پاورپوینت کامل خدایا ما هر کاری از دستمان برمی آمد، کردیم(ناگفته های سردار حاج احمد فتوحی ) ۵۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خدایا ما هر کاری از دستمان برمی آمد، کردیم(ناگفته های سردار حاج احمد فتوحی ) ۵۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خدایا ما هر کاری از دستمان برمی آمد، کردیم(ناگفته های سردار حاج احمد فتوحی ) ۵۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خدایا ما هر کاری از دستمان برمی آمد، کردیم(ناگفته های سردار حاج احمد فتوحی ) ۵۳ اسلاید در PowerPoint :
اشاره: مطالب بهمن ماه را می بستیم که شهدا حوالتی شیرین دادند و به یکباره خبر
رسید: حاج احمد فتوحی توی ساختمان راهیان است و دارد خاطرات کربلای پنج را می گوید.
ضبط و دوربین را برداشتیم و پله های چهار طبقه را چهار تا یکی کردیم و پشت صحنه
آنچه را که شما در مناطق جنگی جنوب می بینید این گونه دیدیم:
حاج محمدحسین یکتا (مسئول ستاد راهیان نور) و حاج عباس محسنی (از مسئولان راهیان
نور) سردار پرسابقه جنگ، حاج احمد فتوحی را دوره کرده بودند و داشتند برای بازسازی
منطقه شلمچه و ساخت «دژ» و «نونی» و … از او راهنمایی می گرفتند. حاج احمد، از
اولین روزهای جنگ، تو جبهه بوده و وجب به وجب منطقه را مثل کف دستش می شناسد! حتی
نام روستاها و پیچ و خمها را می داند.
دانشی راد، مسئول مهندسی راهیان نور، بر روی لب تابش عکسی را از «خیّن» نشان داد.
حاج احمد به گمان آنکه عکس مربوط به دوران جنگ است، گفت: ببینید! من مطمئنم این عکس
مال آنجا نیست؛ من اگر بگویم خیّن را از پسرم بهتر می شناسم، دروغ نگفته ام! این
قدر از اروند غواص عبور داده ام که …
و اما حسرت بار اینکه وقتی آخر جلسه از حاج احمد پرسیدند آیا خاطراتتان را به طور
دقیق جایی ثبت کرده اید یا ضبط تصویری شده است، پاسخ منفی بود!
… بگذریم! بهتر است خاطرات و ناگفته های شیرین حاج احمد را از زبان خودش بشنوید.
راستش را بخواهی، این مردان را اگر نشناسی شان، از شدت سادگی و تواضع، هرگز تصور
نمی کنی، خالق آن تابلوی زیبای ایثار بوده باشند! وقتی سختیها بالا می گیرد و
یادمان می رود که جهاد و مبارزه با راحت طلبی سر سازگاری ندارد، دیدن این جور آدمها
شارژمان می کند.
ناگفته نماند این گفت وگو را خیلی دستکاری نکردیم تا شاید شما هم همان حسی را که ما
در جلسه داشتیم، درک کنید.
یکتا: حاج آقا چطور روی منطقه تسلط داشتید؟ عکس ماهواره ای که نداشتید؟ از کجا
می فهمیدید کجایید؟
فتوحی: نه! ولی آنقدر شناسایی رفته بودیم که از سر و صدای عراقیها و مواضع و
قرارگاهها می فهمیدیم که الآن کجا هستیم و کدام لشکر صدایش درآمده است. از آن طرف
با آن وضعی که پیش آمده بود همه به این نتیجه رسیدیم بُوارین را از روبرو
نمی توانیم بزنیم. شکلش هم مثل شمشیر بود و می گفتند هر کی قبضه شمشیر را گرفت،
برنده است. ما زمین را برای عملیات کربلای چهار انتخاب نکرده بودیم، رودخانه را
انتخاب کردیم، بخاطر اینکه زمین آلوده و پیچیده بود.
