پاورپوینت کامل این سید را بستان می شناسد! ۵۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل این سید را بستان می شناسد! ۵۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل این سید را بستان می شناسد! ۵۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل این سید را بستان می شناسد! ۵۶ اسلاید در PowerPoint :

۴۲

اشاره

گفت: یادته از خدا خواسته بودی که یکی از بچه هات بشه سرباز آقا امام زمان(عج)؟

نگرانی آمد توی نگاهم. چیزی نگفتم. گفت: همچین خواهشی داشتی یا نه، مادر؟

گفتم: خوب آره، داشتم.

گفت: پس خوشحال باش که خدا دعات رو مستجاب کرده؛ چون من از امروز می خوام خودم رو
وقف اسلام و انقلاب کنم.

کسانی که سید را می شناختند، معدود بودند. آنها می دانستند سید چه خدمتی به پیشبرد
جنگ کرده است؛ بعد از فتح بستان، بعضی ها به او و گروه شناسایی اش، لقب فاتحان
بستان را دادند. می گفتند: اگر شناسایی های دقیق و تدابیر کم نظیر سید نبود، بستان
فتح نمی شد.

گفت: با اینکه ما اسم خودمون رو مطیع گذاشتیم، ولی صدام به صورت تمام و کمال،
راهکارهای امام رو درباره جنگ به کار می بنده؛ اون منتظره ببینه امام به مردم ایران
چی می گن، تا همون رو توی کشور خودش پیاده کنه؛ درست مثل کشور آمریکا که سیصد تا
سیاستمدار زبده رو مأمور کردن تا هر وقت که امام صحبت می کنن، اونا بشینن و
فرمایشات ایشون رو تجزیه و تحلیل کنن.

بعد از عملیات والفجر هشت؛ درست در همان وقتی که همه جا صحبت از فتح بصره و شهرهای
دیگر عراق در آینده ای نزدیک به دست ایرانی ها بود، یک شب که آمد خانه، چند جمله
توی دفترش نوشت. شروعش این طور بود: ما در آستانه غروب جنگ تحمیلی قرار گرفته ایم!

کف پاهاش بدجوری تاول زده بود. بعضی تاول ها ترکیده بود و زخم شده بود. همه مات و
مبهوت شده بودند. مادر گفت: مگه توی مکه و مدینه چی کار کردی که به این حال و روز
افتادی؟

گفت: ان شاءاللَّه خدا بارها قسمت کنه که آدم بره به اون مکان های مقدس؛ ولی من توی
این سفر طوری زیارت کردم و اعمال به جا آوردم که انگار دفعه آخرمه؛ یک قدری بیشتر
به خودم فشار آوردم تا ان شاءاللَّه دیگه هیچ وقت حسرت این رو نخورم که؛ ای کاش توی
اون سفر معنوی بیشتر از وقتم استفاده می کردم.

نگاهی به حماسه شهید سیدعلی حسینی؛ فرماندهی که هنوز هم ناشناخته است.

امام خمینی تازه آمده بودند ایران. علی همان روزها به خاطر دستور امام، از پادگان
فرار کرده بود. یک روز آمد نشست پیشم. توی چشم هام نگاه کرد و مهربان گفت: مادر؟

گفتم: جانم.

گفت: یادته از خدا خواسته بودی که یکی از بچه هات بشه سرباز آقا امام زمان(عج)؟

نگرانی آمد توی نگاهم. چیزی نگفتم. گفت: همچین خواهشی داشتی یا نه، مادر؟

گفتم: خوب آره، داشتم.

گفت: پس خوشحال باش که خدا دعات رو مستجاب کرده؛ چون من از امروز می خوام خودم رو
وقف اسلام و انقلاب کنم.

ازم قول گرفت که دیگر کاری به کارش نداشته باشم. یک رضایت نامه کتبی هم از طرف من
نوشت و گذاشت جلوم که امضاش کنم. امضا که کردم، به دندانش اشاره کرد. ادای کندنش را
درآورد. گفت: دندون بچه ای به اسم علی رو دیگه باید بکنی مادر!

