پاورپوینت کامل می­شناسمت… ۷۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل می­شناسمت… ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل می­شناسمت… ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل می­شناسمت… ۷۰ اسلاید در PowerPoint :

شخصیت ها:

حاج مرتضی

محمد

زهیر

سلیمه

مادر

داعشی

قاسم

پیش تیتراژ

۱- محیط بیرونی- جاده اصلی پیاده روی اربعین – عراق «آمبیانس محیط»…

حاج مرتضی: الو. .. محمد جان. .. دقت کن. .. می گم عمود . .. ده چیه؟! می گم ! ! فهمیدی!. .. چی شلوغه! آهان باشه. .. باشه. .. چهار تا جلوتر می رم. .. خوبه؟! می رم عمود . .. خودم رو سرگرم می کنم بیای! دیر نکنی. .. می گم دیر. .. ای لعنت به این گوشی. .. قطع شد. .. یاالله. .. (کوله پشتی اش را برمی دارد و قدم می زند. ..)

– صدای قدم ها. .. آمبیانس محیط. صدای طبیعی مردم و موکب ها. .. تیتراژ. .. –

۲- محیط بیرونی – جاده اصلی پیاده روی اربعین – عراق «آمبیانس محیط»

– حاج مرتضی می ایستد. .. کوله پشتی اش را به زمین می گذارد. .. –

حاج مرتضی: معلوم نیست پسره سربه هوا کجا رفته!. .. (موبایلش را در آورده و شماره می گیرد. ..) الو. .. کجایی تو؟! می گم کجایی؟!. .. من از بس دور و بر عمود چرخیدم خسته شدم. .. باباجان ماشین سوار شو. .. معلومه سرعت تو زیاد بوده. .. ماشین بگیر برگرد عقب پیش من. .. گوشیم شارژ نداره. .. الو. .. یا امام حسین! من این بچه رو به تو سپرده بودم. .. حالا آوردمش، بلکه حال وهوای فرنگ از سرش بپره. ..خودت کمک کن. .. نمی خواستم سربارش بشم. .. حاجی. .. حاجی. .. ماءی موجود؟!. ..

زهیر: بله. .. بله. .. موجود. .. آب گوارا موجود. .. هنیئنا لکم. .. اهلا و سهلا. ..

– (از دور به نزدیک. ..) –

حاج مرتضی: دیگه فقط گژ پژ توی زبان عربی نبود که اون هم اومد. .. بیار آقاجون. .. بیار یک لیوان آب بخوریم جگرمون خنک بشه. ..

زهیر: (دور به نزدیک). .. سلامٌ علیکم. .. حسابی خسته شدی ها. ..

حاج مرتضی: چه کنیم دیگه؟! خواستم با این پیاده روی عشقم رو به آقام امام حسین نشون بدم، یادم رفته بود پیر شدم. .. خوب ایرانی حرف می زنی أخوی. .. (آب می نوشد. ..)

زهیر: چرا که نه. .. دنیا خیلی کوچیکه آقا مرتضی. ..

حاج مرتضی: چی؟!. .. اسم من رو از کجا می دونی؟!

زهیر: تو پیر و شکسته شدی. .. اما من خوب یادمه. .. بند . .. زندان أسرای عراقی. .. جلسات سوادآموزی. .. درس قرآن. .. یادت هست؟!

(فلاش بک)

******************

۳- محیط داخلی – زندان. .. وقت اذان. ..

– حاج مرتضی در حال وضوگرفتن است. .. –

حاج مرتضی: خب من باید چی کار کنم؟!

زهیر: شما که داری به ما سواد یاد می دی و معلم قرآن ما هم هستی، اجازه بگیر ما رو ببرند تهران بهشت زهرا. ..

حاج مرتضی: نمی شه. .. الکی که نیست. ..

زهیر: چه فرقی داره؟! شما یک وقتایی ما رو نماز جمعه هم بردین. .. اردو به مشهد مقدس و قم بردید. .. حالا هماهنگ کنید بریم بهشت زهرا چی می شه. ..

حاج مرتضی:. .. خوب حالا وضع یکم فرق کرده. .. مردم ایران داغداراند. .. توی چشم مردم نباشید بهتره. ..

زهیر: از وقتی امام خمینی رحلت فرمودند، فضای اردوگاه متفاوت شده. .. السید الامام خمینی، مرجع ما هم بود. .. فضای بعضی از سلول ها پر از غمه. .. در حق ما برادری کن و برو صحبت کن. ..این خواسته من تنها نیست. .. من به نمایندگی از أسرا حرف می زنم. ..

حاج مرتضی: قول نمی دم. .. اما باشه. .. با مسئول عقیدتی ارتش حرف می زنم. .. آموزش به شما، ما رو هم پابست این اردوگاه کرده. .. خودمم بدم نمی آد که. ..

زهیر: حرف شما برای ما حجته. .. سیدی. .. بالاخره که اوضاع این طور نمی مانه. .. جنگ تمام شده. .. آتش بسه. .. ما هم وطن داریم. .. تو ما رو زیارت قبر السید خمینی ببر، ما هم یک روز می بریمت کربلا. .. مگر خودتون نمی گفتید؛ کربلا کربلا ما داریم می آئییم. ..؟!

