پاورپوینت کامل راز چفیه سیاه ۶۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل راز چفیه سیاه ۶۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل راز چفیه سیاه ۶۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل راز چفیه سیاه ۶۰ اسلاید در PowerPoint :

۲۹

اشاره

در دشت مقابل کانال، لاشه تانک های نیم سوخته عراقی خودنمایی می کرد. فضا پر بود از
دود و باروت. تنفس به سختی صورت می گرفت. بوی خون تمام کانال را در برگرفته بود.

در گوشه ای از کانال، غلامرضا به لب های خشک برادرش منصور خیره شده بود. غلامرضا
بچه بزرگ خانواده محسوب می شد. به قول بچه های قدیمی ضد زره، غلامرضا از روز اول
نور بالا می زد! کسی نمی دانست چرا از کمیته استعفا داده و چرا به محض استخدام در
وزارت امور خارجه، داوطلبانه به جبهه آمده است. البته آمدن او به واحد ضد زره، دست
گل برادر کوچکش منصور بود.

منصور از شدت موج انفجار و افتادن روی زمین، تمام بدنش درد می کرد. او پس از مدتی
با شنیدن صدای خس خسی، توجهش به سمت چپ جلب شد. دستی به بدنش کشید. علی رغم درد،
ولی ظاهراً، نه زخمی شده بود و نه جایی از بدنش شکسته بود. به هر زحمتی بود، سینه
خیز خود را به صاحب صدا رساند. خون، تمام صورتش را پوشانده بود و ترکش، گلوی او را
نشانه گرفته و از دو ناحیه سوراخ کرده بود. منصور وقتی با چفیه اش خون های صورت او
را پاک کرد، فهمید «فراهانی» است که زخمی شده است. صورت او کاملاً کبود شده بود و
راه تنفسش بند آمده بود.

منصور دستش را در گلوی بریده شده فراهانی فروبرد و لخته ای گوشت و خون را که منجر
به بسته شدن شریان تنفسی فراهانی شده بود را خارج و بلافاصله با چفیه روی خرخره
گلوی او را بست.

در آخرین ساعات سال ۶۳، عملیات بدر با رمز «یا فاطمه زهرا (س)» آغاز شد و در همان
دقایق اولیه، کنترل جاده العماره ـ بصره به دست نیروهای ایرانی افتاد. پس از گذشت
چند ساعت از آغاز عملیات، ارتش عراق با استعداد چند لشگر و تیپ های زرهی، تقریباً
ده برابر نیروهای ما شد. حجم سنگین آتش و بمباران منطقه توسط هواپیما، بالگرد و
توپخانه های سبک و سنگین دشمن، مانع پیشروی رزمندگان شد.

نیروهای واحد ضد زرهی لشکر ۲۷ محمد رسول الله(ص) پس از دفع آخرین پاتک عراقی ها، در
تنها سر پناه موجود، داخل کانال مشغول استراحت بودند. عراقی ها پس از هر شکست گلوله
باران مواضع ایرانی را شدت می دادند.

واحد ضد زرهی، تنها یگان تخصصی ضد تانک در کل لشکر های سپاه و بسیج محسوب می شد. به
همین منظور هر جا که لشکر ۲۷ درگیر عملیاتی می شد، جهت دفع پاتک های دیوانه وار
نیروهای مکانیزه ارتش عراق، به حضور واحد ضد زرهی نیاز حیاتی احساس می شد.

فرماندهان عالی رتبه ارتش عراق، این واحد را به خوبی می شناختند. زیرا علاوه بر
آنکه بیشترین تلفات را توسط موشک های هدایت شونده ضد تانک این واحد متحمل شده
بودند، مزه دفاع جانانه نیروهای این واحد در بدترین شرایط دفاعی، بارها چشیده
بودند.

«اکبر مصداقی» که فرمانده این واحد بود از اولین ساعات صبح برای تأمین مهمات به سمت
هورالهویزه رفته بود، در تلاش بود تا از میان جهنم گلوله و موشک باران بالگردهای
عراقی بتواند لااقل یک قایق کوچک موشک مالیوتکا را برای تیراندازان واحدش از روی
هورالهویزه رد کند.

