امید
با عود و کندری که تو کردی معطرش
بادا هماره قسمت این کشتگان بهشت
بادا همیشه روزی شان حوض کوثرش
یاد آیدم ز لاله رخان شهید عشق
هر صبح وقت دیدن گل های پرپرش
یاد آیدم از آن همه سر روی نیزه ها
وقت شفق که خون چکد از کاسه سرش
نام حسین علیه السلام و نام علی علیه السلام آورم به لب
فردا چو سر برآورم از خاک محشرش
دستور آب های جهان دست فاطمه ست
فرمان خاک با اسدالله حیدرش
مانند شیر در نفسی رام می شود
بر سیل اگر اشاره کند خواجه قنبرش
در گرمگاه حادثه دل را رها مکن
بسپار دل به زاده موسی ابن جعفرش
آفتاب فردا
بداهه گروهی
گرفته سیل اگر راه خانه ما را
کسی ندیده چنین سیل همدلی ها را
ولی بگو به کسی که هنوز در خواب است
بخواب اگرچه برد آب، کل دنیا را
دلم گرفته برای لباس خاکی ها
دلم گرفته برای دم «جهان آرا»
بگو بخواب محمد که شهر آرام است
اگر چه بغض گرفته گلوی سارا را
فقط عروسک خود را گرفته در آغوش
و بهت کرده کجا برده سیل بابا را…؟!
نشسته پیرزنی در کنار نخلستان
مگر مرور کند خاطرات فردا را
خدا کند که نبیند دوباره چشمانش
غروب غم زده نخل های خرما را
تمام گونه پل دختر وطن خیس است
و سیل خط زده مشق ندار و دارا را
به آبرنگ، به این آب و گل نگاهی کن
که خلق کرده وطن نقش های زیبا را
میان سیل به پا خاستیم تا امید
به ما نشان بدهد آفتاب فردا را
به رغم سیلی غم ها بایست بر پایت
به دست من بده این دست های تنها را
مباش سرد و پریشان، بخند ایرانم
که در تو باز ببینم بهار زیبا را
لای سیل
محمدرضا وحیدزاده
۱
یک قوطی ترشی و دو ظرف روغن
یک دفتر پرپر و سه تا پیراهن
بین گل و لای سیل پنهان مانده
صد خاطره از تو و صد اندوه از من
۲
از سیلی سیل، رنگ گندم شده بود
هم بغض سکوت های مردم شده بود
وحشت زده می گریست بین گل و لای
یک لنگه کفش صورتی گم شده بود
۳
هر جوی رسوب بسته را می روبیم
این شهر به گل نشسته را می روبیم
هرچند که سیل، کوهی از غم آورد
با اشک دل شکسته را می روبیم
سال سیل
احمد شهریار
۱
ای دل! بنشین و گریه کن بر لبِ کشت
در گِل مانده ست بوی گل های بهشت
افسوس که با یک غلطِ املایی
کاتب این بار «سال» را «سیل» نوشت
۲
مردِ همه نبردها را ببرد
یا اینکه تمامِ مردها را ببرد
نه، گریه مکن، گریه مکن! خوزستان
سیل آمده ریزگردها را ببرد
۳
امروز که سقفِ خانه ها پیدا بود
نه شهر و نه کوچه شما پیدا بود
من اینجا قبلِ سیل هم آمده ام
از بامِ لرستان همه جا پیدا بود
۴
گُل کرده عجیب نامِ شیرازی ها
دل ها شده اند رامِ شیرازی ها
ای سیل! نه مسقطی که مردم بردند
با خود همه جا مرامِ شیرازی ها
آه و اشک
محمدرضا روزبه
نثار خانه بر آب رفته شان، اشکی
برای چادر بر باد رفته شان، آهی
به یاد کودک بر خاک خفته شان، بغضی
سزای هستی آتش گرفته شان، شعری…
من و تو این همه خیرات می کنیم ای دل!
زهی شگفت که ما عشق را و انسان را
چه بی نظیر مراعات می کنیم ای دل!
باران
حسن صنوبری
دود شد
سوی آسمان ها رفت
ابر شد
جانب زمین برگشت
رعد شد
قطره قطره
باران شد
رود شد
دم به دم
فراوان شد
سیل شد
در کویر میهن مان
مثل آتش گرفت دامن مان
ما، همان مردمان غافل در
زندگی های پوچ یومیه
ما، همان مردمان غافل از
آهِ دریاچه ارومیه
ابر
زینب زمانی
چشمان سیاه ابر تا گریان شد
لب های زمین از غم او خندان شد
پر بود دلش از همه… بارید آنقدر
تا شهر به دست رود ها ویران شد
افسرده
محمدرضا سلیمی
ای قافیه ها! رباعی ام افسرده
کز کرده درون خود؛ چه غم ها خورده
از آخر این بیت که می گرید زار
سیل آمده و قافیه اش را برده
جدال مرگ
سارا قره تپه
دردی است که کس نمی تواند بکشد
این شهر نفس نمی تواند بکشد
انسان به جدال مرگ ناچار شده است
دیگر پا پس نمی تواند بکشد
امسال بهار سبزه و گل پژمرد
آن حس قشنگ سال تحویل افسرد
شد شادی عید غرق در حسرت و آه
این سیل چقدر آرزو با خود برد!
