پاورپوینت کامل سیم اتصال مهندس با جنگ; گفت وگوبا محمد نوری زاد ـ کارگردان ۷۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سیم اتصال مهندس با جنگ; گفت وگوبا محمد نوری زاد ـ کارگردان ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سیم اتصال مهندس با جنگ; گفت وگوبا محمد نوری زاد ـ کارگردان ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سیم اتصال مهندس با جنگ; گفت وگوبا محمد نوری زاد ـ کارگردان ۷۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۰

اشاره

به هر حال مجاورت بنده با استادی مثل شهید آوینی خیلی تأثیر شگرفی بر جهت گیری و
سامان دهی این روحیه داشت و من بسیار مدیون ایشان بوده و هستم.

یادم هست یکبار به او گفتم: «آقا مرتضی، چرا این قدر محزون صحبت می کنی؟ همه چیز که
در آفرینش با حزن در نیامیخته است. » یکبار یکی از بچه های گروه جنگ یا یکی از
بچه های سپاه، تیزری را آورد که در آن تیزر از بسیجی ها دعوت می کردند که در فلان
روز جمع شوند و با سپاه یکصد هزار نفری محمد رسول الله(ص) به جبهه بروند. خود ایشان
به آن دوست که آمده بود، می گفت: «اگر من این متن را بخوانم، همه دستمال برمی دارند
و گریه می کنند. کسی با این فراخوان به جبهه نمی آید. شما باید بروید سراغ یک صدای
غرا و حماسی. من توی همان عوالم صحبت می کنم. »

من به ایشان گفتم که شما مثلاً می خواهید بگویید گل زیباست، می گویید: (صدای شهید
آوینی را تقلید می کند) آری، گل زیباست. آن را هم با غصه و اشک و اندوه می گویید.
گفت: «چه کار کنم؟ خداوند شاید چنین جوهره ای در صدای من ریخته است و من آن را کشف
کرده ام. هر جا حزنی باشد، صدای من جلوه بیشتری دارد». من با صدای ایشان مشکلی
نداشتم اما می گفتم: شما آن وجوه دیگر صدای خودتان را هم بیازمایید و مثلاً به نشاط
صدای خودتان هم سر بزنید. می گفت: «نه، من همینم». آقا مرتضی آدم بسیار قاطعی بود؛
یعنی کمتر می شد چیزی را که به باورش رسید، از کس دیگری مخالف آن را بپذیرد. این
بود که نفوذ کردن در او و عوض کردن نظر او، خیلی سخت بود.

اطراف من هم آر. پی . جی بود که روی زمین ریخته بود. خیلی وسوسه شدم دوربین را که
خیلی هم سنگین بود زمین بگذارم و آر. پی . جی را بردارم. گفتم یک تیری هم ما به طرف
عراقی ها شلیک کرده باشیم؛ دیدم نه، ممکن است خرابکاری بکنم. اصلاً نرفتم. حتی یک
تیر هم شلیک نکردم، ولی فیلم گرفتم.

کاری نکرده ام که نگرش توحیدی در آن نباشد. شاید اصلاً عرضه ام این است یا شاید
اصلاً بضاعتم این است. احساس می کنم اگر منفک از این بخواهم بسازم، ابتر می شود؛ نه
اینکه بخواهم به زور این نگرش را تزریق کرده باشم.

یکبار حوزه هنری من را دعوت کرد که یک کار جنگی سینمایی بسازم. این را که با آقا
مرتضی در میان گذاشتم خیلی عصبانی شد. اینقدر روی ترش کرد که از ایشان بدم آمد.
گفتم یک فرصت هم برایمان پیش آمده است که فیلم سینمایی بسازیم، ایشان به شدت مخالفت
می کند.

ایشان به من گفت که الآن وقت رفتن به سمت کار داستانی نیست، یعنی شما هنوز بضاعتش
را ندارید. بعد به کارهایی که ساخته می شد نگاه می کردم، می گفتم: آقا مرتضی! والا
ما سوادمان از این ها بیشتر است. می گفت: نه! دیر بروید، ولی خوب و محکم بروید. بعد
از ایشان «پروانه ها می نویسند» را ساختم. چشم ایشان را که دور دیدم، رفتم سراغ
«پروانه ها می نویسند». در «پروانه ها می نویسند» سعی کردم به مستند نزدیک باشم.
بعد جدی ترین کارم شاید «چهل سرباز» باشد.

اشاره: محمد نوری زاد را از چند سال قبل می شناختم. نه به خاطر مستندهایش، نه به
خاطر اینکه مجری روایت فتح بوده است، نه به خاطر سریال هایش و نه به خاطر مقالاتش،
بلکه به خاطر اینکه دوست شهید آوینی بوده است. این را در کلامش هم می توانستیم
بفهمیم.

