پاورپوینت کامل نگاهی به زندگی و شهادت شهید شاهرخ ضرغام ۲۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نگاهی به زندگی و شهادت شهید شاهرخ ضرغام ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نگاهی به زندگی و شهادت شهید شاهرخ ضرغام ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نگاهی به زندگی و شهادت شهید شاهرخ ضرغام ۲۷ اسلاید در PowerPoint :
عاشورای سال پنجاه و هفت بود، ساواک به بسیاری از هیئت ها اجازه حرکت در خیابان را نمی داد؛ اما با صحبت های شاهرخ، دسته هیئت جوادالائمه علیه السلام مجوز گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد؛ ظهر هم به حسینیه برگشت. شاهرخ میاندار دسته بود. محکم و با دو دست سینه می زد. نمی دانم چرا اما آن روز حال و هوای شاهرخ با سال های پیش بسیار متفاوت بود.
آدم دیگری شده بود. می شد فهمید که هیئت عزاداری کار خودش را کرده بود و شور و حال عجیبی به او داده بود. این شاهرخ دیگر آن شاهرخ قبلی نبود. با وجود هیبتش دل خیلی مهربانی هم داشت؛ برای همین بین همه آدم های لات و گردن کش، راحت می شد به او اعتماد کرد.
این مهربانی و صداقت را از مادرش داشت که یکسره دعایش می کرد و از پدرش که تمام تلاشش این بود که سر سفره، لقمه حلال بیاورد. پدرش می گفت: «اگر بتوانیم روزی حلال و پاک برای خانواده فراهم کنیم، مقدمات هدایت آنها را فراهم کرده ایم.»
اگر کسی گذشته شاهرخ را دیده بود از دیدن این شاهرخ مات و مبهوت می ماند و می رفت در گذشته که چطور شد که به اینجا رسید. از همان دوران کودکی اش جثه و هیکل بزرگی داشت. وقتی رفت کلاس اول ابتدایی، کمتر کسی باور می کرد دانش آموز کلاس اولی باشد. در محله و مدرسه خیلی ها از او حساب می بردند. اما به کسی آزار نمی رساند.
چون پدرش را در سال اول دبیرستان از دست داده بود، باید می رفت دنبال کار. روزها کار می کرد و شب ها رفیق بازی و گردن کشی. آخر، همین رفقا کار دستش دادند و شده بود سردسته لات های محله! کلی هم نوچه دور خودش جمع کرده بود. مادر دیگر از دست شاهرخ خسته شده بود، چون همیشه از خرابکاری های پسرش برایش خبر می آوردند. از دعواهایش، از دستگیر شدن هایش. سند خانه را گذاشته بود روی طاقچه و منتظر تا برود کلانتری و با سند آزادش کند. این نارضایتی آنقدر مادرش را ناراحت کرد که می گفت: یک شب بعد از نماز سرم را گذاشتم روی مهر و بلند بلند گریه کردم، بعد هم گفتم. خدایا! از دست من کاری بر نمی آید. خودت راه درست را نشانش بده. خدایا! پسرم را به تو سپردم، عاقبت به خیرش کن.
به خاطر قدرت و زور بازویی که داشت با راهنمایی چند نفر از آشناها رفت سراغ کشتی. آنقدر همت داشت که در اولین حضور خودش در مسابقات کشتی فرنگی در وزن یکصد کیلو قهرمان جوانان تهران شد. بیشتر مسابقه ها را با ضربه فنی پیروز می شد. دو بار به اردوی تیم ملی دعوت شد. همیشه قهرمان یا نایب قهرمان مسابقات کشتی آزاد و فرنگی بود.
به ظاهرش نمی آمد، اما قلب خیلی رئوفی داشت، هر چه پول داشت خرج دیگران می کرد. یک شب وقتی که با دوستانش از تفریح شبانه برمی گشت کاپشن گران قیمتش با دسته اسکناسی که داشت را به فقیری که سر راهش بود داد. وقتی می دید از دختران و زنان مسلمان سوء استفاده می شود، غیرتی می شد و به خاطر همین احساسِ جوانمردی و غیرتی که داشت اجازه نمی داد دختران و زنان مسلمان زیر دست نامسلمان ها مشغول به کار شوند. حتی در همان بیست و هفت یا بیست و هشت سالگی سرپرستی یک خانم و پسر ده ساله اش را برعهده گرفته بود و برایشان خانه اجاره کرده بود. به او گفته بود: «در خانه بمان و بچه ات را تربیت کن، من اجاره و خرجی شما را می دهم».
اما انگار قرار نبود شاهرخ هر طور که خودش می خواهد رفتار کند، دیگر وقتش رسیده بود تا نان حلال بابا و دعای شب و روز مادر جواب می دهد. شاهرخ که حریف های کشتی را با ضربه فنی از پیش روی خودش برمی داشت این بار باید شیطان را ضربه فنی می کرد و چقدر زیبا هم این کار را کرد.
بعد از آن عاشورایی که هیئت را برپا کرد، نشست پای صحبت های حاج آقای تهرانی؛ بعد از مدتی طولانی که با هم حرف می زدند حُرّ دیگری متولد شد. گر چه کسی به پای حُرّ امام حسین علیه السلام نمی رسد؛ ولی سیزده قرن پس از حادثه عاشورا، حُرّ دیگری متولد شد به نام شاهرخ ضرغام، حُرّی برای نهضت عاشورایی امام خمینی رحمه الله.
سر از پا نمی شناخت. آدم عجیبی شده بود. هر جا که صحبت های امام خمینی رحمه الله پخش می شد با تمام وجودش گوش می داد. آنقدر عوض شده بود که به همه می گفت: «من دیوانه خمینی ام». حاج آقای تهرانی به چشم های شاهرخ که نگاه می کرد می گفت: «من شما را که می ب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 