پاورپوینت کامل آسیب شناسی; خیر سرمان، منتظر آقاییم! ۲۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آسیب شناسی; خیر سرمان، منتظر آقاییم! ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آسیب شناسی; خیر سرمان، منتظر آقاییم! ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آسیب شناسی; خیر سرمان، منتظر آقاییم! ۲۶ اسلاید در PowerPoint :
در احوال یکی از مشتاقان دل سوخته و شیفتگان چشم به در دوخته گفته اند که چهل شب، چهارشنبه در مسجد سهله، ملازم آستان امید بود. هفته ها با عشق و شوق در انتظار امام موعود، جان می داد و جان می گرفت. روزها و شب ها می گذشت و لحظه به لحظه در انتظار می گذراند.
دستی به روفتن غبار راه، بر خاک می کشید و دستی به ادب خدمتگزاری بر سینه می نهاد. پایی به سراسیمگی حرکت بر می آورد و پایی به احتیاط خطر، باز می کشید. چشمی به مراقبت نظر می بست و چشمی به انتظار گذر می گشود.
جانش همه جانان شده بود و ذکر و فکرش همه یقین و اطمینان به وفای وعده ای که در آن تخلف نبود. چله نشینی سه شنبه شب های سهله راهی بود که بی تردید به مقصد دیدار منتهی می شد و او، همه وجودش، شمعی بود که در شعله شوق و انتظار می سوخت.
سه شنبه ها اما می گذشت و او هنوز در میان چهره ها، آن نگاه لاهوتی را ندیده بود و در برق نگاه ها، آن آینه آسمانی را نمی یافت.
سه شنبه ها می رفت و هنوز در برابر مرگ چشمانش، برق زندگی نمی درخشید و در میان شام تیره اش، خورشید حیات نمی افروخت.
به قامت رهگذران خیره می شد و به قلبی که تندتر می تپید، وعده می داد و به سیمای مؤمنان می نگریست و دلی سرد و خسته را به وعده وصل، گرم می کرد. یعنی می شود این وعده را تخلف باشد؟ یعنی ممکن است این انتظار به نتیجه نرسد؟ یعنی می شود نهالی که با این سه شنبه ها، این آمدن ها، این رفتن ها، این اشک ها و این آه ها برافراشته، بی ثمر باشد و بار و بری ندهد؟
پس تنهایی زن و بچه هایش چه خواهد شد؟ پس مشتری هایی که از دست داده، چگونه جبران خواهد شد؟ پس پاسخ طعنه و کنایه مردمان را چه باید داد؟ پس… پس…
دلِ پریشان و جانِ نگرانش را سیلاب فکر و خیال و نگرانی می برد و در این حال و روز آشفته، یکی هم آمده بود تا نمک بر زخم این پریشانی بپاشد:
«این پیرمرد نادان چرا اینجا مزاحم من می شود؟ این آدم بیکار چرا وسط این پریشانی، بر درد و فکرم می افزاید؟ آقا جان! بساطت را جمع کن، ببر جای دیگر. من هفته است، درست بر لب همین سکو می نشینم. بلند شو آقا جان! تو می دانی در این هفته ها چه کشیده ام تا بتوانم این لحظه ها و دقایق با تمرکز و دقت کامل روبه روی در بنشینم و منتظر محبوب باشم؟ تو از حال و روز من خبر داری؟ تو از سوختگی دل و جانم آگاهی؟ نیستی… اگر بودی که الآن قدم های حضورت را میان آرامش و سکوت انتظارم نمی گذاشتی! اگر از شوق معنوی و عشق عرفانی من خبر داشتی که اکنون این خلوت را چنین نمی آشفتی».
مرد به صدای رهگذر میانه بالای گندمگون روی می گرداند. رهگذر آرام می پرسد: «برادر، مشکلی هست؟ چیزی شده؟» مرد بی حوصله و ناآرام می گوید: «نه آقا، شما بفرمایید، مشکلی نیست، حل می شود».
رهگذر می رود ـ آرام و پنهان همان طور که آمده است ـ و مرد موفق می شود زحمت پیر همسایه را رفع کند و دوباره به انتظار و سکوت و خلوت و ذکر مشغول گردد. دقیقه ها می گذرند، این دقیقه های آخر. لحظه ها سپری می شوند. .. این لحظه های آخر.
حتی از خواندن نماز شب هم می ترسد، نکند لحظه ای محبوب بگذرد و او آن لحظه را درنیابد. سر به سجده نمی گذارد، مباد که آنی مولا حاضر باشد و او آن «آن» را درک نکند. به صفحه قرآن نظر نمی کند، از ترس آنکه حقیقت وحی، بر زمین شوقش نازل شود و او آن فرصت عمر را از دست دهد.
خیره به چشمان و نگاه ها و چهره ها می ماند تا اذان صبح را می گویند و نماز می خوانند و هوا روشن می شود و مردمان می روند. مرد ناباورانه به آسمان نگاه می کند و به در زل می زند و ناامیدانه می گرید، تلخ و سیاه. در خود فرو می رود. از خودش خسته است. در محبت و لطف آقا شک کند یا در لیاقت و قابلیت خود؟ با وعده قطعی و حتمی چه کند؟
روزی نمی گذرد که پیغام مولا را یکی از اهل دل به او می رساند: «بیهوده گله مکن. ما آمدیم به وعده و وفا کردیم به پیمان. آمدیم و سراغت را گرفتیم و احوالت را پرسیدیم. تو به دعوای کودکانه با آن پیرمرد مشغول بودی!»
امروز هم، همه ما ادعای چله نشینی در سهله ر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 