سوز
مهدی سیدحسینی
فکر می کردم زمستان رفت و آمد نوبهار
غافل از سوزی که سرما در دل سیلاب داشت
احوال
امین نوراللهی
احوال سیل ها را در کاخ ها نجویید
این قصه را بپرسید از خانه های شهرم
فضل
ابوالفضل جبله
می گفت که با فضل خدا سالم ماند
آری مثلاً به این هوا سالم ماند
سیل آمد و برد نصف آبادی را
سیل آمد و کاخ کدخدا سالم ماند
میهن فروشان
الهام نظامجو
زهرسو شایعه چون سیل جوشان
بساطی کرده اند میهن فروشان
به قصد صید ازآب گل آلود
همیشه حالشان بادا پریشان
اندوه
خاطره محقق
رودها در انحنای
تنِ فرصت
دست از خود شسته اند
و مدام بی راهه می روند
بگذار بروند
دیگر از اندوه خیسِ واژه ها حذری نیست و
چیزی شبیه
واگویه حنجره ای
مرغ دریا را آزرده است
خانه خراب
حسین موسوی
سیل آمده و هم وطنت خانه خراب است
آواره و درمانده و دربند عذاب است
اندوه دلش، درد من و توست، برادر
هرنوع کمک واجب و احسان و ثواب است
غم ویرانی
سارا شمس
گیرم که گریزم از تو ای سیل بگو بعد
باید چه کنم با غم ویرانی شهرم
خوشبختی
آری انسان خوشبخت نمی شود اگر
برای خوشبختی دیگران نکوشد.
چشم به راه مهربانی من و تو هستند انسان های شریفی که امروز منتظر همه سرمایه های زندگی شان را آب با خود برده است.
خدا نکند، اما شاید یک روز جای ما و آنها عوض شود….
نباشد همی نیک و بد پایدار
همان به که نیکی بود یادگار
دراز است دست فلک بر بدی
همه نیکویی کن اگر بخردی
جوانمردی
کمال جوانمردی در این است که برای عزیزانمان در شهرهای سیلابی آستین همت بالا بزنیم….
منتظر چه هستی نازنین!
نیکی و سخاوت کن و مشمر که چو ایزد
پـاداش ده و مفضل و نیکو ثمری نیست
سنایی
خانواده خدا
از منظر وحی، بین خدمت به مردم و محبوبیت نزد خداوند، رابطه تنگاتنگی وجود دارد و همین گونه است میان توجه به مردم و ایمنی از عذاب خداوند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
مردم، خانواده خدا هستند و محبوب ترین انسان ها نزد خدا، کسانی هستند که به خانواده خدا نفع و سود برسانند. (شیخ یعقوب کلینی، ۱۳۶۵، ج ۲، ص۱۶۴)
همچنین فرمود: به درستی که برای خداوند، بندگانی است که آنها را برای برآوردن حوائج مردم برگزید تا مردم برای رفع حوائج خویش، به آنها پناه می برند، این بندگان فریادرس، از عذاب خداوند در امان خواهند بود.
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب که پس از مرگ تو را شمع مزاری باشد
صائب
امام حسین علیه السلام و مرد گرفتار
عرب بیابانی نیازمند، وارد مدینه شد و پرسید سخی ترین و بخشنده ترین شخص در این شهر کیست؟ همه امام حسین علیه السلام را نشان دادند.
عرب، امام حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعر، حاجت خود را مطرح کرد. مضمون قطعه شعری که وی خواند چنین است:
«تا حال هرکه به تو امید بسته، ناامید برنگشته است، هرکس حلقه در تو را حرکت داده، دست خالی از آن در باز نگشته است. تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده مردمان فاسق بود. اگر خانواده شما از اول نبودید، ما گرفتار آتش دوزخ بودیم» او اشعارش را می خواند و امام در حال نماز بود. چون نمازش تمام شد و به خانه برگشت، به غلامش قنبر فرمود: از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟ غلام عرض کرد: آری! چهار هزار دینار موجود است. فرمود: آن پول ها را بیاور. کسی آمده که از ما به آن سزاوارتر است. سپس عبایش را از دوش برداشت و پول ها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید تا مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود: این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش می خواهم و نیز که من بر تو دلسوز و مهربانم. اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک می کردم، لکن روزگار با دگرگونی اش بر ما جفا کرده، اکنون دست ما خالی و تنگ است. امام علیه السلام با این اشعار از او عذرخواهی کرد. عرب پول ها را گرفت و از روی شوق گریه کرد. امام پرسید: چرا گریستی شاید احسان ما را کم شمردی؟ گفت: گریه ام برای این است که چگونه این دست های بخشنده را خاک دربرمی گیرد و در زیر خاک می ماند. (ناصری، ۱۳۸۵.ج۴، صص۷۳-۷۴)
بزرگان و دغدغه خدمت به خلق
سیدمحمود طاهری
انسان های بزرگ همواره در اندیشه دیگران هستند و دل در گرو خدمت به مردم می نهند. سعدی شیرازی، از جمله این بزرگان است که هم خویش را به این صفت آراست و هم دیگران را به این خیر بزرگ فراخوانده است.
