پاورپوینت کامل می کشمت مزدور! ۱۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل می کشمت مزدور! ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل می کشمت مزدور! ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل می کشمت مزدور! ۱۳ اسلاید در PowerPoint :
اوایل جنگ بود و ما با چنگ و دندان و دست خالی با دشمن تا بن دندان مسلح
می جنگیدیم. بین ما یکی بود که انگار دو دقیقه است از انبار زغال بیرون آمده! اسمش
عزیز بود. شبها می شد مرد نامریی! چون همرنگ شب می شد و فقط دندان سفیدش پیدا
می شد. زد و عزیز ترکش به پایش خورد و مجروح شد و فرستادنش عقب. وقتی خرمشهر سقوط
کرد، چقدر گریه کردیم و افسوس خوردیم. اما بعد هم قسم شدیم تا دوباره خرمشهر را به
ایران بازگردانیم. یک هو یاد عزیز افتادیم. قصد کردیم به عیادتش برویم.
با هزار مصیبت آدرسش را در بیمارستانی پیدا کردیم و چند کمپوت گرفتیم و رفتیم
سراغش. پرستار گفت که در اتاق ۱۱۰ است. اما در اتاق ۱۱۰ سه مجروح بستری بودند. دو
تایشان غریبه بودند و سومی سر تا پایش پانسمان شده بود و فقط چشمانش پیدا بود.
دوستم گفت: «اینجا نیست، برویم شاید اتاق بغلی باشد!» یک هو مجروح باند پیچی شده
شروع کرد به وول وول خوردن و سر و صدا کردن. گفتم: «بچه ها این چرا این طوری
می کند. نکنه موجیه؟» یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: «بنده خدا حتماً زیر تانک مانده
که این قدر درب و داغان شده!» پرستار از راه رسید و گفت: «عزیز را دیدید؟» همگی
گفتیم: «نه کجاست؟» پرستار به مجروح باند پیچی شده اشاره کرد و گفت: «مگر دنبال
ایشان نمی گردید؟» همگی با هم گفتیم: «چی؟ این عزیزه!؟» رفتیم سر تخت. عزیز بدبخت
به یک پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر تنزیبهای سفید گم شده
بود. با صدای گرفته و غصه دار گفت: «خاک تو سرتان. حالا مرا نمی شناسید؟» یک هو
زدیم زیر خنده. گفتم: «تو چرا این طور شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که این قدر دستک
دمبک نمی خواد!» عزیز سر تکان داد و گفت: «ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم
آمد که ترکش خوردن پیش آن ناز کشیدن است!» بچه ها خندیدند. آن قدر به عزیز اصرار
کردیم تا ماجرای بعد از مجروحیتش را تعریف کرد.
ـ وقتی ترکش به پام خورد، مرا بردند عقب و تو یک سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند
بیرون تا آمبو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 