«سید محسن خوشدل» که در غیاب اکبر مصداقی با عنوان معاون اول واحد ضد زره، هدایت
نیروها را برای شکست پاتک عراقی بر عهده داشت، با عصبانیت در بی سیم فریاد می زد:
«سوروسات عروسی ته کشیده، شیرینی و شربت نداریم، به بچه ها بگید خسیسی نکنند، لااقل
نقل و نبات و زیاد کنند! تعداد دامادهایمان زیاد شده، ساقدوش ها همه خسته اند. »

خوشدل خوب می دانست که اگر مهمات به اندازه کافی باشد، نیروهای مستقر در توپخانه
برایش کم نمی گذارند، ولی کمبود مهمات و امکانات در تمام زمینه ها گریبان گیر
نیروهای ایرانی بود. داخل کانال، صدای ناله مجروح ها به گوش می رسید. آنهایی که
سالم مانده بودند سعی داشتند تا به هر نحو ممکن جلوی خونریزی بیشتر مجروح ها را
بگیرند.

نیروهای عراقی در چند ساعت گذشته فشار زیادی را برای باز پس گیری مواضع تصرف شده
توسط رزمندگان ما انجام داده بودند و همین عامل، باعث خستگی زیاد نیروها شده بود.
از طرف دیگر با تمام شدن جیره آب و غذا، نیروها شدیداً در تنگنا قرار گرفته بودند.

در دشت مقابل کانال، لاشه تانک های نیم سوخته عراقی خودنمایی می کرد. فضا پر بود از
دود و باروت. تنفس به سختی صورت می گرفت. بوی خون تمام کانال را در برگرفته بود.

در گوشه ای از کانال، غلامرضا به لب های خشک برادرش منصور خیره شده بود. غلامرضا
بچه بزرگ خانواده محسوب می شد. به قول بچه های قدیمی ضد زره، غلامرضا از روز اول
نور بالا می زد! کسی نمی دانست چرا از کمیته استعفا داده و چرا به محض استخدام در
وزارت امور خارجه، داوطلبانه به جبهه آمده است. البته آمدن او به واحد ضد زره، دست
گل برادر کوچکش منصور بود.

منصور به دلیل آنکه از نیروهای قدیمی بسیج بود، به عنوان منشی واحد شناخته می شد و
طبعاً زمان عملیات را بهتر می توانست حدس بزند. به همین دلیل، هر کسی را که در ذهن
داشت در چنین مواقعی به جبهه فرا می خواند؛ از جمله برادرش غلامرضا. غلامرضا همچنان
محو لب های خشک و ترک خورده منصور بود. انگار در آن لحظه از تشنگی و گرسنگی خودش
غافل شده و تنها نیاز برادر کوچکش را می دید!

غلامرضا تا آمد حرکتی کند، صدای انفجاری در لبه کانال، دوباره او را زمین گیر کرد.
منصور در بین گرد و غبار، خود را به غلامرضا رساند و گفت: «توی این شیر تو شیری کجا
می خواهی بروی؟!»

غلامرضا در حالی که سعی می کرد از جایش بلند شود، پاسخ داد: «میرم قدری اطراف
کانال را بگردم، شاید آب و غذایی پیدا کنم. »

منصور در حالی که با فشار دست راستش بر روی کتف غلامرضا او را به نشستن وادار
می کرد، گفت: «من قبلاً با مصداقی برای شناسایی به این منطقه آمده ام و بهتر از تو
این کانال های پیچ در پیچ را می شناسم. تو همین جا باش، من میرم ببینم چی می تونم
پیدا کنم. »

غلامرضا تا آمد مخالفت کند، منصور به سرعت از پیچ کانال گذشت. در گوشه ای از کانال،
میان انفجار گلوله و خمپاره عراقی ها «امیر کرک آبادی» مثل همیشه برای حفظ روحیه
نیروهای صفر کیلومتر، معرکه راه انداخته بود و با شیطنتی خاص می خواند: «باید به شط
خون شنا کنیم، شالاپ شلوپ، شالاپ شلوپ / بایـد با قـطـار سـفـر کنیم، تلق تلوق، تلق
تلوق».

