پاورپوینت کامل لوله آفتابه ۲۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل لوله آفتابه ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل لوله آفتابه ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل لوله آفتابه ۲۹ اسلاید در PowerPoint :
۳۸
مهری حسینی
اشاره
حرف های افسر که تمام شد، ایستادند پشت سر هم. یکی یکی آمدند جلو. لوله آفتابه ها
را گرفتند نزدیک دهان بچه ها. قبل از اینکه کسی بتواند آب بخورد، دستشان را پس
می کشیدند. علی با بغض نگاهشان می کرد. زیر لب راند: «می دانستم این جانور، هفتاد
سال سیاه از این کارها نمی کند.»
نگاهم به آفتابه پر از آب بود. همین که سرباز جلوم سبز شد، فرز و چابک، با هر دو
دستم لوله آفتابه را چسبیدم و آن را به دهان گرفتم. نگاهم به آب داخل آفتابه بود.
گرم بود و کثیف. بوی گندش می پیچید زیر دماغم. تعدادی کرم ریز توی آب لول
می خوردند.
سرباز با دستی آفتابه را می کشید و از پایین هم نیش پوتینش می نشست رو ساق پایم. هر
چقدر تقلا می کرد، افاقه نکرد.به آزاده مهدی پورسلیمی
«گروهبان خمیس» همه را جمع کرد تو محوطه خالی پشت آسایشگاه. چند لایه سیم خاردار به
بلندی دومتر بیشتر، روی هم ردیف شده بود که فاصله بین سیم ها به سی سانت هم
نمی رسید. آن طرف سیم ها، دورادور، کنار خرابه ای، سه ـ چهار نخل سبز و بلند به چشم
می آمد. بعد هم تا چشم کار می کرد، زمینی خشک و برهوت پیدا بود. لرزش اشعه آفتاب
تیرماه، داشت آب این زمین خشک را می کشید و بخار می کرد.
زبانم از زور تشنگی مثل چوب خشک شده بود. بچه ها هم عین من هلاک آب بودند. زیر شلاق
آفتاب، مخم داغ کرده بود. گروهبان ایستاده بود زیر سایه کوتاه دیوار آسایشگاه. و
توجهی به تشنگی یک روزه بچه ها نداشت. یعنی برایش اهمیتی نداشت. این طور که خودش
می گفت، منتظر بود تا افسر اردوگاه برای گرفتن آمار بیاید. داشتیم زیر آفتاب برشته
می شدیم. با اینکه گروهبان در پناه سایه بود، چند دقیقه یکبار با کف دست عرق
پیشانی اش را می گرفت و رو می گرداند طرف ساختمان فرماندهی. معلوم بود خودش هم خسته
شده. پیراهنش چسبیده بود به تنش. به زور دکمه های آن را بسته بود. زیر پیراهن سفیدش
از لای آنها پیدا بود. فکر می کردم هر لحظه ممکن است پیراهن تو تنش بترکد. موهای
سیاه و لختش از وسط فرق شده و ریخته بود دو طرف سرش و همیشه خدا چرب بود. دانه های
سفید شوره لای آن را پر کرده بود. بوی تند عرقش از فاصله یک متری می پیچید زیر دماغ
آدم. انگار سال به سال رنگ حمام را نمی دید.
نزدیک ظهر بود و هنوز نورافکن های زرد چهارگوشه محوطه روشن بود. سایه تیرک یکی از
آنها دراز به دراز پهن شده بود روی زمین. آسفالت کف محوطه، زیر آسفالت پر زور، شل و
وارفته شده بود و می چسبید به کف دمپایی پلاستیکی ام. دو ساعت بیشتر می شد که
گروهبان ما را سرپا نگه داشته بود. گرما قیامت می کرد. گفتم: «خسته شدیم. زودتر
تکلیفمان را روشن کن». به روی خودش نیاورد. گوش هاش پر بود از این حرف ها. یکی در
بود و یکیش دروازه. دائم سیگاری گوشه لبش بود و مثل اگزوز ماشین، دود از سوراخ های
بینی اش می زد بیرون. همیشه خدا منتظر بهانه بود کسی کاری بکند و خفتش را بچسبد.
داشتم از پا می افتادم. عرق از سر و رویم می چکید. با خودم گفتم: «هر چه می خواهد
بشود، بشود». رفتم و نشستم لب باغچه خشک کنار محوطه. گروهبان تشر زد که زودتر سرپا
بایستیم. قلقش آمده بود دستمان. قبل از اینکه جوش بیاورد و سر و صدا راه بیندازد،
بلند شدم. مهره های کمرم داشت از درد جدا جدا می شد. گفتم: «پس کی افسر برای آمار
گرفتن می آید؟» یکی از بچه ها دنباله حرفم را گرفت و گفت: «راست می گوید. برو
دنبالش. دیگر نا نداریم بیشتر از این بایستیم زیر این آفتاب داغ».
فارسی را بی لکنت و روان حرف می زد. مثل زبان مادری اش. تو یک جمله دلیل دیر آمدن
افسر را گفت و دست برد زیر گلویش. دکمه را باز کرد و نفسش را یکجا داد بیرون. عادت
همیشه اش بود که دکمه اش را کیپ تا زیر گلو ببندد. هر چه چشم چشم کردم، خبری از
افسر نبود. حوصله ام طاق شد. دم گوش علی گفتم: «گور به گور شده چرا نمی آید. حالا
که اینطور است خدا کند هیچ وقت از خواب بلند نشود». دوباره صدایم درآمد.
ـ گروهبان اجازه بده بنشینم زمین. از پا افتادیم.
لب هام روی کلام آخر ثابت ماند. هیکل ترکه ای و قد بلند افسر دوید تو نگاهم.
گروهبان دستور داد به ستون پنج بایستیم.
هر چقدر فریاد کشید راه به جایی نبُرد. کلافه و عصبی بود. سر صف را مرتب می کرد، ته
صف به هم می خورد. ته صف را نظم می داد، سر صف می ریخت به هم. سعی کرد جلو افسر،
خودش را خونسرد نشان بدهد.
نگاه افسر به پاهایی بود که رو آسفالت نرم کف محوطه شکل گرفته بود. نیمی از موهای
پرپشت و جوگندمی اش را زیر کلاهش پنهان
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 