پاورپوینت کامل داستان ها و حکایت ها ۶۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان ها و حکایت ها ۶۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان ها و حکایت ها ۶۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان ها و حکایت ها ۶۳ اسلاید در PowerPoint :

با توجه به بیانات رهبر معظم انقلاب در بیانیه گام دوم انقلاب اسلامی، انقلاب ایران، عصر جدیدی آغاز کرده است، بدیهی است برای انقلابی که از دل دین بیرون آمده و ترکیبی از نظام جمهوری واسلامی با هم است، در مسیر رسیدن به تکامل و تمدن، هیج چیزی به اندازه متون اسلامی و دینی، برای آن مفید نمی باشد.

در وهله کنونی، که دشمنان اسلام وایران، تمامی سعی خود را به کار می گیرند تا تصویری خرافه گرا، از اسلام به جا بگذارند، توجه به آموزه ها و سیره عملی ائمه بزرگوار، درمسیر تصمیم گیری ایشان، نشان از اسلامی متمدن در همه اعصار داشته است، از این رو جهت یادآوری، به بیان چند داستان از اسلام متمدن می پردازیم:

یک – توکل حضرت ابراهیم علیه السلام

در داستان ابراهیم علیه السلام می خوانیم: هنگامی که ابراهیم علیه السلام را در منجنیق گذاشتند، عمویش آذر آمد و سیلی محکمی به صورت او زد و گفت: از مذهب توحیدی ات بازگرد [ابراهیم علیه السلام اعتنایی به او نکرد]. در این هنگام خداوند فرشتگان را به آسمان دنیا فرستاد تا نظاره گر این صحنه باشند. همه موجودات از خدا تقاضای نجات ابراهیم علیه السلام کردند. از جمله زمین گفت: «پروردگارا! بر پشت من بنده موحدی جز او نیست و اکنون در کام آتش فرو می رود».

خطاب آمد: «اگر او مرا بخواند؛ مشکلش را حل می کنم». جبرئیل در منجنیق به سراغ او آمد و گفت: «ای ابراهیم علیه السلام! به من حاجتی داری تا انجام دهم؟ ابراهیم علیه السلام گفت: به تو نه؛ اما به خداوند عالم آری! و هنگامی که ابراهیم علیه السلام به میان آتش پرتاب شد، خداوند به آتش، وحی فرستاد:«سرد و سالم باش برای ابراهیم علیه السلام » [در این هنگام آتش، خاموش و محیطی آرام بخش شد] و جبرئیل در کنار ابراهیم علیه السلام قرار گرفت و با او گفت وگو کرد. نمرود از فراز جایگاه با خود چنین گفت: «من اتخذ الها فلیتخذ مثل اله ابراهیم علیه السلام ». (علی بن ابراهیم، ج، ص)

دو – توکل امام خمینی رحمه الله

وقتی امام در نجف زندگی می کردند، یک روز احمدآقا خدمت امام رسید و گفت: صاحب خانه تقاضای اجاره عقب افتاده را دارد. امام فرمودند: بگو خانه را می فروشی؟! احمدآقا گفت: اجاره دیر شده، خانه را بخریم؟! امام فرمودند: توکل بر خدا؛ ولی احمدآقا به صاحب خانه هیچ نگفت. فردا باز صاحب خانه آمد و تقاضای اجاره کرد.

امام به احمدآقا فرمودند: مگر نگفتی فروشنده خانه هستی؟ احمدآقا آمد و پیغام امام را به صاحب خانه داد. صاحب خانه گفت: بله مشتری هم دارم بیست هزار تومان. امام فرمودند: فردا بعدازظهر بیاید تا قولنامه خانه را بنویسیم. احمدآقا با تعجب گفت: با چه پولی؟ امام فرمودند: توکل بر خدا. فردا بعدازظهر چند نفر از خمین به نجف آمدند و به امام گفتند: ما سر راه مکه هستیم، مقداری پول داریم که می خواهیم نزد شما به امانت بگذاریم.

امام قبول کردند به شرط دخل و تصرف در آن. احمدآقا به امام عرض کرد: آقا چطور پول را برخواهی گرداند؟ امام فرمودند: توکل بر خدا. بعد از یک ساعت اهالی خمین برگشتند و به امام گفتند: سفر ما درست نشد، می خواهیم برگردیم و امانت خود را خواستند.

امام پول آنها را دادند. احمدآقا گفت: حالا با چه پولی خانه را می خرید؟! امام فرمودند: توکل مان بر خداست، یک ساعت به نوشتن قولنامه مانده بود که حاج مرتضی پسندیده (برادر بزرگ امام) از خمین آمد و به امام گفت: املاک وراثتی در خمین را فروختیم؛ این بیست هزار تومان سهم شما است. (به نقل از استاد مهر آبادی (سایت حوزه))

سه – توکل یک پسر بچه

اهالی روستایی به دلیل بی آبی تصمیم گرفتند برای نزول باران، نماز استسقاء بخوانند. نزد روحانی روستا رفتند و از او خواستند تا زمانی برای خواندن نماز باران مشخص کند. روحانی به آنها گفت: روزی با پای برهنه همه بیرون از آبادی حاضر شوید تا نماز باران بخوانیم. روزی که تمام اهالی برای دعا و نماز در محل مقرر جمع شدند، روحانی به جمعیت نگاهی کرد و توجه او به یک پسر بچه جلب شد که با چتر آمده بود.