در آن طرف کانال، «بهزادنیا» به همراه کمک هایش (بابا شمس و جهانبخش سلطانی) در حال
استراحت بودند. بهزاد نیا با دیدن منصور، او را صدا زد. در همین حین، انفجار
گلوله ای بر روی لبه خاکریز، جهنمی از گرد و خاک ایجاد کرد. با فروکش کردن نسبی گرد
و خاک، بهزاد نیا نگاهش به منصور افتاد که بی حرکت بر روی شکم روی زمین افتاده است.

بهزاد نیا با نگرانی به سمت منصور رفت، ولی هر چه او را صدا زد، منصور جواب
نمی داد!

بهزادنیا با نگرانی منصور را برگرداند که ناگهان با چهره خندان منصور مواجه شد. با
عصبانیت سر او داد زد: «در این گیرو دار، تو هم بازیت گرفته؟!»

منصور که خوب می دانست اندکی درنگ باعث می شود تا در همانجا برایش جشن پتو بگیرند،
در حالی که سعی می کرد فاصله اش را با بهزاد نیا زیاد کند، گفت: «به جون عمو بهزاد،
دلم برای قیافه نگرانت تنگ شده بود. »

بهزادنیا در حالی که نیم خیز شده بود، گفت: «اگر مردی واستا تا قیافه نگرانم را
نشانت بدهم!»

تا بهزادنیا خواست بجنبد، منصور در پیچ کانال گم شد. درون کانال پر بود از پیکر
شهدا و مجروحینی که دیگر نای ناله کردن برایشان باقی نمانده بود.

به دلیل شدت گلوله باران عراقی ها، مجروحین هنوز به پشت خط منتقل نشده بودند و
امدادگران سعی می کردند با پانسمان های موقت، آنان را تا زمان انتقال، زنده نگه
دارند.

پس از یک ساعت، شدت عقده پراکنی عراقی ها قدری کمتر شده بود و منصور با چهره ای
خسته و لبی خشک تر از قبل با دو قمقمه آب و یک قوطی کمپوت گیلاس، سروکله اش از پیچ
کانال پیدا شد.

منصور هر دو قمقمه آب را بین مجروحین تقسیم کرد و پیش برادرش غلامرضا برگشت.
غلامرضا که از تأخیر منصور نگران شده بود، با دیدن برادر کوچکش نفس راحتی کشید.

منصور کمپوت را باز کرد، ولی نگاه غلامرضا به گونه ای بود که مجبور شد خودش اولین
نفری باشد که لب های خشکش را با شربت کمپوت تر کند. غلامرضا هم پس از سر کشیدن
جرعه ای، قوطی کمپوت را به فراهانی داد و او هم به بغل دستی اش.

قوطی کمپوت، تمام کانال را دور زد و دوباره به دست منصور رسید. منصور که توقع برگشت
قوطی خالی کمپوت را هم نداشت، نگاهی به داخل آن انداخت، شربت کمپوت تازه به نیمه
قوطی رسیده بود!

همه فقط لب های خشکشان را تر کرده بودند.

چند بار دیگر هم قوطی کمپوت چپ و راست کانال را طی کرد، تا دانه های گیلاس آن
نمایان شد.

دوباره گلوله باران عراقی ها با شدت بیشتری شروع شده بود، ولی زاویه اصابت گلوله ها
به گونه ای بود که نشان می داد گلوله ها از پشت سر نیروهای خودی دارد شلیک می شود!
وقتی خوشدل موضوع را با بی سیم جویا شد، فهمید عراقی ها وقتی نتوانسته بودند از سمت
آنان نفوذ کنند، با تمام قدرت به سمت راست حمله کرده و نیروهای واحد ضد زرهی را دور
زده اند.

در شرایطی که مهمات و موشک های ضد تانک تمام شده بود، تنها راهکار ممکن، عقب نشینی
به سمت هورالهویزه بود.

نیروهای گردان تخریب لشکر برای تأخیر در پیشروی نیروهای زرهی عراق و ایجاد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.