حاج مرتضی: تو اگه این زبان چرب و نرم رو نداشتی می خواستی چیکار کنی؟!! باشه. .. تا ببینیم چی می شه. .. توی این فاصله لااقل یک جزء قرآن حفظ کنید تا زبان منم دراز باشه دیگه. ..

(پایان فلاش بک)

******************

۴- محیط بیرونی – جاده اصلی پیاده روی اربعین – عراق «آمبیانس محیط»

زهیر: من که مهمان نوازی های شما رو یادم نرفته!

حاج مرتضی: اوه. .. به به. .. السید زهیر آل سعید. .. اهلا و سهلا. .. إشلونک؟! اللهُ یرحَم والدَیک. .. (روبوسی)

زهیر: اهلا و سهلا. .. إنتو إخوَتنَ. .. إشلونَ الصِّحهَ؟!. .. إن شاالله زِین؟!

حاج مرتضی: الحمدلله. .. فکرش رو هم نمی کردم یک روز ببینمت. ..

زهیر: دلم که به برگشتن از ایران راضی نبود اما سال برگشتم. .. شما اون زمان دیگه توی پادگان ارتش تشریف نداشتی. ..

حاج مرتضی: بله. ..من مأمور شدم جای دیگه، بعدش هم که بازنشسته شدم. ..

زهیر: من به خاطر همسر و دخترم برگشتم. .. تنها بودند. .. مخصوصاً همسرم که ناتوان بود. .. قبول باشه. .. دیدی آخرش راه کربلا باز شد؟!

حاج مرتضی: آره والله. .. خدا رو شکر. .. خدا لعنت کنه بعثی ها رو. .. ما و شما رو به جون هم انداختن. .. إنتوالعراقیین بِقُمَّه العزُّ والکرام. .. الحمدلله. ..

زهیر: این عزت و کرامت رو شما ایرانی ها به ما دادین. .. خب چرا اینجا؟! بیا بریم توی موکب!

حاج مرتضی: موکب؟!

زهیر: با عشیره ام از موصل موکب آوردیم اینجا. .. شرفنا خدمت الحسین و زوار الحسین. .. بیا بریم توی موکب استراحت کن. ..

حاج مرتضی: باید همین جا بمونم. .. منتظر پسرم هستم. .. گمش کردم. .. قرارمون اینجاست. .. عمود . ..

زهیر: والله اسمش یادمه. .. محمد. .. اسمش محمد بود. .. درسته. .. اون زمان اسمش رو گفته بودی. ..

حاج مرتضی: آفرین به این هوش. .. آره درسته. .. محمد دیگه داره دکتراش رو می گیره. .. استاد جامعه شناسی داره می شه پسرم. ..

زهیر: ماشاالله. .. ماشاالله. .. پاشو. .. پاشو کوله ات رو من می آرم. ..

حاج مرتضی: نه بابا زحمت نکش. ..

زهیر: چه زحمتی. .. به قول ایرانی ها من نوکرتم هستم. .. بده به من. .. باید ببرمت پاهات رو ماساژ بدم، حالت جا بیاد. .. پشت موکب، باغ خرمی داریم. .. باغ عموزاده های منه. ..

حاج مرتضی: ای بابا. .. راضی به زحمت نیستیم ما باید به سفرمون ادامه بدیم که. ..

زهیر: مگر من می ذارم؟! بده به من کوله پشتی ات رو وگرنه خودت و کوله پشتی ات رو کول می گیرم و می برم توی موکب. ..

محمد: (از دور به نزدیک) آهای. .. چی کارش داری پیرمرد رو. .. آقا. .. آقا. .. چی کار می کنی؟!

زهیر: می خوام این پیرمرد رو بخورم؟! مشکلی هست؟! (می خندند. ..)

حاج مرتضی: غریبه نیست محمد جان. .. گمانم باید امشب اینجا بمونیم!

محمد: بمونیم؟!. .. همین جوریش کلی عقبیم. .. آقاجون برخلاف حرفات تا اینجاش اصلاً به من خوش نگذشته. .. نه بهداشتی، نه وسیله ای. .. همش خستگیه. .. باید حرکت کنیم. ..

زهیر: آهای آقا پسر. .. عرب مهمان دزدی رو نمی پسنده. .. پدرت مهمان ماست. .. آقامرتضی. .. من می رم خبر بدم مهمان ویژه دارم. .. با زبان خوش خودت بیا موکب عشیره من. .. اونجا من زندانی تو بودم. .. اینجا تو زندانی منی. .. من می رم. .. یاالله. .. (چند قدم دور می شود. ..) دیر نکنید ها. ..

حاج مرتضی: باشه. .. خاطرت جمع. ..

محمد: این کی بود آقاجون؟!