روحانی جمعیت را رها کرد و به طرف خانه بازگشت. مردم متعجب دور او حلقه زدند که پس چرا نماز باران نمی خوانی؟ او به مردم گفت: چون در میان شما فقط این پسر بچه اعتقاد واقعی به خدا دارد و با توکل به او، به اینجا آمده و به پسر بچه ای که با چتر آمده بود، اشاره کرد. (پاورپوینت کامل داستان ها و حکایت ها ۶۳ اسلاید در PowerPoint، ص)

چهار – ذکر مصیبت

توکل و صبر حضرت زینب علیها السلام در مصائب کربلا عجیب است؛ به ویژه آن لحظه و ساعتی که اهل بیت علیهم السلام را وارد مجلس ابن زیاد کردند؛ آن گاه که آن ملعون با نیش زبانش نمک به زخم زینب علیها السلام می پاشد و برای آزردن ایشان می گوید: «کیف رایتَ صُنع الله باَخیک و اهل بیتِک؛ کار خدا را با برادر و خانواده ات چگونه یافتی؟»

او در واقع با تعریض می خواست بگوید که دیدی خدا چه بلایی بر سرتان آورد؟ زینب علیها السلام در پاسخ درنگ نمی کند. وی با آرامشی که از صبر و رضای قلبی ایشان حکایت دارد فرمود: «ما راَیت الا جمیلا؛ جز زیبایی ندیدم.» ابن زیاد از پاسخ یک زن اسیر در شگفت ماند و از این همه صبر و استقامت و تسلیم او در مقابل مصیبت ها متعجب شد و قدرت محاجه را از دست داد؛ اما شاید لحظه دلخراش، زمانی بود که سر بریده امام را به مجلس بردند.

نگاه زینب علیها السلام به سر بریده برادرش افتاد، با سوز و گداز مرثیه خواند و ناله زد. مصیبت جانسوزتر اینکه وقتی سر بریده امام حسین علیه السلام را در پیش روی عبیدالله بن زیاد گذاشتند، ابن زیاد با چوب دستی بر لب و دندان امام حسین علیه السلام می زد…. (مجلسی، ج، ص)

پنج – حکمت خدا

روزگاری در مرغزاری گنجشکی بر شاخه یک درخت لانه ای داشت و می زیست. گنجشک هر روز با خدا رازونیاز و دردودل می کرد و فرشتگان هم به این رازونیاز هر روزه خو گرفته بودند تا اینکه بعد از مدتی، توفانی رخ داد و بعد از آن، روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت!

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: «می آید. من، تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد». سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود: «با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست».

گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟!

سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت:«ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. به باد گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آنگاه تو از کمین مار پر گشودی». گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت: «و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی». اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد….

شش – امید در عین ناامیدی

مسلمانان در یکی از جنگ های صدر اسلام، قلعه ای را محاصره کردند تا آن را با نیروی نظامی بگشایند و بر دشمن پیروز شوند. زمان محاصره به درازا کشید و با آنکه سربازان مسلمان در طول این مدت بسیار کوشیدند و سختی زیادی را تحمل کردند، ولی نتوانستند قلعه را فتح کنند.

روحیه سربازان رفته رفته ضعیف شد و تصمیم آنها به سستی گرایید. فرمانده لشکر که در شرایط موجود، پیروزی سربازان خود را بعید می دانست، ناامید نشد و به خدا متوسل شد و به او پناه برد. وی چند روزی روزه گرفت و از صمیم قلب سپاهیان اسلام را دعا کرد و از خداوند، پیروزی آنان را طلبید. پروردگار دعای فرمانده را پذیرفت و زود اجابت کرد. وی روزی در گوشه ای از صحرا نشسته بود که دید سگ سیاهی در لشکرگاه می دود.

توجه فرمانده به آن حیوان جلب شد و در ویژگی هایش دقت کرد. چند ساعت بعد دید همان سگ، بالای دیوار قلعه است. دانست که قلعه راهی به خارج دارد و این سگ برای آنکه طعمه ای به دست آورد، از آن راه به لشکرگاه می آید و دوباره برمی گردد.

به افرادی مأموریت داد محرمانه جست وجو کنند و آن راه را بیابند، ولی موفق نشدند. دستور داد انبانی را با روغن چرب کنند که برای سگ، طعمه مطبوعی باشد. مقداری ارزن نیز در آن بریزند و گوشه انبان را سوراخ کنند؛ به گونه ای که وقتی سگ، آن را با خود می برد، ارزن ها به زمین بریزند. سربازان این نقشه را عملی کردند و همین سبب شد راه ورود به قلعه را بیابند و بر دشمن پیروز شوند. (زمانی وجدانی،۱۳۷۷، ج۱، ص۶۵)

هفت – کامیابی را در امید به خدا و ناامیدی از غیر او دانستن

شخصی به نام حسین بن عَلوان می گوید: در مجلسی با اصحاب بودیم درحالی که هزینه سفر تمام شده بود. یکی از دوستانم از من پرسید: برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری؟ گفتم: به فلانی.گفت: به خدا سوگند حاجتت برآورده نمی شود و به آرزوی خود نخواهی رسید. گفتم: از کجا می دانی؟

گفت: از امام صادق علیه السلام شنیدم که فرمود: در یکی از کتاب ها خواندم که خدای متعال فرموده است: به عزت و عظمت و جلالم قسم که آرزوی هرکس را که به غیر از من امید ببندد، ناامید خواهم کرد و لباس ذلت بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم. آیا در گرفتاری ها غیر من را می طلبد. درصورتی که رفع گرفتاری به دست من است. آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه غیر من را می کوبد با آنکه کلیدهای همه درهای بسته نزد من است؟ کیست که در گرفتاری های خود به من امیدوار نباشد و من امید او را قطع کرده باشم؟ (مجلسی، ۱۴۰۴، ج۷۱، ص۱۳۰)

هشت – صبر؛ امید گشایش

امام صادق علیه السلام می فرماید: «هیچ چیز به اندازه صبوری،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.