وی که سال ها برای کسب حکمت و تجربه، تلخی سفر را تحمل کرد و به تعبیر خودش، «تا دورترین نقاط جهان نیز پیش رفت»، نخستین مسئله ای که پس از آن سفر پرمایه، ذهنش را به خود مشغول ساخت، خدمت به مردم بود تا بر ایشان تحفه هایی از علم و معنویت به ارمغان آرد و کام آنان را با سخنانی شیرین تر از قند حلاوت بخشد، چنان که خود، این گونه سروده است:
دریغ آمدم ز آن همه بوستان
تهی دست رفتن سوی دوستان
به دل گفتم از مصر، قند آورم
برِ دوستان ارمغانی برم
مرا گر تهی بود از آن قند، دست
سخن های شیرین تر از قند هست
نه قندی که مردم به صورت خورند
که ارباب معنی به کاغذ برند
اهتمام و عنایت سعدی به مردم، تا آنجاست که حاضر می شود «چون عود، در آتش اندیشه بسوزد» تا عطر دلاویز خدمت را در میان آدمیان بپراکند و روحشان را بدین وسیله بنوازد:
سعیم این است که در آتش اندیشه چو عود
خویشتنِ سوخته ام تا به جهان بو برود
سعدی و آدمیان بی بهره از خدمت
به عقیده سعدی، بنی آدم اعضای یکدیگر و از یک گهرند، ازاین رو، دردمندی بر غم و اندوه دیگران امری طبیعی است؛ زیرا آن گاه که عضوی از پیکر آدمی به درد می آید، برای عضوهای دیگر قراری نخواهد ماند.
و به تعبیر یکی از شاعران معاصر:
گیرم نشاط و شادی دنیا را
یک سر به دامن دل من ریزند
آیا در آن زمان که بخندم شاد
لرزان لبی ز ناله نخواهد سوخت؟
طفلی درون کلبه تنگی سرد
با مادری گرسنه نمی لرزد؟
آخر کنار حسرت و رنج ای دوست
فارغ کجا توان شد و خوش خندید؟
آن اشک را چگونه نباید دید؟
وان ناله را چگونه توان نشنید؟
سعدی، آنانی را که در وجودشان روحیه سودمندی ندارند، با سنگ خارا برابر می داند و معتقد است در آهن و سنگ منافعی است که در برخی از آدمیان خبری از آن نیست:
اگر نفع کس در نهاد تو نیست
چنین گوهر و سنگ خارا یکی است
غلط گفتم ای یار شایسته خوی
که نفعست در آهن و سنگ و روی
چنین آدمی مرده به ننگ را
که بر وی فضیلت بود سنگ را
رمز برتری عالم بر عابد از نگاه سعدی
از منظر سعدی، تفاوت عالم و عابد در آن است که عابد، سر در سودای خویش دارد و عالِم دل در هوای دیگران؛ عابد بر آن اندیشه است که تنها، «گلیم خویش از موج به در برد»، ولی عالِم می کوشد که «بگیرد غریق را»:
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهل طریق را
گفتم میان عابد و عالِم چه فرق بود؟
تا اختیار نمودی از آن، این فریق را
گفت آن گلیم خویش بدر می برد ز موج
وین سعی می کند که بگیرد غریق را
و از نبی اکرم صلی الله علیه و آله در این باره روایت است: آن گاه که عالِم و عابد در روز رستاخیز محشور می شوند، به عابد گفته می شود: به بهشت درآی و به برکت عبادت خود، از نعمت های بهشت بهره مند شو!
ولی به عالِم می گویند: اینجا بایست و هرکس را که می خواهی شفاعت کن! و هیچ کس را شفاعت نخواهی کرد، مگر آنکه شفاعت تو پذیرفته می شود و بدین ترتیب، عالِم در جایگاه پیمبران می ایستد.
حکایت
از مرحوم آیت الله بروجردی نقل است که فرمود: «در ایام اقامتم در بروجرد، شبی در خواب دیدم به خانه ای وارد شدم، گفتند: رسول خدا صلی الله علیه و آله آ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 