حاج مرتضی: اسمش زهیره. .. اهل موصله. .. توی جنگ اسیر بود. .. زمان جنگ مأمور دولت بوده. .. مجبورش کرده بودن بیاد جنگ. .. اون هم اومده بود و خودش رو اسیر کرده بود تا با ما نجنگه! ! (کوله اش را آماده می کند. ..)

محمد: یعنی چی؟! یعنی به وطنش خیانت کرده بود؟!

حاج مرتضی: نه. .. با حزب بعث مخالف بوده. .. منم مأمور شده بودم توی زندان به این ها درس تفسیر قرآن بگم. ..

محمد: آهان. .. شستشوی مغزی. ..

حاج مرتضی: هیسس. .. نگو از این حرف ها پسر جان. .. زشته. .. از این حرف ها جلوشون نزنی ها. ..

محمد: من واقعاً شما ها رو نمی فهمم. ..

حاج مرتضی: تو مدت ها ایران نبودی. .. خیلی از مناسبات تغییر کرده پسرم. ..

محمد: خوبه والله! سال با یک کشور بجنگی، بعد اونقدر باهاش صمیمی بشی که. .. بی خیال. .. راه بیفت بریم آقاجون. .. دوست دارم زودتر این سفر نمایشی تموم بشه. .. خیلی باهاش حال نکردم. ..

حاج مرتضی: خیلی حال نکردی، چون اهل حال های خوش معنوی نیستی. .. قرارمون این بود که قبل از رفتنت به فرانسه، زیارت بیاییم. .. تو نایب الزیاره مادر خدابیامرزتی. .. پس از این حرف های صد من یک غاز نزن. .. راه بیفت بریم توی موکب زهیر. .. امشب مهمانشونیم. ..

محمد: آقاجون. .. به تلافی اون سال ها که اسیر شما بوده، بلایی سرمون نیاره. .. انتقام نگیره. ..

حاج مرتضی: خدایا! ما با کی اومدیم سیزده به در؟!. .. پسر جان. .. توی این چند سالی که تو نبودی، اتفاقاًت زیادی افتاده. ..

محمد: همه رو می دونم. ..

حاج مرتضی: هیچی نمی دونی. .. یعنی می دونی اما از پشت شیشه تلویزیون ها دیدی!!!

محمد: خدایا. .. عاقبت مارو ختم به خیر کن. ..

حاج محمد: راه بیفت!! کوله منم بردار. .. هلاک شدم. ..

محمد: چشم. .. بفرمایید. ..

– حرکت می کنند. .. –

**********موسیقی**********

۵- شب ـ باغ. ..

محمد:. .. نه بابا. .. از اساس اشتباه کردم این موضوع رو گرفتم. .. منبع نداره. .. اصلاً یک وضع عجیبیه! دوگانگی که چه عرض کنم! چندگانگی دیده می شه. .. می ری موکب عراقی ها، نوحه ایرانی پخش می شه! می ری موکب ایرانی ها، روضه عربی پخش می شه!! ایرانی ها غذای عراقی می خورند، عراقی ها، غذای ایرانی طبخ می کنند!! عجیب تر اینه روی ماشین های نظامی عکس سردار قاسم سلیمانی چسبیده!! قشنگ معلومه که کارناواله!! شووه. .. بعیده از توی این همه تناقض، پایان نامه دکتری جامعه شناسی در بیاد. .. آره. .. آره. .. ای بابا. .. کدوم خوشی؟!. .. یک مشت عراقی فقیر بیچاره و یک مشت دلارهای نفت بی زبان ایران که خرج. .. ا. .. الو. .. الو. ..

سلیمه: وای فا لاموجود!!! (از دور به نزدیک)

محمد: عجبا. .. جلو موکب ها که همه داد می زنند وای فا مجانی موجود! چی شده که شما می گی لا موجود!!؟

سلیمه: آخه داری اشتباه گرا می دی!!! اتفاقی صدای شما رو شنیدم. .. مجبور شدم وای فا رو قطع کنم. ..

محمد: ایرانی هستی؟!

سلیمه: نه! سلیمه آل سعید. .. دختر السید زهیر آل سعید. ..

محمد: به به. .. حالتون خوبه؟! ما امشب مزاحم شما شدیم. .. احتماًلا بلندبلند حرف زدن من توی حیاط، شما رو بیدار کرد!

سلیمه: ما توی این ایام کم می خوابیم. .. از موصل آمدیم اینجا، با عموزاده هامان به زوارالحسین خدمت کنیم. ..

محمد: بله! قبول باشه. .. سر شب پدرتون تعریف کرد که شما ایران درس خوندید!

سلیمه: بله. .. فوق لیسانس فیزیک گرفتم. .. اما پدرم تنها و مریض احوال بود. .. مجبور شدم که برگردم. .. البته درسم ناتمام مانده. ..

محمد: درس از همه چیز واجب تره. .. ان شاالله درس شما هم تمام می شه. .. حالا اگه ممکنه وای فا رو روشن کنید. .. داشتم با دوستم توی فرانسه حرف می زدم. ..

سلیمه: حرف می زدی یا توصیف های اشتباه تحویلشان می دادی؟!

محمد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.