اشک توی چشم هام جمع شد. با اینکه دلم راضی نمی شد، ولی گفتم: سپردمت به خدا.

جبهه الله اکبر، شمال سوسنگرد بود. بخش عمده ای از این جبهه را ـ اوایل جنگ ـ داده
بودند دست بچه های خراسان. آن وقت ها، نیروهای مردمی نه آموزش خاصی می دیدند، نه
اسلحه و مهمات درست و حسابی ای داشتند. همین نیروها، یک گردان آنجا راه انداخته
بودند، یک گردان که سه تا گروهان داشت؛ یعنی کل نیروهای خراسان آنجا سه تا فرمانده
داشتند؛ سید علی حسینی، یکی از آن سه فرمانده بود؛ فرمانده گروهان حر.

گروهان سید علی حسینی، قد و قواره خوبی پیدا کرده بود؛ توی امور نظامی، برای دو
گروهان دیگر شده بود الگو. سنگرهایی که با راهنمایی حسینی درست کرده بودند، از دید
و تیر دشمن مخفی بود. کارها روی نظم و قاعده تقسیم شده بود. نحوه استقرار سنگرهای
کمین و پست های نگهبانی اش، در آن منطقه حرف اول را می زد.

هدایت و سر و سامان دادن به نیروها در ماه های اول جنگ، کار شاقّ و سختی بود؛ خیلی
از این نیروها تا قبل از اینکه بیایند جبهه، برای یک بار هم که شده، حتی اسلحه
دست شان نگرفته بودند! سید علی حسینی با همین نیروها، نه تنها سد محکمی شد مقابل
دشمن، بلکه در عملیات فتح ارتفاعات اللَّه اکبر، کاملاً موفق عمل کرد.

عده ای از همان بسیجی ها، به زودی جزء نیروهای زبده و کارآمد جنگ شدند.

مقر ما جایی بود بین نیروهای خودی و دشمن. روزها زیر تیغ آفتاب و در گرمای بالای
چهل درجه؛ یا باید توی سنگر می ماندیم و جُم نمی خوردیم، یا هم اگر در خط دشمن نفوذ
کرده بودیم، باید اطلاعات جمع می کردیم. شب ها هم، در هوای شرجی و نفس گیر جنوب،
باز باید می رفتیم پی شناسایی. سید علی هر چند روز یک بار به ما سر می زد. اطلاعاتِ
جمع شده را می گرفت و اگر مشکلی داشتیم، باهاش در میان می گذاشتیم.

یک بار که سید آمد، یکی از بچه ها سر زانوهای شلوارِ نظامی اش را به او نشان داد،
که پاره شده بود. گفت: حاجی ممنون می شم اگر این دفعه که اومدی، برام یک شلوار
بیاری.

هر چه منتظر شدیم از توی کوله سید، شلوار بیرون بیاید، بیرون نیامد! سید آدم
فراموشکاری نبود. کمی که گذشت، از یکی از جیب های کوله اش نخ و سوزن درآورد. گفت:
لباس وقتی پاره شد، عوضش نمی کنن؛ بهتره که بدوزنش!

توالت سقف نداشت، دیوارهاش هم نصفه، نیمه بود. دو، سه تا از بچه ها همان جا ترکش
خورده بودند؛ بقیه هم حاضر بودند ترکش بخورند، ولی توی آن سرما و یخبندان، خودشان
را درگیر کار بنّایی نکنند!

علی یک بیل برداشت. برف ها را کنار زد. افتاد به جان خاک های سفت و یخ زده. رفتیم
جلو، با یک دنیا شرمندگی و خجالت. خواستیم بیل را از دستش بگیریم، نگذاشت. گفت: اگر
می خواین کار کنین، برین برای خودتون بیل بیارین.

دو، سه ساعت بعد، دیوارهای توالت دو متر شد، سقف هم خورد روش.

