پاورپوینت کامل یک کف دست آسمان ۴۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل یک کف دست آسمان ۴۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک کف دست آسمان ۴۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل یک کف دست آسمان ۴۰ اسلاید در PowerPoint :
۶
یادمانده هایی از روایت سال های جنگ، در راهیان نور مناطق جنوبساعت ۱۲ آغاز تجمع بود و فکر می کردم جا بمانم؛ ساعت ۴۵/۱۱تازه داشتم داخل اتاق ۱۳۲
خوابگاه، نماز ظهرم را می خواندم. آمدیم و خدا را شکر، نرفته بودند. نماز عصر را هم
خواندیم و نهار خوردیم و مسواک زدیم و کماکان کسی جایی نرفت. ساعتی بعد گفتند
افتتاحیه است؛ دکتر صحبت کرد و حاج بستاک و جعفر که باز داستان تعریف می کرد، و باز
کسی نرفت …
دوربینش از او جدا نمی شد. اما این بار همراهش نبود. خندید : می خواهم ا ین چند
روزه را زائر باشم، نه خبرنگار.
چک را بهم داد : فردا باید این را برسانی سپاه شوش . شب وسط راه نمانید ، راننده را
تا بروجرد ببر . آن شب راننده ها از قم آن طرف تر نرفتند . اسمشان را گذاشته بودم:
کارگاه عملی قطعنامه ی ۵۹۸ . اسفندماه اما، با خود او در راه بودیم. بالاخره همراهش
جواب داد . کجایید آقای رستمی ؟ بیا طرح ولایت ، شب قم می خوابیم . زور خود رستمی
هم به راننده ها نمی رسید .
روی لاستیک های رنگ شده ورودی باجه عوارضی نشسته ام؛ آفتاب حالا دیگر عمود
می تابد. چفیه به سر کشیده ام و چشم انتظار اتوبوسی هستم که پلاکارد راهیان نور بر
خود داشته باشد. صبح به بچه های دانشگاه آزاد واحد جنوب زنگ زدم؛ در بهشت زهرا
بودند. در مسجد کنار عوارضی قرار گذاشتیم. به آنجا که رسیدم خبری نبود. همراه سید
را که گرفتم، گفت: حوالی سلفچگان هستیم؛ جا مانده بودم.
هوا دیگر ابری شده بود و نم نم باران می بارید. از ترمینال برای جنوب اتوبوسی در
کار نبود. سه چهار قطار برای اندیمشک و اهواز بود، اما همه شان تکمیل. حالا تنها دو
راه برای رسیدن به منطقه وجود داشت: هواپیما یا کامیون. دومی را انتخاب کردم. لختی
بعد در ابتدای جاده اراک بودم؛ در شلوغی پنج شنبه آخر سال. از جمعیت فاصله گرفتم؛
یکی از نقشه هایم را درآورم و پشتش با ماژیک نوشتم: اندیمشک. به هر صورت، باید فردا
صبح در دوکوهه می بودم.
فریاد کشید : به ستونِ یک! کفری شدم،مثلا آمدیم زیارت مناطق جنگی. این چه نحوه
برخورد است.اعتراض کارگر نبود. همه مان را به خط کرد و در دشت راه انداخت. بین راه
چند بار نشاندمان و برایمان حرف زد. خوشم نمی آمد، خیلی خشن می نمود. در برگشت دیگر
از ستون کشی خبری نبود و سلانه سلانه در دشت راه می آمدیم؛ قدم هایش را یک جاهایی
بلندتر برمی داشت؛ مواظب بود که کرم های پروانه لای بوته ها را له نکند.
اولین فرمانده تخریب لشگر بود. در خرمشهر دیدمش؛ از دست بچه های دانشگاه … فرار
کرده ام !
سلانه سلانه به سمت دژبانی می رفتم. می خواستم ببینم می شود خودم را به شهر برسانم؛
بایست! یکی دو نفر کلاه قرمز در میدان گاه داشتند پرچم می افراشتند. با شما هستم!
با شمایی که چفیه دور گردنت است. به نظرم با من بود؛ من؟ بله شما، به احترام پرچم
بایست. خنده ام می گیرد. بابا وقتی قرآن هم که می خوانند می گویند حرف نزنید، نه
این که راه نروید.
