پاورپوینت کامل آغازش بدر، انتهایش ظهور! ۶۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آغازش بدر، انتهایش ظهور! ۶۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آغازش بدر، انتهایش ظهور! ۶۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آغازش بدر، انتهایش ظهور! ۶۱ اسلاید در PowerPoint :
۴۶
اشاره
محوطه میشداغ، مردم، حسینیه و سربازان، مرا به یاد جمله «شهید بهشتی» می اندازد که
چگونه او نیز چون امام و مردم جدایی ناپذیری مردم را از ارتش به سران ارتش شاه
گوشزد کرد و به تیمسار مقدم گفت: «شما با کدام ارتش می خواهید در مقابل این مردم
بایستید.»
یاد شعارهای مردم در روزهای نخست انقلاب می افتم: «ارتش فدای ملت» و سربازانی که
هنگام فرمان شلیک به سوی مردم از سوی عناصر وابسته، هرگز گلوله ای از تفنگشان شلیک
نشد و هنگام اجرای حکم اعدامشان آهسته زیر لب زمزمه کردند: «ارتش فدای ملت».
به محوطه میشداغ نگاه می کنم و به درجه داران و سربازانی که با کوچک و بزرگ مردم
این سرزمین چون اعضای یک خانواده سخن می گویند. راستی کجا رفتند آن یاوه گویان
فرافکن؛ همانانی که ارتش را به آن چیزی متهم می کردند که خود لایق آن بودند و به
دامان دشمن و به دامان سرمایه داری فروغلتیدند و علیه این مردم بسیج شدند؟
با خود فکر می کنم وفاداری ارتش به امام و رهبری و به مردمی که به ولایت عشق
می ورزیدند تا بدانجا بود که هر کس را که با اسلام و انقلاب و این مردم مخالف بود،
وادار به انتقام از ارتش کرد. سرلشکر قرنی را «فرقان» می زند، شهید صیاد را «سازمان
منافقین» و هزاران شهید دیگر را از بعثی گرفته تا «دموکرات» و «کومله» و
«جدایی طلب» و… و اینها همه نشان از آن داشت که «ارتش» با هیچ گروهی سر سازش
نداشت و جز اسلام ناب محمدی(ص) بر پای مانیفست هیچ مکتبی مهر تأیید نزد و این کم
جرمی در برابر خداوندان زر و زور و تزویر نداشت.
دوست داشتم بیلبردی بزرگ در محوطه میشداغ نصب می شد که در آن عکس و سخنان این سه
استاد و شاگرد، سه نماینده سه نسل، سه حلقه ایمان و جهاد و شهادت کنار حلقه های
دیگر جای می گرفت؛ حلقه های نوری که آغازش «بدر» و انتهایش «ظهور» بود.
یادداشت هایی از سفر جنوب
آخرین نماز مغرب و عشای سال ۱۳۸۵ را در حسینیه اروند به جماعت می خوانیم و اتوبوس
به سوی اهواز حرکت می کند. شب را مهمان بچه های سپاه در حسینیه «پادگان گلف» اهواز
هستیم؛ مقر «شهید باقری»، همان محل مقدسی که طرح های عملیاتی را او و دیگر سرداران
سپاه طراحی می کردند. صبح، پس از نماز جماعت در حسینیه، «سال اتحاد ملی و انسجام
اسلامی» را به هم تبریک می گوییم. قرار است شب را مهمان بچه های ارتش در «میشداغ»
مقر شهید «صیاد شیرازی» باشیم؛ در مسیر به یاد جمله یکی از فرماندهان ارتش در
سال های دفاع مقدس در نزدیکی میمک می افتم. وقتی در سنگر مهمان او بودیم، رو به ما
چند طلبه، که با همراهی خانواده هایی آمده بودیم کرد و گفت: «سپاه و ارتش دو لبه یک
پیکان هستند که با هم قلب دشمن را می شکافند.» فکر می کنم آن روز حضور ما طلبه ها
در بین «ارتش» و «سپاه» را یکی از عوامل اتحاد و همدلی بیشتر این دو می خواند و
دوست داشت در این مسیر تلاش خود را دو چندان کنیم.
نزدیک ساعت ۱۰، در حسینیه میشداغ حاضر می شویم. چند کاروان دانش آموزی در حسینیه،
عزاداری به سبک جنوبی برپا کرده اند. همه در کنار هم و به دور نوحه خوان در حال
سینه زنی هستند. اوج همدلی و همراهی را می توان در هارمونی حرکت و همصدایی جمعیت به
خوبی دید. دانش آموز، کارگر، معلم، ارتشی، سپاهی، طلبه و… در کنار هم، با هم،
«یا حسین(ع)» می گویند. پس از پایان سینه زنی، فیلمی از امیران شهید ارتش، حاضران
را تحت تأثیر خود قرار می دهد. برای صرف شام به سالنی در جوار حسینیه می رویم و سپس
استراحتی کوتاه تا آغاز رزم شبانه.
