پاورپوینت کامل فانوس((دردی مغز استخوانم را می سوزاند)) ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فانوس((دردی مغز استخوانم را می سوزاند)) ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فانوس((دردی مغز استخوانم را می سوزاند)) ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فانوس((دردی مغز استخوانم را می سوزاند)) ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

۱۸

دست نوشته ای از شهید محمدرضا فتاحی

نمی توانم بگویم چقدر خوشحالم که در زمان اکنون زندگی می کنم. زمانی که آنچه باید
برای جذب ظاهری و روحی انسان به دنیا و دست یافتن به لذت محیا باشد، بیشتر از هر
زمانی دیگری هست. و انسان امروز، سخت تر از هر زمان دیگری باید انتخاب کند و طاقت
بیاورد.

با انتخابش تنها می ماند، حتی در کنار عزیزترین هایش؛ آنها که هر روز و شب کاملاً
توجه دارند خوب بخورند (صبحانه کامل، ظهر غذای انرژی بخش و شب میوه فراوان و غذای
کم و سبک)؛ خوب بپوشند (لباس اولین زبان گویای ما و معرفت شخصیتمان) و زندگی شان را
به سمت رفاه و راحتی بیشتر ببرند و و البته خدا را هم عبادت کنند. نماز، روزه،
محرم ها عزاداری فراوان و به نظرشان اینها هیچ منافاتی با یکدیگر ندارد.

هرگز نمی توانی به آنها بگویی تو این را با تمام وجود درک کرده ای که هیچ چیز
نمی تواند انسان را به کمالش نزدیک کند، مگر سختی، درد و آنچه وقتی با تمام وجود
خودش را به پروردگار سپرد بر او فروخواهد ریخت و هرگز در تأیید حرفت نمی توانی
بگویی خدا خودش فرموده «دنیا را برای راحتی مؤمن خلق نکرده ام» و چطور خوش خیالانه
دنبال زندگی راحت می روی و خواهان عشق او هم هستی؟

اگر به اشتباه کم طاقتی کردی و این یکی دو جمله را به زبان آوردی، خواهی شنید «مگر
نعوذ بالله پروردگار آزار دارد که بخواهد بنده اش را در سختی و فشار ببیند». حالا
چه داری بگویی!

من در بهترین زمانه هستی زندگی می کنم. در نزدیک ترین لایه های هوا به آسمان.
معبود من، علت العلل نیست، خالق هستی و آسمان و اقیانوس های شگفت انگیز هم نیست (و
صد البته که همه اینها هم هست) من بهشت و جهنم را نمی شناسم. معبود من فقط عشق است.
نیاز و تمنایی که با تمام وجود در درون من می جوشد. نقص، درد، سردرگمی و حیرتی که
وقتی از او خالی ام مرا در خود می پیچد و زمین گیرم می کند. من برای زیستن به او
نیازمندم بیشتر از هوا و آب. من به او نیازمندم. برای هلاک نشدن از درد تنهایی و
غربت زمین.

حالا بهتر از همه این سال ها با شهیدان احساس نزدیکی می کنم. وقتی از آنها
می خوانم، وقتی از دردشان می گویند، جنس این درد… این تنهایی را می فهمم. زمانی
که درد بودن، درد خوب بودن، ابرهای سپید خزان آلود سینه مرا به حرکت وامی دارد و
بغض گلویم را سد می کند شماها از احساس من چه می دانید. آه ای درد بزرگ بودن! که
مرا در دیده اینان که بسی کوچک بینند، خوار کرده ای. واژه سرگردانی و تنهایی و
اضطراب. کاش فقط یک بار، آری ای بودن عظیم، فقط یک بار به سینه های اشک نادیده غم
ناگرفته قدم می نهادی و به آنها می فهماندی آن کس که در بودن خویش آورده است چه
حالی دارد.

من روحی آواره ام در کویری غریب؛ تنهای تنها و مشحون از درد؛ غریبانه خواهد سوخت تا
اصالت انسان را پاس دارم. بدون ذره ای شک بر درستی راهم ایمان دارم و این ایمان
حاصل تجربه ای است که از تماشای سوختن روح خویش آموخته ام.

*

این قطعه ای کوتاه بود از نوشته های شهید دکتر محمد رضا فتاحی شاید با خودتان
بگویید جالب است که یک پزشک نتواند این قدر خوب درونیاتش را روی کاغذ بیاورد. بله
من هم مثل شما تعجب کردم و تعجبم بیشتر شد وقتی فهمیدم او شعر هم می گفته است:

«ترنم فکر»

تراکم رنج

طنین خنده

توان مرد

تجمع اجتماع

تلاوت سرما

تلاطم طوفان

….

تمام حرف:

طراوت سینه،

ترنم فکر است.

۳۱/۲/۵۷

*

«چشم ها»

چشمانی مرا دنبال می کنند

که به رنگ بی رنگی اند

و به شکل شهاب

چشمانی که

به حجم تنهایی اند.

در هجوم نگاهشان

هجرت اندوه است.

چشمانی مرا دنبال می کنند

که از بی رنگی شان

ستاره می بارد.

و من

در بی رنگی آنها

هویت مجهول خود را

حاکم می بینم

من گویی

هزار سال گم کرده ام،

و این چشم ها گویی

هزار سال مرا

در بی نهایت خویش

پنهان دارند

۱۸/۳/۵۸

*

محمدرضا، دومین فرزند از یک خانواده ده نفره بود. یک براد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.