خرید خانم ها که تمام می شود، گرسنگی سروکله اش پیدا می شود؛ یک مقدار پایین تر از
بازار ته لنجی یک پیتزا فروشی است. هوا دیگر تاریک شده، و اگر پادگان حمید صد و
خورده ای کیلومتر هم آن سوتر نبود، باز هم احتمالا به شام ارتش نمی رسیدیم.
تیپ و ظاهرشان بفهمی نفهمی یک جوری بود، اما کلی با هم دوست شده بودیم. جلسه مان تا
۴ صبح طول کشید. وحشتناک خوابم می آمد و به زحمت چهار رکعت از نافله را خواب و
بیدار خواندم. هر چه بادا باد؛ به سمت اتاق رفتم تا بخوابم. از لای در دیدمش؛ جلوی
اتاقشان به نرده تکیه داده بود؛ شاید تا بیدار بماند و نمازصبحش قضا نشود .
دو تا کلاه حصیری دستش بود و ۸۰۰ تومان پول داده بود. گران بهش داده بودند و این
را به او گفتیم. خندید : می دونم، اما مردم اینجا خیلی فقیرند و به پولش احتیاج
دارند.
بار اولم بود که به منطقه می آمدم. آب، جاده طلائیه را بسته بود. پیاده شدیم و
پاچه ها را بالا زدیم و به راه افتادیم. بچه ها از این جا به بعد دیگر کلا روی جاده
آبه و نیم ساعت دیگه وقت نمازه، بیایید طلائیه نریم و بمونیم تا نماز جماعت اول وقت
رو از دست ندیم. هر کی هم می خواد می تونه بره؛ کسی نرفت .
پشه های کور امانمان را بریده بودند و خدا خدا می کردیم که زودتر اتوبوس ها راه
بیفتند. ایستاده بود و از کنار اتوبوس ها رو به مقتل ۱۲۰ نفر، ز یارت نامه
می خواند.
ما بیش از دوسال بعد از والفجر۸، فاو را در اختیار داشتیم و حتی برای آن شهرداری هم
تاسیس کرده بودیم؛ شهرداری فاطمیه، شهر آزاد شده فاو. باید برویم. به آن سوی
اروند می نگرم. بغض گلویم را می فشارد : خداحافظ فاو ! شهر اشغال شده فاطمیه.
در تاریکی حسینیه نماز شب می خواند و نزدیک اذان به زیر پتو خزید. چراغ ها را روشن
کرده بودند و صف های نماز جماعت در لا به لای پتوها و ساک ها شکل می گرفت. یک نفر
بالای سرش نشسته بود : سردار، بلند شید وقت نمازه !
خیلی به اذان صبح نمانده بود، اما زمستان مریوان هم شوخی بردار نبود. لختی این پا و
آن پا کرد؛ نچ! با تیمم حال نمی ده، می رم وضو می گیرم.
نافله اش که تمام شد، خوابش برد. با صدای اذان از خواب پرید. دوباره باید می رفت
بیرون و از نو وضو می گرفت. کم مانده بود گریه اش بگیرد؛ زمستان مریوان شوخی بردار
نبود …
ساعتی مانده به اذان صبح بالاخره پادگان را پیدا می کنیم. خواب آلوده ایم و بیش از
آن گرسنه و سرمازده. من و جواد استامبولی پلوی یخ کرده مان را می گیریم و به سلف
می رویم. صندلی های تاشوی سلف خالی است و همه ایستاده شام می خورند؛ آنقدر سرد است
که نمی توان بر آن صندلی های فلزی نشست. موسی می گوید: ایستاده مکروهه. و روی پایش
می نشیند و مشغول می شود…
سردار رستگار پناه منطقه دزلی را توجیه می کرد و موسی هی سرک می کشید و یادداشت
برمی داشت. کسی به دنبال بلوط از دامنه ارتفاع بالا می رفت. یکی بلند گفت: آهای
سنجاب! و داشت دنبال نام آن سنجاب کارتونی می گشت. موسی سرش را از روی نقشه منطقه
به سوی او بلند کرد؛ اخوی؛ اسمش بنر بود. آها، آهای بنر! سردار رستگار پناه منطقه
دزلی را توجیه می کرد.
سرما تا مغز استخوان را می سوزاند و تا صبح مثل بید
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 