پاورپوینت کامل وقتی اولین بار در صحنه نبرد دعای امام زمان(عج) را خواندم ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل وقتی اولین بار در صحنه نبرد دعای امام زمان(عج) را خواندم ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وقتی اولین بار در صحنه نبرد دعای امام زمان(عج) را خواندم ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل وقتی اولین بار در صحنه نبرد دعای امام زمان(عج) را خواندم ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

خبر دادند که ۵۲ نفر از پاسداران انقلاب اصفهان در کردستان قتل عام شده اند.

از بین این ۵۲ نفر، یک نفر به حالت اغماء باقی مانده بود. بقیه شهید شده بودند. این یک نفر هم خودش را به مردن زده بود تا کارش نداشته باشند والا او را هم شهید کرده بودند. همه تجهیزات و وسائل آنها را به غارت برده بودند.

این خبر در اصفهان مثل بمب منفجر شد و مردم را تحریک کرد. پیشنهاد کردم: من و برادر رحیم به منطقه کردستان برویم و تحقیق کنیم چرا این جنایت به وجود آمده و باید چکار کرد.

برای این کار، دو نفری مأمور شدیم.

استاندار پرسید: چطور می خواهید بروید؟

گفتیم: نمی دانیم با چه کسی تماس بگیریم و صحبت کنیم تا ما را راه بدهند.

و جالب این بود که خداوند توفیق داد تنها راه اقدام از طریق شهید چمران باشد.

به آنجا که رسیدیم، شهید چمران ما را نسبت به اوضاع کردستان توجیه کرد. گفت که در زمان واقعه پاوه، ضدانقلاب را تعقیب و تقریباً سرکوب کردیم. ولی تشکیلات ضدانقلاب هنوز فعال است و بایستی قاطعانه در مقابل ضدانقلاب بایستیم.

ایشان که در آن زمان، هم وزیر دفاع بود و هم معاون نخست وزیر، لباس چریکی پوشیده بود و چهل پنجاه نفر از پاسدارهای داوطلب، با ایشان بودند. در پادگان سردشت، همه آنها باروحیه و بانشاط بودند. خودش هم یوزی به دست بود.

در آنجا، بعد از توجیهی که شدیم، شروع کردیم به بررسی نحوه شهادت آن پنجاه ودونفر.

خبر رسید که در یکی از دهکده های نزدیک سردشت -فکر می کنم شیندرا باشد که در نزدیکی برسو قرار دارد-ضدانقلاب مقداری مهمات ذخیره کرده. خلبان یک گروه می خواست برای شناسایی برود. گروه را سازمان دادند. به ما هم گفتند: شما هم در صورتی که داوطلب باشید، می توانید همراه این گروه بروید.

یک تفنگ ژ-ث و حدود چهل تیر فشنگ گرفتم. همراه گروه سوار هلیکوپتر شدیم. هفت یا هشت نفر بودیم. ما را کنار اتاقکی که توی دره ای بود، پیاده کردند. شروع به تفتیش کردیم. که صدای یک گلوله شنیدم. برگشتم و دیدم که از آن طرف، از فاصله دور تیراندازی می شود.

به بچه ها اشاره کردم که برویم به طرف یال تا پناهگاه داشته باشیم.

خلبان فهمید که درگیر شده ایم. رفت به شهید چمران خبر داد. شدت درگیری بالا نبود. منتها ما در موضع ثابتی ایستاده بودیم و تیراندازی هم نمی کردیم. فشنگمان کم بود.

بعدازظهر بود و نزدیک تاریک شدن هوا. به خاطر مجروح شدن خلبان , توی عملیات وقفه افتاد و هلیکوپترها برگشتند تا همه نیروها را سوار کنند و بروند. چون بین ما و آنها حدود پانصدمتر فاصله افتاده بود، کسی متوجه نشد که ما در این صحنه جامانده ایم.

نه بیسیم داشتیم، نه نقشه و نه اصلاً می دانستیم که در کجا هستیم. سازمان هم نداشتیم. هیچ کدام از چیزهایی که باعث می شود یک واحد نظامی هدایت و رهبری شود، در کار نبود.

خداوند متعال در بنده هایش اعتماد به نفس قرار داده که در روحیه انسان خیلی مهم است؛ برای اینکه خودش را نبازد و تا آنجا که می تواند، از قدرت و توان و فکر و اندیشه خود، برای مقابله با هر معضل و مشکل و خطر استفاده کند. مخصوصاً اگر عمل برای خدا باشد، این موهبت بیشتر نصیب انسان می شود.

در آنجا خودم را نباختم. می دانستم که از نظر نظامی کارمان غلط بوده است. یعنی نه سازمانی داشتیم، نه وسائل ارتباطی، نه نقشه و نه قطب نما؛ هیچ چیز. به خاطر یک شناسایی کوتاه آمده بودیم و می خواستیم که زود برگردیم. فکر نمی کردیم که چنین اتفاقی بیفتد.

برگشتم و به ستون گفتم: از همین یال بالا بکشید. عجیب آنجا بود که در آن حال، همه از من اطاعت می کردند.

بالای قله گفتم: بچه ها، توجه کنید, بنده سروان صیادشیرازی هستم و دوره های مختلف چترباز، رنجر و همه عملیات نظامی را دیده ام و همه تخصصها را دارم. من از این لحظه فرمانده شما هستم. دقت کنید که از اینجا به بعد باید طبق اصول نظامی حرکت کنیم.

بعد گفتم: تا صبح هم که شده، باید دفاع کنیم تا به کمکمان بیایند.

به محض بیان این مطلب، دوباره در صحبتم تجدید نظر کردم. با چهل تیر فشنگ نمی شد دفاع کرد. اینجا اولین جایی بود که در منطقه جنگی دعای مقدس آقا امام زمان(عج) را خواندم.حال خوبی داشتم.

همین که این دعا را خواندم، بلافاصله طرح عملیات توی ذهنم آمد. ناگهان تمام تاکتیک هایی که به صورت علمی خوانده بودم و هیچ وقت عملاً استفاده نکرده بودم، در ذهنم استنتاج شد. یعنی از بین

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.