دو ساعت مهمانش بودیم. از همه چیز گفت و ما را در این حسرت همیشگی فرو برد که چرا
نمی توانیم تمام مصاحبه را چاپ کنیم. آن هم فقط به خاطر محدودیت صفحه های مجله…

ـ لطفاً بگویید محمد نوری زادِ «پروانه ها می نویسند» هستید یا محمد نوری زادِ «چهل
سرباز»؟

یک موقعی به ضرورت، نوری زاد «چهل سرباز» هستم و یک موقعی، نوری زاد مجری
برنامه های روایت فتح، یک موقعی هم نوری زاد کارهای دیگر. کما اینکه هر کسی که در
شرایط مختلف قرار می گیرد، بنابر ضرورت و یا درجه اولویت و اهمیت، کار خاص و
ویژه ای را انجام می دهد.

متولد یکی از روستاهای شهریار هستم. دو کلاس ابتدایی را آنجا خواندم و در تهران به
تحصیل ادامه دادم. در رشته مهندسی برق وارد دانشگاه شدم و الآن معادل دکتری
کارگردانی دارم. از مستند شروع کردم. مدتی طولانی در کنار دوستان خودم در روایت
فتح، مجری برنامه های جهاد سازندگی و روایت فتح بودم. کارهای مستقلی را در حوزه
کارهای مستند و داستانی انجام دادم؛ مثل «ما اهل مسجدیم»، «روی خط مرز»، «شب های
رمضان» و کارهای داستانی مثل «ما مرد جنگیم» و «پروانه ها می نویسند» که عمدتاً
سوژه های معرفتی، روحی، عاطفی، جنگی و…بود.

ـ مهندسی برق و فرهنگ و سینما! چه چیزی شما را به این عرصه کشاند؟

شهید آوینی هم آرشیتکت بود. نمی دانم چرا در رشته های ریاضی و فنی رگه هایی از هنر
پیدا می شود. شاید در مورد بنده ضرورت بود. احساس کردم به هیچ وجه در آن رشته های
فنی راضی نمی شوم. یادم می آید در دوران دانشجویی می آمدم پشت شیشه مغازه ای که
دوربین های فیلمبرداری می فروخت. ساعتی می ایستادم و مثلاً فیلمی را می ساختم و به
نمایش می گذاشتم.

خداوند آدم های مختلف را با گرایش های درونی مختلفی خلق کرده است که یکنواختی ایجاد
نشود. اگر همه قرار بود دکتر و مهندس شوند، دیگر کسی به سراغ معلمی نمی رفت و اگر
همه قرار بود معلم شوند، کسی دیگر سراغ نظافت شهر، معماری و…نمی رفت.

ـ این گرایش های درونی شما چه زمانی ظهور پیدا کرد؟

من بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب به گروه تلویزیونی جهاد سازندگی که مرحوم شهید
آوینی یکی از برجستگان آن بود پیوستم و مجری برنامه های جهاد سازندگی شدم. بعد هم
که دیگر روایت فتح شروع شد.

یادم می آید در مقطعی از جهاد سازندگی فاصله گرفتم و رفتم جهاد سازندگی منطقه محروم
بشاگرد را تأسیس کردم. بعد با خانواده کوچ کردم و به آنجا رفتیم. شهید آوینی اصرار
می کرد به هر شکلی که هست خودم را برای اجرای برنامه ها به تهران برسانیم. حالا
میناب و بندرعباس و آنجاها کجا، تهران کجا. من هر دو هفته یکبار می آمدم، دو برنامه
اجرا می کردم و می رفتم. جای دیگر نرفتم. سریع برگشتم به گروه تلویزیونی و
علاقه مندی خودم را در ساخت کارهای داستانی و مستند پیگیری کردم. قبل از انقلاب هم
کتاب شعر چاپ کردم و با دوربین سوپر هشتی که داشتم کار داستانی می ساختم و با یک
مکافاتی آنها را صداگذاری می کردم و در مسجد و این ور و آن ور نشان می دادم. یا
مثلاً از تظاهرات فیلمبرداری می کردم و نشان می دادم. این علاقه مندی ها بود و منفک
از من هم نبود، اما سامان پیدا نکرده بود.

ـ در روایت فتح سامان پیدا کرد؟

به هر حال مجاورت بنده با استادی مثل شهید آوینی خیلی تأثیر شگرفی بر جهت گیری و
سامان دهی این روحیه داشت و من بسیار مدیون ایشان بوده و هستم.

ـ از تأثیرات آوینی بر خودتان بگویید. ظاهراً در آثار مکتوب شما این تأثیرات نمود
بیشتری دارد.

