پاورپوینت کامل از تهران تا ملکوت ۳۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل از تهران تا ملکوت ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از تهران تا ملکوت ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل از تهران تا ملکوت ۳۱ اسلاید در PowerPoint :
۶
گزارش ویژه تهران، پونک، پیاده رو
کار ما هم شده روزی چند بار این پیاده روی لعنتی را بالا و پایین رفتن. هیچ کس نیست
بگوید آخر آدم عاقل! مگر یک تخته مبارک کم است که این قدر ول معطلی… نمی
دانم، اما همین را باید بگویم که دلم را خوش می کنم که در این کز کردن های خیابانی،
تفریح و … چیزهای دیگر وجود دارد که می تواند برای جبران خوب باشد.
همه ماجرا از یک روز نسبتاً سرد پایان بهمن ماه شروع شد. آرش هفت هشت تا سی دی توپ
آورد تا بروم و شب با آنها حالی بکنم. آن طوری که خودش می گفت، معجونی بود از
موسیقی های راک وشوهای ایرانی و غربی. بلافاصله رفتم تا همه آنها را ببینم . مادرم
کنار تلفن نشسته بود و داشت با دوستش حرف می زد و با سوهان ناخن، شکل ناخن هایش را
تنظیم می کرد . پدر خانه نبود. کامپیوتر را که روشن کردم، احساس عجیبی داشتم. فکر
کردم می خواهد اتفاقی بیفتند؛ مثل زلزله. اول هول برم داشت، اما بعد دیدم نه مثل
اینکه خیالاتی شدم. کامپیوتر را روشن کردم. اولین سی دی را گذاشتم… اجرا کردم …
چشمهایم داشت از حدقه درمی آمد. صدای یک نوحه بود. آنقدر تعجب کرده بودم که فکر
کردم می خواهند بیایند مرا بگیرند. بعد سی دی رام را نگاه کردم. درست بود. داشت می
خواند. اول فکر کردم آرش خواسته سر کارم بگذارد، بعد گفتم شاید اشتباه کرده است.
بعد دیدم نه. چرا…؟ خلاصه داشتم سؤالات زیادی را در ذهنم مرور می کردم . به
مانیتور زل زده بودم. حس غریبی داشت. تصاویر یک رزمنده بود که هم خیلی خوش خنده بود
و هم خیلی تو دل برو. اول می خواستم خاموش کنم. ولی بعد دلم نیامد. این دل دل
کردن ها باعث شد یک ساعت تمام سی دی را ببینم. حس عجیبی داشتم. حالا که آمده ام
اینجا، می فهمم دنیا فقط پیاده روهای پونک نیست. دنیا جایی دارد که آدم احساس
می کند خیلی بزرگ است . آن قدر که هیچ وقت به انتهای آن نمی رسد.
مشهد، ایران گردی
قرار است فردا اردوی ایران گردی دانشجویی ما شروع شود. این طوری که بچه ها می
گویند، از مشهد می رویم طبس، یزد، شیراز، اهواز، خرم آباد ، تهران و برمی گردیم.
حتماً خیلی خوش می گذرد. من، فریبا و مریم آمدیم یک کم خرت و پرت بخریم. مریم از
این که قرار است با پسرها و دخترهای همکلاسی به ایران گردی برویم یک کم نگران و
برآشفته است، اما فریبا خیلی خیلی خوشحال است. یکسره به من می گوید که من می دانم
خیلی خوش می گذرد…..
دیگر خسته شده ام. الان روز سومی است که در راهیم. داخل اتوبوس پسرها اصلاً
نمی گذارند کسی استراحت کند. یک راست سر و صدا و گیتار وخنده های بلند. کم کم دارم
از دست همه خسته می شوم. هوا نسبتاً گرم است که وارد اهواز می شویم. ورودی شهر وقتی
می فهمند ما دانشجو هستیم، یک نفر به عنوان راهنما به ما می دهند. طفلکی ها فکر
کرده اند ما برای بازدید از مناطق جنگی آمده ایم. یک جوان سبزه با ریش های توپی
مشکی وارد ماشین ما می شود. از همان لحظه اول بچه ها بنای مسخره کردن می گذارند.
صدای خنده یواشکی ما دخترها و متلک های مختلف پسرها، باعث شد که آن بنده خدا بعد از
چند دقیقه حرف زدن، خودش روی صندلی کنار راننده بنشیند و فقط مسیر را به راننده
نشان بدهد. در یک جاده مستقیم که ظاهراً جاده اهواز – خرمشهر است، وارد یک فرعی می
شویم. احساس می کنم که هوا خیلی سنگین و نفس کشیدن برایم سخت شده است. به مریم نگاه
می کنم. مریم هم همین حال را دارد. فریبا هم و همه بچه ها. سکوت عجیب و غریبی بر
اتوبوس حکم فرماست. جوان بلند می شود و برایمان حرف می زند. چیزی نمی گذرد که اشک
بی اختیار روی گونه هایمان می نشیند. نه من، همه بچه ها؛ حتی پسرها گریه می کنند.
احساس می کنم این گریه شرمندگی است. اتوبوس می ایستد. اینجا طلائیه است. پیاده می
شویم، زانوهایم شل می شود. به خودم می آیم. خاک های زیر صورتم، از اشک هایم تر
می شوند. جوان کناری ایستاده و دستهایش را به ریش توپی اش می زند. جلو می روم. نمی
دانم چه بگویم. جوان سرش را پایین می اندازد. گریه امانم را بریده است. می خواهم سر
خودم فریاد بزنم. می خواهم آب شوم و به زمین فرو روم، اما نمی دانم چه می شود. جوان
می ایستد و چیزی نمی گوید. هر چه فریاد می زنم، او چیزی نمی گوید: «من از شما به
شهدا شکایت می کنم. چرا زودتر ما را با شهدا آشنا نکردید؟».
کرمان، قالی، ریحانه
از دست همه خسته شده ام . از دست آدم های هفت رنگ. از دست آدمهایی که نمی توانند
خودشان باشند. ازدست آدم هایی که منتظرند باد بوزد تا تکلیف خودشان ودیگران را
راوشن کنند. این آدم ها این روزها خیلی زیادشده اند . یادم می آید اواخر جنگ بود و
من یک دختر هفده ساله پر شور و شر بودم. این قدر عشق به امام و انقلاب در وجودم بود
که همه فکر می کردند، من باید به جای زن، مرد می شدم . مسع
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 