پاورپوینت کامل ببخشید! شهدای اینجا عکس هم ندارند ۴۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ببخشید! شهدای اینجا عکس هم ندارند ۴۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ببخشید! شهدای اینجا عکس هم ندارند ۴۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ببخشید! شهدای اینجا عکس هم ندارند ۴۲ اسلاید در PowerPoint :

دیگه خسته شدم از این همه لفظ قلم حرف زدن. می خوام امروز راحت باشم، خودمونی حرف
بزنم و اگه گوش شنوایی باشه، بیام پای درد دل. می خوام برم جایی که می شه یک دل سیر
گریه کرد، به یاد کربلا. سراغ کسانی که غریب اومدن، غریب رفتن و هنوزم غریبه ان.
شاید باورتون نشه، شهید شدن! می پرسین مگه ممکنه شهدام غریبه باشن! خب، اگه چند
سطری با ما همراه بشین، کم کم می آین تو گود. غربت و غریبی رو با تمام وجودتون حس
می کنین و خودتونم غریبه می شین؛ از هیاهوی شهر، از مردم و از خودتون. اون وقت شاید
کمی نزدیک بشین به گودال قتلگاه.

نگین این بابا که نمی فهمه جبهه چیه، جنگ چه شکلیه، اصلاً سنش قد نمی ده، اجازه
گرفته؟ نذارینش حرف بزنه! صبر کنین، زود لاک و مهراتونو درنیارین، یه کم دندون رو
جیگر بگیرین، شاید خاری به چشم نشسته باشه، دیگه با حرفاتون استخون تو گلوش
نندازین، بذارین هر چی می خواد داد و فریاد کنه. خالی می شه، زود آروم می گیره.

آی شمایی که همش لاف علم می زنین و ادعا می کنین که فلانی، چیزی از جنگ بارش نیست.
چرا؟ خب، هیچی از اصطلاحات جنگو نمی فهمه و بدتر، نمی دونه کجا خرجشون کنه! با
شمام، مگه آدم با دو تا کتاب خوندن می شه رزمنده و با چند تا مقاله نوشتن،
جنگ شناس! اینجا هیچکی فرهنگ جبهه رو نخونده؛ حتی یه جلدشو! اینجا تا می اومدی
اصطلاح خرج کنی، همه رفته بودن و نه از نور بالا خبری بود، نه پایین. شاید زیادی
تودار بودن. شایدم اینجا بی سوادی غوغا می کنه. پس بذار تو همون درد بی سوادیشون
بمیرن و هیچی ازشون نمونه؛ حتی یه پلاک! اما من یه سؤال دارم: مگه با پنجم ابتدایی
نمی شه رفت جبهه؟ مگه بدون دوره کتابخوانی نمی شه شهید شد؟!

آی با شمام آقایان ادعا، اهالی عافیت! هیچ با کسی نشستین که همه برادراش جلو چشمش
پرپر زدن، خودشم تیر خلاصو خورده، هیچ می دونین شبی صد بار از خواب پریدن یعنی چه؟
و هر بار دست بکشی رو صورتت ببینی سرت هنوز سر جاشه؛ یه سال، دو سال، نه، هشت سال!
هیچ آوارگی کشیدین و خون دل و سوز جگر؟

اینقدر از جبهه و جنگ گفتن که باورمون شد که جبهه یعنی شلمچه، فکه و… جنگ فقط پشت
خاکریز تو خط مقدم بود و شهدا تنها همونایین که رو در رو با عراقیا پر کشیدن؛
همونایی که براشون یادواره گرفتیم و عکسشون شد تیزر تبلیغاتی هر جشنوارمون، براشون
کتاب نوشتیم، فیلم ساختیم و… اونایی که محالِ ممکنه تو هر خونه ای، اتاق پذیرایی
یا حال، عکس یکیشونو نبینی. اما من می خوام بگم جبهه، فقط خط مقدم نیست و جنگو تنها
با عراقیا نکردیم و شهدا فقط اونایی نیستن که هدف تیر مستقیم عراقیا رفتن. بذار بگم
جنگ تو همین خونه ها، آره، درست شنیدی، تو همین خاک بود؛ تو روستاهایی که زناشون هر
صبح علی الطلوع می رفتن برا دوشیدن گاوا و برنمی گشتن. آره، ما تو همین خاک، جنگ
داشتیم. شهدای اینجا خیلی غریبن. شاید از کم کاری ماست و شایدم خواستند مثل
مادرشون، نشونی ازشون نباشه. غلام، تیرو که خورد، گفت: «آخ مادر، یا زهرا». و رفت.
می پرسی کجاست؟ عجله نکن. از اول که همه چیزو نمی گن. دلت که آماده شد خودت می گی
«یا حسین!»

