پاورپوینت کامل تو راز دل منی(داستان) ۳۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تو راز دل منی(داستان) ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تو راز دل منی(داستان) ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تو راز دل منی(داستان) ۳۵ اسلاید در PowerPoint :
۳۰
هیکل درشت و قامت بلندی دارد. با موها و ریش هایی زبر و پرپشت و حنایی، صورتی سفید
و کک مکی و بینی استخوانی که تا روی سبیل های درشت و زبرش کشیده شده است. چشم های
قهوه ای آش حالتی خاص و درخشنده دارند. مثل دو تیله بلور! اضافه کنید به اینها
دست های پت و پهنش را که تیربار گرینف، مثل چوب دستی برایش می ماند! از اتاق که
بیرون می رود حرف هایمان گل می کند:
ـ شایدکه بنده خدا عاشقه!
ـ چی می گی بابا! ازش گذشته!
ـ چی چی رو گذشته، اینو باش، پیرمردها هم عاشق می شن تا چه برسه اسماعیل!
ـ حالا از کجا معلوم؟ شاید عکس معشوقشه!
ـ از کجا این حرفو می زنی؟… دِ بگو دیگه؟ اصلاً تو عکس رو دیدی؟
ـ کی دیده؟! به کسی نشون نمی ده! اطرافش که می ری، دیدید که؟ سریع عکس رو
برمی گردونه!
ـ چطوره ازش بپرسم؟
ـ بابا شما هم بزرگش می کنید! اصلاً بهش چیکار دارید، بذارید بنده خدا توی حال خودش
باشه! بالاخره هر کسی حال هوایی داره، اینکه عجیب نیست! از وقتی که بیچاره اینجا
اومده، همین طور بهش گیر می دید که چی؟ … دلش نمی خواهد با کسی بجوشه! مگه زوره؟!
دلش نمی خواد پای لطیفه های آقایون بنشینه. تازه خوش به حالش از شر بی مزگی های
بعضی ها راحته! …
موسی شانه هایش را بالا می اندازد و سرش را تکانی می دهد و می گوید:
ـ لابد با ما هستی دیگه آقا سعید … ای والله … دمت گرم!
ـ ببینید بچه ها … خودش هم می دونه! … آخه آقا موسای عزیز، ما کی اسم شما را
آوردیم!
ـ بگذریم داداش سعید … بگذریم … یک، هیچ به نفع تو! ولی خودمونیم بچه ها
اسماعیل یه سود دیگه هم می کنه! خوش به حالش … اون هم اینه که از تیررس متلک های
جناب حضرت سعید آقا ـ دامت افاضاته ـ خارجه! مگه نه بچه ها؟
سعید لبخندی می زند.
ـ لابد حالا شدیم مساوی!
همه می خندیم. شاید کم حرف بودن اسماعیل است که خیلی به چشم می آید و شاید همان
موضوع یک جا نشستن و زل زدن به عکسی که هیچ کس آن را ندیده است!
جبهه راه و رسمی دارد، همه با هم صمیمی اند. از بقال همدانی گرفته تا دکتر تهرانی و
کارگر شیرازی، برادرند، در شادی و در غم، در دشواری های جنگ و خستگی های نفس بر،
برادریم! غم یکی مال همه است و در این میان کم هستند کسانی مثل اسماعیل که با کسی
نمی جوشد! انگار رسم برادری شکسته شده! با اینکه هیچ کداممان از او بدی ندیده ایم،
ولی کسی پیدا شده که با بقیه یکی نیست! این مسئله است که مایه تعجب یا به نوعی
رنجشمان شده و اسماعیل بی خیال این رنجش، همان می کند که می خواهد، توی قرارگاه یا
خط مقدم، هر کجا، حتی حسینیه، هر فرصتی که می یابد شاید به اندازه نیم نگاهی، گوشه
دنجی می رود و به عکس خیره می شود! چه رازی دارد اسماعیل، خدا می داند! مسئول گردان
هم نمی داند، برادر روحانی مان که معمولا سنگ صبور بچه هاست، او هم چیزی نمی داند
هیچ کس! هر کس احتمالی می دهد، چه فایده از این همه احتمالات؟!
روایت می کنند که اسماعیل خوب می جنگد، برادری می گفت: این بشر عجب سر نترسی دارد،
توی خط مقدم، نه ترسی از تیر مستقیم دارد و نه از سوت خمپاره ها. آرپی جی زن قهاری
است، با تیربار هم کار می کند، ناله نمی کند، نق نمی زند، خلاصه رزمنده روبه راهی
است!
به قول رحمت الله، بی سیم چی گردان: هیکل یغر، پوست کلفت، هی بگردم بابا … صدام
کشه اسماعیل!
با خودمان می گوییم: حیف از این اسماعیل! ای کاش با ما می جوشید! آن وقت … آن وقت
چه؟!
شاید سعید راست می گوید، انتظار اضافی داریم! ولی نه! هر چه باشد رسم جبهه برادری
است و نباید شکسته شود. ما هم می توانیم در حل مشکل اسماعیل شریک شویم! شاید باری
برداشتیم، و گرنه دلداری اش که می توانیم بدهیم!
شاید شنیده عملیات نزدیک است! سعید می گوید: ان شاء الله این بار تا کرکوک می رویم!
موسی مثل همیشه جوابی برایش دارد: خالی بندی که کیلومتر نداره بچه ها!
ـ خالی بندی نیست!
ـ پس یکدفعه بگو بغداد … تا خیال ملت همیشه در صحنه راحت بشه!
ـ ان شاء الله اون هم می رسه، راستی خبردار شده ام بچه های اطلاعات عملیات امشب
برنامه ای دارند!
ـ بچه ها غلط نکنم این سعید ستون پنجمه!
ـ موسی! شد حرفی بزنیم و فاتحه اش رو نخوانی!؟
ـ بگو سعید جان، به دل نگیر! آخه تو خیلی خوبی، آدم هوس می کنه سربه سرت بذاره،
مگه این طور نیست جعفر؟!
جعفر هم یکی از ماست، بچه ها به او می گویند جعفر قصاب! توی بروجرد قصابی دارد،
می گوید:
ـ داشتی می گفتی سعید، امشب برنامه دارند …
ـ آره اینجاش مهمه که اسماعیل هم با اونا می ره!
ـ اسماعیل؟!
ـ آره اسماعیل، رضاپور بهم گفت!
ـ سعید، نپرسیدی چرا اسماعیل رو می برند؟
ـ چرا اتفاقاً پرسیدم، رضاپور بهم گفت: شما اسماعیل رو نمی شناسید، نیروی
زبده ای ست، از اول جنگ توی جبهه هاست، از مجنون و شلمچه بگیر بیا تا کردستان!
ـ عجب!
*
مرا با خود می برد! کجا؟ تا همه جا، هر کجا که باید می بودم و می شد آنچه که باید
می شد! زندگیم! آه! عاقبتم! … زندگی چه پرپیچ و خم است! چه زود می گذرد! چه
ناگهانی بنا می شود و بعد فنا می شود! و دوباره … و دوباره چه؟ و دوباره همه چیز
امکان دارد! این عکس، همه من است، همه اسماعیل است ! گفت اسماعیل! زنت را طلاق
بده! چه احمقی بود اون ظالم پلید! به گمانش من خر بودم! نه … من می
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 