پاورپوینت کامل اتاق بازجویی ۳۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل اتاق بازجویی ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اتاق بازجویی ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل اتاق بازجویی ۳۱ اسلاید در PowerPoint :
۳۸
اشاره
آرزو می کنم زودتر مرخصمان کند برویم پی کارمان. می رود سمت یکی از درها. آن را باز
می کند و می گوید: «هر دوازده نفرتان بروید این تو». گردن می کشم. دستشویی است.
چیزی حدود یک متر در یک متر و نیم. یکی یکی می رویم تو. ایستاده ایم تنگ هم. صورت
به صورت. جای نه نفر بیش تر را ندارد. نگهبان ها به هر ضرب و زوری که شده آن سه نفر
دیگر را هم هُل می دهند داخل. فشار آن قدر زیاد است که صورت هایمان چسبیده به هم.
نمی توانم کوچکترین تکانی به خودم بدهم. قفسه سینه ام می خواهد له شود. نفس کشیدن
برایم سخت است.زل می زنم تو چشم هاش و می گویم: «برای چه ما را می برید بازجویی؟ ما که کاری
نکردیم.» جوابم را نمی دهد. اولین بار است متوجه می شوم چشمانش قهوه ای روشن است.
راستش را بخواهید تا حال جرأت نکرده ام صاف تو چشم هاش نگاه کنم. از اول هم به مان
گفته اند که نگاه کردن تو چشم سرباز، صد ضربه کابل جریمه دارد. برای همین همیشه
مواظب بودم یک وقت چشمم تو چشم هیچ کدام از سربازها نیفتد. ضرب المثل دور از شتر
بخواب، خواب آشفته نبین، همیشه ورد زبان ننه خدابیامرزم بود. از بس که ننه تکرارش
می کرد، من هم خیلی به اش اعتقاد پیدا کرده بودم. الحق هر که گفته باید لب و دهانش
را طلا بگیرند. تو این چهاردیواری، خوب می فهمم که چه گفته.
انگار سرباز حواسش نیست که چشم در چشمش شده ام. فقط می گوید: «یا الله، راه
بیفتید.» دوازده نفری می شویم. آرام وپشت سر هم از آسایشگاه می آییم بیرون. آفتاب
وسط آسمان است. نور چشم هایم را می زند. سربازی ایستاده زیر طاق آجری و کوتاه
ساختمان ستاد. کمی بالاتر به بلندای دو متر، میله آهنی پرچم سه ستاره عراق، جوش شده
به یکی از پنجره های طبقه دوم ساختمان. پاورپوینت کامل اتاق بازجویی ۳۱ اسلاید در PowerPoint در زیرزمین ساختمان ستاد است.
تنها محفظه آن دو پنجره کوچک است با نرده های شطرنجی.
پله ها را رد می کنیم و می رویم داخل زیرزمین. بوی نم و کهنگی می آید. آجرهای
چهاردیواری را تا کمر شوره سفید پوشانده. به ردیف می ایستیم کنار دیوار. دو در چوبی
و بزرگ تو اتاق است. ستوان سلمان نشسته پشت میز چوبی و زهوار در رفته اش. مثل همیشه
سیگاری لای انگشتانش است. فلاسکی چای با استکان و قندان روی میز است. تعدادی پاکت
نامه هم. ستوان پاهایش را گذاشته رو میز. سیگار را نصفه و نیمه لِه می کند تو
جاسیگاری. از بس که ته سیگار داخلش لِه شده، می خواهد سرریز شود. می رود طرف یکی از
درها. آن را باز می کند و می گوید: «بروید تو.» راهرویی با طول پنج متر، که در
انتهای آن یک در چوبی دیگر دیده می شود. دو نگهبان نشسته اند دو طرف در. نمی دانم
چه فکری تو کله ستوان چرخ می زند. نفر اول هستم و دلشوره ام از همه بیش تر. ستوان
نهیبم می زند: «چرا ایستادی؟ جان بکن جانور!»
تو دلم انگار رخت می شویند. می دانم نقشه ای برایمان کشیده اند. به روی خودم
نمی آورم و مردد قدم می گذارم جلو. پام که می خورد داخل، نگهبان سمت راست سیلی
محکمی می خواباند تو گوشم. تا می آیم به خودم بجنبم، نگهبان سمت چپ سیلی دوم را
حواله ام می کند. سر می خورم. نمی توانم روی پایم بند شوم و با سر می خورم زمین.
می خواهم بلند شوم. حس می کنم کف راهرو لیز است. دست می کشم. با صابون آن را لیز
کرده اند. به سختی از زمین کنده می شوم. در ته راهرو باز می شود و ستوان صدایم
می زند. می خواهد بروم تو اتاق روبه رو. نمی دانم چطور آن جا پیدایش شد. از تعجب
می خواهد شاخم بزند بیرون. اجازه نمی دهند دست بگیرم به دیوار. نیمه راه دوباره
می خورم زمین. آرام بلند می شوم و این بار احتیاط بیش تری می کنم.
ستوان خود را از جلو در می کشد کنار. می روم داخل و می ایستم گوشه ای. بچه ها، یکی
یکی کاشی های لغزنده را رد می کنند و می آیند تو اتاق. هر دوازده نفرمان به خط
ایستاده ایم. ستوان میان در ایستاده و دارد با نگهبان حرف می زند. آرام کنار گوش
قاسم می گویم: «ستوان که تو اتاق آن طرف راهرو بود، چطور این جا ظاهر شد؟»
ـ گمانم دری که تو آن اتاق بود، از پشت به این اتاق راه دارد. از آن جا آمد.
یکی از درهای داخل اتاق باز می شود. هر دو نگهبان و سرباز می آیند تو. دست شیطان را
از پشت بسته اند. فکر این را هم کرده اند که خودشان راهی برای رفت و آمد داشته
باشند. ستوان می ایستد رو به رویم و می گوید: «از همین اول شروع می کنیم. اسمت
چیست؟» می خواهم از بوی دهانش بالا بیاورم. حتم دارم ناهارش را با سیر خورده.
می گویم: «علی سلمانی.» سر تکان می دهد و می گوید: «سه نفر، سه نفر به پشت بخوابید
و پاها را بگذارید به دیوار.» برایم یقین می شود که می خواهند فلکمان کنند. هر چه
گفت، می کنیم. نگهبان ها و سرباز با کابل می زنند کف پایمان. درد تا مغز استخوانم
راه می کشد. انگار تمام تنم را سیخ می زنند. د
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 