چند تا نیروی جدید آمده بودند توی تیپ اطلاعاتی حر. علی که رفت، پرسیدند: کی بود
این بنده خدا؟

گفتیم: فرمانده تیپ!

سرهنگ نیاکی، فرمانده لشکر ۹۲ زرهی ارتش بود؛ بعدها خودش هم شهید شد. برای عملیات
طریق القدس، باید تانک هایش را وارد منطقه می کرد. هر کس از آن منطقه بازدید کرده
بود، به خاطر رملی بودن قسمت عمده ای از مسیر، محکم و خاطرجمع گفته بود: امکان
نداره تانک بتونه از اینجا رد بشه!

ولی سید علی، با تدابیر الهی و خاص خودش، توانست در همان منطقه، مسیری را برای عبور
تانک احداث کند. فقط برای یک ارتفاع رملی که شیب ۴۵ درجه داشت، هر چه تلاش کرد،
نتوانست کاری بکند. سرهنگ نیاکی از تمام مسیر بازدید کرد. به آن ارتفاع که رسید،
ایستاد. گفت: تا اینجا تانک ها به سختی می تونن بیان، ولی از این ارتفاع دیگه
نمی تونن برن بالا.

سید گفت: جناب سرهنگ شما توکل به خدا بکنین، ان شاءاللَّه به لطف آقا امام زمان(عج)
تانکا، از اینجا هم می رن بالا.

حسن باقری دنبال حرف سید را گرفت؛ اشاره به آسمان کرد و گفت: جناب سرهنگ همه کارها
دست خداست، اگر اون بخواد، چیزهای سنگین تر از تانک هم از اینجا می ره بالا.

سرهنگ نیاکی حدود پنجاه سالش بود، برای باقری و حسینی جای پدر حساب می شد؛ اما دیدم
گریه اش گرفت. با چشم های خیس از اشکش به حرف آمد. گفت: بنازم به این دل های نورانی
شما! راست می گین؛ با نیروی ایمان، تانک از اینجا هم بالا می ره.

بالا هم رفت؛ وقت عملیات، تمام تانک ها از آنجا بالا رفتند.

موقع گذاشتن جنازه مطهر علی توی قبر، عباس خیلی سوزدار گریه می کرد و اشک می ریخت.
بعد از مراسم دفن، چند تا از مسئولین و فرماندهان آمدند سراغم. به عباس اشاره کردند
و گفتند: آقا محمد، این جوونه خیلی به خدابیامرز اخوی شما علاقه داشت؛ توی منطقه
اصلاً حاجی رو ول نمی کرد، همه جا دنبالش بود.

با چشم های خیس از اشکم گفتم: این بنده خدا که دارین می گین، برادر سیدعلی و برادر
منه!

مات شان برد. گفتم: حاجی، با اینکه بیشتر از همه نیروهاش از عباس کار می کشید، ولی
خوش داشت کسی بدونه اون برادرشه؛ همیشه می گفت آدمیزاده؛ ممکنه بعضی ها با خودشون
فکر و خیال کنن که من چون می خواستم پارتی بازی کنم، اون رو آوردم پیش خودم؛
نمی خوام خدای نکرده زمینه گناه و سوءظن برای کسی پیش بیاد.

آهی از ته دل کشیدم و ادامه دادم: برای همین هم یک اسم و فامیل مستعار برای عباس
درست کرده بود که کسی نشناسدش.

همیشه توی منطقه مثل یک آدم ناشناس رفت و آمد می کرد. یک کلاه سربازی می گذاشت روی
سرش و لبه آن را تا روی ابروهایش می کشید پایین. وقت نماز، معمولاً توی صف های آخر،
بین بسیجی ها می ایستاد. خیلی ها فکر می کردند یک نیروی ساده است. حتی خیلی از
فرمانده ها و روحانیون هم نمی شناختندش.

کسانی که سید را می شناختند، معدود بودند. آنها می دانستند سید چه خدمتی به پیشبرد
جنگ کرده است؛ بعد از فتح بستان، بعضی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.