یکتا: با چه هدفی؟ که بروید اون طرف آب چه کار کنید؟
فتوحی : که ابوالخصیب را بگیریم.
محسنی: یعنی از بوارین حرکت کنید؟
فتوحی: نه! بوارین را ما می گرفتیم به عنوان دهانه اول، و بچه ها از کارون می آمدند
توی اروند. چون توی زمین نمی توانستیم برویم و تجربه حرکت غواصها را هم در والفجر
هشت داشتیم، اومدیم گفتیم زمین را انتخاب می کنیم. شناسایی ما هم کار کرده بود و
جواب گرفته بود. بچه ها با مد آب می رفتند و ابوالخصیب پیاده می شدند. وقتی ما دو
سه سانتی متر توی خلیج مد داشتیم، آب اروند می شد هشتاد کیلومتر سرعت. وحشتناک بود
و بچه ها با جذر، ظرف شش دقیقه می آمدند پایین و برمی گشتند. لذا با این وضعیت
گفتند می توانیم برویم آن طرف. ما را گذاشتند. چهار تا یگان بودیم: ۲۱ امام رضا(ع)،
لشکر ۵ نصر، ۵۷ ابالفضل(ع) که تک فرعی بود و لشکر امام حسین(ع) و ولیعصر(عج) هم
بودند.
کارون برای ما شده بود شاهراه و همه از جاهای مختلف به آب می زدند. توی کارون قایق
داشتیم. قرار شد ما ۵/۱۰ شب بزنیم به کارون که بچه ها از غروب رفته بودند توی آب.
قبل از اینکه ما شروع کنیم، عراق بمباران کرد. توی بعضی قایقهایی که زدند، ما مفقود
دادیم. ساعت ۵/۱ بود که رادیوی عراق گفت بین سپاه سوم و هفتم رخنه شده است. یعنی
دیگر ما دقیقاًَ گفتیم سپاه سوم و هفتم درگیرند. زمین اینجا آب است و مانع ندارد.
آنها هم تحلیل درستی از ما ندارند. فکر نمی کردند ما بخواهیم ده یگان از اینجا عبور
بدهیم. تحلیلمان هم درست بود. می گفتیم با این وضعیت می رویم آن طرف و روز بعد هم
رخنه توسعه یافته و کاری نمی توانند بکنند.
یکتا: بعد کجا بایستید؟ کجا خط پیدا کنید؟
فتوحی: بچه ها قرار بود بروند ام الرصاص. تا هور و پتروشیمی را ببندند، این طوری کل
منطقه مقابل والفجر هشت را بسته بودیم و از این طرف سوار می شدیم روی شرایتون بصره.
یکتا: از این طرف که راه را می بستیم، از اون طرف به کجا برمی گشتیم؟
فتوحی: از اونجا به جزیره مینو، از اون طرف هم بصره را تهدید می کردیم. این طرحی
بود که ریخته شد. رفتیم اون طرف اروند که هوا تقریباً روشن شده بود. بچه ها
می گفتند ما می رویم اما اجازه نمی دهند پیاده شویم.
یکتا: اونها آماده بودند.
فتوحی: بله، کاملاً!
یکتا: پس چرا این آمادگی را ما نفهمیدیم؟
فتوحی: چرا فهمیدیم! اما حرف این بود که شعار داده بودیم عملیات سرنوشت، سال
سرنوشت، عملیات سرنوشت ساز!
محسنی: ما دو ماه وقت داشتیم تا آخر سال که کار را تمام کنیم!
فتوحی: البته همین شد که قطعنامه صادر شد. عملیات کربلای چهار که قفل شد، ساعت ده
صبح همه عقب کشیده بودیم و کلی شهید و رخمی مانده بود روی دستمان. کسی را نگذاشتیم
برود. مثلاً داشتیم کسی را که توی خیّن برادرش شهید شده بود و نگذاشتند برود تشییع!