آره، از آدمای خوب گفتن که چطوری آسمونی شدن، خیلی حیف شد، واقعاً جاشون خالی؛
اما اینجا آدمایی بودن که هنوز هم شک داریم خوبن یا بد! چه زود باورمون شد که دشمن
فقط عراقیان و اونایی که این طرف مرز هستند همیشه دوستن! اگه به اینجا سری بزنی،
می فهمی که خیلی از عراقیا اینقدر ام که می گن بد نبودن، آخه اینجا سرا زیاد رو بدن
دوام نیاوردند! اینجا سر بریدن عادت شده بود و با تسبیحهایی ذکر می گفتن که از گوش
بچه بسیجی هاس. اینجا برای نماز شب خوندنم باید یه دیده بان می گذاشتن که نکنه سر
برسن!

یه جوری شده؟ حالت خراب شد؟ دیگه نمی خوای بشنوی؟ خب، تقصیر نداری، طوری شهدا رو
برات ترسیم کردن که هر وقت یادشون می افتی، یه لاله سرخ، جلو چشمات شکوفه می کنه،
دیگه نمی تونی ببینی از رگای گردن، خون فواره بزنه. صدای هل من ناصر می شنوی؟ داری
نزدیک می شی به کربلا، حواستو جمع کن.

من گله دارم از خودم، از تو، که چرا گوشامون عادت کردن همش خبرای خوب بشنون؛ فلانی
پر کشید، فلانی پرواز کرد، فلانی… دیگه نمی تونیم بشنویم که فلانی سر نداشت!

هیچ از خودتون پرسیدین چرا اسمی از این شهدا برده نمی شه، از خاطراتشون کسی خبر
نداره، چرا گمنام موندن و عکسشون رو جلد هیچ مجله ای نیست؟! با شهدام پارتی بازی!
این رسمشه؟ نه، اشتباه نکن. صحبت از کم کردن اجر شهید نیست. شهدا، همه برا ما
عزیزن؛ اما تا حالا فکر کردی که چرا شهدای غرب باید غریب بمونن؟! کرد بودن که گناه
نیست! بابا به خدا این غرب با اون غرب خیلی فرق داره. این غرب تو خاک خودمونه و اون
غرب… اینجا باید به فرهنگ اصطلاحات سری می زدی، نه اونجا؟! مگه کردستان، ایلام و
کرمانشاه تو خاک خودمون نیست؟ این بچه ها همه خودی ان؛ از جنس من و تو و اگه بهتون
برنمی خوره، خودی تر از ما؛ طوری که برامون غریبه شدن و یادی ازشون تو قنوت نماز
وتر نیست. راستی یادم رفت بگم، اونایی هم که مهمان این خاک می شن، بازم غریبه
می شن؛ مثل بچه بسیجی های امام رضا(ع)؛ همونایی که چند روز مهمان این دیار بودن و
غریبانه با کوله ای پر از مظلومیت رفتن؛ مثل غروب عاشورا. حالا هم که قراره درد دل
کنم و حرف بزنم، به رسم کردی به مهمان ها می گم: «بسم الله» تا بدونین که اینجا
هنوز غیرت نمرده و مردی هست و رسم ماندگار مهمان نوازی. البته بگم اینا دیگه از ما
شدن؛ از گوشت و خون ها و حقیقت ما مهمانشان شدیم. پس بچه بسیجی های امام رضا(ع)
بسم الله.

اول از شما می گم که با بچه های کرد، سرتان بر نی رفت. با برادر بسیجی رمضان
علیخانی به تابستان ۶۲ در روستای پُرتاله از توابع کامیاران برمی گردیم.

پرده اول: سر جدا، پیکر جدا، یا حسین!

با تعدادی از برادرهای بسیجی در پایگاه پُرتاله مستقر بودیم. به دلیل صداقت،
وفاداری و یکدلی اهالی روستا، از روزی که در این منطقه پایگاه زده شد. ما به هیچ
مشکلی برنخورده بودیم و گروهک ها حتی به خود جرئت نمی دادند که در روستا پا
بگذارند؛ چه رسد به اینکه خیال نفوذ و عضو گیری را در سر بپرورانند و همین یکرنگی
مردم توانست روستا را تا به امروز از گزند حملات گروهک ها در امان دارد. آن سال،
مسئولیت تأمین نیروهای بسیجی کردستان با سپاه خراسان بود. بسیاری از پایگاه های
منطقه از نیروهای بسیجی اعزامی از خراسان پر شده بود. تعدادی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.