پاورپوینت کامل امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام(۱) ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام(۱) ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام(۱) ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام(۱) ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

۶

حمیده رضایی (باران)

اشاره

«… بچه های رزمنده از ۱۴ مانع گذشتند تا رسیدند به یک کانال که ۴-۳ متر عمق داشت
و نزدیک به ۹ متر عرض. داخلش را عراقی ها پر از سیم خاردار و مین کرده بودند و
بچه ها با نردبان هایی که هر سه نفر، یکی آن را دست می گرفت، از روی کانال رد
می شدند. اگر کسی داخل کانال پرت می شد، دیگر کارش تمام بود… بعد از تحمل همه این
سختی ها تازه می رسیدند به این جاده ای که شما الآن از آن گذشتید… این محور گردان
حنظله از لشکر ۲۷ محمد رسول الله تهران بود. وسط عملیات، زخمی و شهید دادیم و درست
در چنین شبی همه شان را آوردند اینجا، کنارهم گذاشتند به امید آنکه بعد از گرفتن
جاده، آنها را برگردانند عقب، ولی ما به دلایل مختلف عقب نشینی کردیم و سالم ها
خودشان را به زور عقب کشاندند، اما شهدا و زخمی ها همین جا ماندند

نزدیک غروب است و نوای محزون اما دلنشین قرآن همه جا را پر کرده است. قدم به فکه
می گذاریم و باز بی اختیار کفش ها از پا درمی آید. حال غریبی دارم و هوا هم انگار
مثل دل من گرفته.

تابلوی «به مشهد شهیدان خوش آمدید» از دور به چشم می خورد. جلوتر می رویم. تابلوی
دیگری مرا به سمت خود می کشد: «باور کنید وقتی برای نماز شب بلند می شدند، فکر
می کردی بساط نماز جماعت برپاست.»

باز هم می رویم. نمی دانیم کجا، اما ناگاه ورودی ساده و سبز و زیبایی به چشم
می خورد:

«فاخلع نعلیک، انک بالواد المقدس الطوی!»

خدای من! یعنی بالاخره نزدیک شدم؟ بالاخره رسیدم به آنجا که آن قدر بی تاب دیدنش
بودم؟ رسیدم به قطعه ای که مقتل سید مرتضی شد! اما… بسیجی بی سیم به دستی که
صورتش را با چفیه پوشانده است می گوید ورودی بسته شده، با حسرت می پرسم: «یعنی
نمی توانیم به مقتل شهید آوینی برویم؟» جواب می دهد: «اگر نیم ساعت زودتر آمده
بودید، می شد، اما…» مکث می کند و کمی بعد انگار که دلش به حال زار من سوخته
باشد، می گوید: «حالا بروید مقتل شهیدان را ببینید، شاید اجازه دادند وقت برگشتن
آمدید.»

دلم می گیرد؛ دلم عجیب می گیرد. فقط به خاطر نیم ساعت…؟! باشد آقا مرتضی!

معبر طولانی و باریکی است. دو طرفش سیم خاردار کشیده شده و اجازه رفتن به آنجا را
نداریم. همه جا پر از تابلوهای «خطر انفجار» است. خاک فکه رملی است و راه رفتن روی
آن خیلی سخت است. با هر قدمی که به جلو برمی داریم، انگار دو قدم به عقب
برمی گردیم.

بالاخره به انتهای معبر می رسیم؛ جای کمی وسیع تر از همین معبر. اعضای کاروان، همه
به اطراف نگاه می کنند. انگار آنها هم مثل من دنبال چیز خاصی هستند، اما واقعیت آن
است که در ظاهر هیچ چیزی نیست، جز خاک و خاک و تنها سنگر باقی مانده در آنجا؛ اما
در باطن…

راستی اینجا کجاست؟ آیا ما برای دیدن همین خاک ها این همه راه آمدیم؟!

کاش کسی چیزی از اینجا می گفت! چه غم غریبی اینجا و این وقت غروب بر دلم نشسته!
خدایا اینجا کجاست؟

طلبه جوان، سیدی است که پوست صورتش عجیب زیر آفتاب داغ سوخته و انگار این آفتاب
سینه اش را هم سوزانده که نفسش این طور گرم است! خیلی زود، همه مجذوب حرف هایش
می شویم و روی رمل های می نشینند. هوا دیگر تاریک شده و قرص ماه بالای سر اهل
کاروان است.

طلبه جوان شروع می کند به گفتن از آنجا و من با دوربینم که حالا چیزی جز تاریکی ضبط
نمی کند، لجوجانه دنبال ثبت همان تاریکی ام؛ همان سکوت و همان هق هق ها که نمی دانی
دارد از کدام گلو بلند می شود:

«… بچه های رزمنده از ۱۴ مانع گذشتند تا رسیدند به یک کانال که ۴-۳ متر عمق داشت
و نزدیک به ۹ متر عرض. داخلش را عراقی ها پر از سیم خاردار و مین کرده بودند و
بچه ها با نردبان هایی که هر سه نفر، یکی آن را دست می گرفت، از روی کانال رد
می شدند. اگر کسی داخل کانال پرت می شد، دیگر کارش تمام بود… بعد از تحمل همه این
سختی ها تازه می رسیدند به این جاده ای که شما الآن از آن گذشتید… این محور گردان
حنظله از لشکر ۲۷ محمد رسول الله تهران بود. وسط عملیات، زخمی و شهید دادیم و درست
در چنین شبی همه شان را آوردند اینجا، کنارهم گذاشتند به امید آنکه بعد از گرفتن
جاده، آنها را برگردانند عقب، ولی ما به دلایل مختلف عقب نشینی کردیم و سالم ها
خودشان را به زور عقب کشاندند، اما شهدا و زخمی ها همین جا ماندند که یکسری شان
همان اول شهید شدند. آنهایی که زخمی بودند همه شان تیر خورده بودند و خون زیادی از
آنها می رفت و قاعدتاً به خاطر خونریزی، همه تشنه بودند. یکسری از تشنگی شهید شدند
و

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.