شما وقتی در مقابل کوه دماوند می ایستید، اقتداری را در این بلندا می بینید که
لاجرم در برابر بزرگی خداوند سر تعظیم فرود می آورید. حالا کسی که در پای دماوند
ایستاده است نمی تواند آن بلندا و بزرگی را توصیف بکند و حق مطلب را هم به جای
بیاورد. ایشان معمولی بود و بزرگ بود. خیلی معمولی بود. بعضی اوقات این قدر آدم ها
معمولی می شوند، بزرگی شان دیده نمی شود و ما در کنار آدم معمولی بزرگی بودیم که
بزرگی شان را نمی دیدیدم، نمی فهمیدیم و شاید حظ فراوانی از این همه بزرگی نصیب ما
نمی شد. شهید انواری از خودش ساطع می کند و ما هم به تناسب بضاعتمان بخش هایی از
این نورهای ساطع شده از جانب ایشان را می گرفتیم، ولی خیلی چیزها را هم از دست
دادیم و زمان با سرعت از کنارمان رد شد و ما یک روزی به خودمان آمدیم که دیگر ایشان
را از دست داده بودیم و ما ماندیم و بسیاری از افسوس ها. الآن هم همین طور است،
الآن هم من و شما در کنار آدم های بزرگی زندگی می کنیم و باور داریم که اینها
همیشگی هستند و چون این گونه پذیرفتیم که اینها همیشه هستند، اجر و قیمتشان را
نمی دانیم و به آنها سر نمی زنیم و به تعبیر خودمان زیاد مزاحمشان نمی شویم،
می گوییم هستند دیگر، حالا امروز نشد ده روز دیگر، ده سال دیگر، بالاخره پیششان
می رویم. این است که این بزرگان وقتی می روند تازه جای خالی شان می شود و مادامی که
هستند می گوییم هستند دیگر.

دوستی می گفت: بزرگی خداوند در این است که همه جا هست و شاید اصلاً این همه جا بودن
خدای بزرگ است که ما می گوییم هست دیگر، همه جا هست و قدر و قیمت نمی دانیم و به
بزرگی او حق نمی دهیم و در حوزه کشف این همه بزرگی، ورود پیدا نمی کنیم. ما هم
همین طوری بودیم؛ در کنار یک بزرگ زندگی کردیم؛ به منزل ایشان می رفتیم و می آمدیم؛
شب و روز، نشست هایی با همدیگر داشتیم که این سرمایه گرانقدری است که ما
می توانستیم داشته باشیم، اما الآن یک خاطرات محوی در کنار ما هست. ما هم دلمان را
به همان ها خوش کرده ایم.

ـ در مورد گپ های بعد از نمازهای ظهر و عصرتان بگویید. آقا مرتضی به شما درس سینما
می گفتند؟

یک آقا مرتضایی بود که هر وقت می خواستیم، در اتاقش را باز می کردیم و می دیدیمش.
یک روز خود ایشان پیشنهاد کرد که بیایید به شما سینما درس بدهم. سه نفر بودیم؛ من و
آقای دارایی و آقای خلیلی پور. آقا مرتضی، هم درس می داد و هم طرح درس و خلاصه ای
از درس پیشین خودش را فردا برای ما می آورد و ما به جای اینکه نکته برداری کنیم و
بدانیم که این لحظه ها دیگر بازگشت پذیر نیست، صحبت ایشان را فقط می شنیدیم. آن
موقع خیلی دوست داشتم که ایشان به سینما در عرف جامعه و عرف لفظ خودش بپردازد، ولی
ایشان می رفت سراغ فطرت، سراغ هدف غایی خلقت و اینکه خدا برای چه ما را خلق کرده
است و ما مکلف به چه هستیم، اما ما بی تاب این بودیم که بالاخره کی این سخن سر از
سینما درخواهد آورد. به هنرهای دیگر سر می زد. ما مشتاق زرق و برق ظاهری سینما
بودیم و خیلی زود سرد شدیم و این جلسات دوام نیاورد. بعد از چهار ـ پنج جلسه، وقتی
دید ما مشتری تشنه ای نیستیم، خود ایشان این جلسات را تعطیل کرد.

ـ شما با صدای ایشان مشکلی داشتید؟

یادم هست یکبار به او گفتم: «آقا مرتضی، چرا این قدر محزون صحبت می کنی؟ همه چیز که
در آفرینش با حزن در نیامیخته است. » یکبار یکی از بچه های گروه جنگ یا یکی از
بچه های سپاه، تیزری را آورد که در آن تیزر از بسیجی ها دعوت می کردند که در فلان
روز جمع شوند و با سپاه یکصد هزار نفری محمد رسول الله(ص) به جبهه بروند. خود ایشان
به آن دوست که آمده بود، می گفت: «اگر من این متن را بخوانم، همه دستمال برمی دارند
و گریه می کنند. کسی با این فراخوان به جبهه نمی آید. شما باید بروید سراغ یک صدای
غرا و حماسی. من توی همان عوالم صحبت می کنم. »

من به ایشان گفتم که شما مثلاً می خواهید

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.