مثل احد شده بود که می گویند: پس از جنگ احد، پیغمبر فرمود: می خواهیم جواب مشرکان
را بدهیم، اما سه گروه نیایند، یکی آنهایی بودند که در احد شرکت نداشتند. در احد
خیلی ها زخمی شده بودند. کسی که پایش مجروح بود، رفت روی دوش کسی که دستش بسته بود.
وقتی اینها راه افتادند، ابوسفیان دید که دیگر با اینها نمی تواند طرف شود. راهش را
گرفت و رفت. این اتفاق توی کربلای پنج هم افتاد. گفتند هیچ کس جلو نیاید.
یکتا: هیچ کس هم برنگردد و حتی در بیمارستانها را هم بستند که مجروحان به خاطر شرکت
در عملیات، برنگردند.
فتوحی: بله! توی آن پانزده روز ـ بین کربلای چهار و پنج ـ ما یک چشممان اشک بود و
یک چشممان خون! بعد هم آقای هاشمی آمد توی قرارگاه و من یادم هست، آن جلسه هیچ چیز
نبود جز گریه!
یکتا: چه جوری اون موقع تصمیم می گرفتید حاج آقا؟! ما که نیرو بودیم، بریده بودیم!
فتوحی: به این نتیجه رسیدیم که هیچ جای دیگری نمی توانیم برویم. شعاری که داده
بودیم و توقعی که توی کشور ایجاد شده بود، هم بود. دیدیم نمی توانیم واقعاً کوتاه
بیاییم. یک جدول زمانی دادند. در کربلای چهار، سوم دیماه عمل کرده بودیم و چهارم
دیماه آمده بودیم عقب.
یکتا: عملیات همین روزها بوده.
محسنی: فردا شب شب عملیات است.
یکتا: عجب شبی شد این جلسه ما!
فتوحی: زمانبندی کردیم، گفتیم تا هفتم گردش قبضه ها بشود.
یکتا: این را کی طراحی کرد؟
فتوحی: دیگر اون شب فرمانده لشکرها همه بودند. محسن بود، آقای هاشمی بود، صبحتها
هست، من یادم است حسین خرازی ـ خداوند رحمتش کند ـ می گفت: دیگر اینجا کار دله! هر
کی با عقل کار داره پاشه بره! یک چیزی هم مطرح شد. گفتند: امام گفته: این دشمن دیگر
آن دشمن نیست به او فرصت ندهید! حالا چه وضعی بود؟ همان موقع صدام عمره انجام
می داد. اسلحه اش که بسته بود به کمرش، زیر حوله احرامش پیدا بود! و فهد هم آمد
جلوی هواپیما بغلش کرد و دیگر با دمشان گردو می شکستند! صدام هم گفت: ایرانیها مثل
یک گاو آمدند شاخ زدند، شاخشان خونی شد برگشتند. به شکرانه این پیروزی رفته بود
عمره!
یکتا: اولین بار بود عراق را ترک می کرد.
فتوحی: خلاصه! کاروان اقتصادی قریش داشت صدام را جمع و جورش می کرد. توی اون وضع
جلسه ما تشکیل شده بود. جلسه ای که نوارهایش هست. من خودم دو تا نوارش را می خواستم
تنظیم کنم نتوانستم. اشک اجازه نداد کار را تمام کنم. مایی که توی اون صحنه بودیم،
حس و حالی بود که رؤیایی است. دیگر گیر ماها نمی آید! اون شب مطرح شد که امام هم
گفته اند به این دشمن حمله کنید! فرماندهان می گفتند ما خودمان بریده ایم! ششصد تا
مجروح لت و پار داریم.
همه گفتند ما دیگر از تدبیر و فکرمان گذشته ایم و چون امام گفته اند این دشمن دشمن
قبل نیست و به آن حمله کنید، می کنیم.
یکتا: یعنی چی دشمن قبلی نیست؟
فتوحی: یعنی آن هوشیاری قبلی را ندارد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 