رزم آغاز می شود. با هر انفجاری پرده از بلندی و صلابت میشداغ برداشته می شود و هر
از گاهی رخ خود را می نمایاند. میشداغ در دوران دفاع مقدس خود به تنهایی یک سپاه
برای رزمندگان اسلام بود. دو بار تنها با حضورش به کمک رزمندگان اسلام آمد و لبخند
فتح و پیروزی را بر چهره مردمان این سرزمین نشاند: یک بار در «طریق القدس» مانع
رسیدن نیروهای کمکی عراق در این سوی خود شد و بستان به آغوش ایران بازگشت و یک بار
در «فتح المبین»، نه تنها راه را بر نیروهای پشتیبانی عراق بست، بلکه مانع فرار
هزاران سرباز بعثی شد تا طعم اسارت را بر هر متجاوزی در سرزمین شیران بچشاند. و از
آن پس میشداغ چون مادری مهربان، فرزندان سپاهی و ارتشی خود را در آغوش گرفت و شاهد
مناجات شبانه آنان و رزم شجاعانه شان در روز شد و سینه خود را مزار مردانی از این
سرزمین کرد که رسم مروت و مردانگی را به نسل های آینده آموختند.
صدای انفجار مرا به یاد شب ها و روزهای عملیات می اندازد. یاد روزی که پشت رودخانه
کنجیانچم، نزدیکی پاسگاه دُراجی عراق در عملیات والفجر سه بودیم. وقتی بعثی ها برای
سازماندهی نیروهای خود برای بازپس گیری مناطق از دست رفته و بیرون کشیدن کله قندی
از محاصره رزمنده ها دست به چند کار روانی هم زدند و حضور اتوبوس عراقی در فاصله نه
چندان دور، اما دور از تیررس آرپی جی که بیشتر به جنگ روانی علیه نیروهای ما و
بازگرداندن روحیه به سربازان خود شباهت داشت، فرماندهان خط را به استمداد از نیروی
زرهی فراخواند و چیزی نگذشت که یک تانک ارتشی و ۱۰۶ سپاهی، به فاصله زمانی کم از
میان خمپاره ها و توپخانه دشمن گذشتند و خود را پشت خاکریز رساندند و هر دو با هم
لوله های خود را به سمت اتوبوس نشانه رفتند. اتوبوس بعثی ها منفجر شد و فریاد
«الله اکبر» تمام خط را فرا گرفت. آن روز مهم نبود که تیر کدام یک از لوله های تانک
ارتش یا ۱۰۶ سپاه به هدف خورد. مهم آن بود که این دو چون دو لبه یک پیکان، سینه
دشمن را شکافتند.
رزم شبانه که تمام شد، برای خواب به سوله هایی که در زیر ارتفاعات میشداغ تعبیه شده
می رویم. برای جمع ما طلبه ها، آرام گرفتن و نماز خواندن و سینه زدن در مقر ارتش
هرگز یک افسانه و خیال نبود؛ آن روزی که انگلیسی ها با به قدرت رساندن فردی
دست نشانده به نام رضاخان درصدد برآمدند تا ارتش ایران را از دین و مردم جدا کنند و
سربازانی تربیت کنند تا در برابر کاخ «واتینگهام» لندن کرنش کنند، قیام «کلنل محمد
تقی پسیان» با سربازان غیرتمندش در مشهد مقدس و در آغوش گرفتن شهادت در کنار حرم
امام رضا(ع) به همه دنیا ثابت کرد که نبض ارتش دین مدار و وطن پرست هرگز به دست
بی دینان و اجنبی پرستان نخواهد افتاد و آن روزی که امریکایی ها بر آن شدند تا قبله
سربازان ایرانی «کاخ سفید» باشد و هیچ سربازی سر بر مهر نگذارد، هر تازه واردی به
دانشکده افسری به خوبی می دانست که قبله کدام سو است و مهر را از کجای خوابگاه
بردارد…
به یاد خاطرات «سرهنگ کتیبه» می افتم که او و دیگر افسران مؤمن چگونه نماز
می خواندند و روزه هایشان را در ماه مبارک رمضان می گرفتند و گاهی چگونه برای قضا
نشدن نماز مجبور می شدند روی پوتین، مسح پا بکشند.
به یاد زندگی شهید سرگرد «علی محبی» می افتم که در کنسرت های موسیقی در دانشکده
افسری شرکت نمی کرد و سرانجام در درگیری با عوامل ساواک، شربت شهادت نوشید تا به
همه جهانیان بگوید دینداری در ذات سرباز ایرانی است. در حالی به خواب می روم که هیچ
تفاوتی را بین خوابیدن در «گلف» یا «میشداغ» احساس نمی کنم. شاید تفاوت این دو مقر،
تنها در بُعد مکانی باشد و تفاوت سپاهی با ارتشی در رنگ لباس ها و شاید پتوها و…
و شاید اگر ارتشی ها و سپاهی ها هم لباس هایشان را یکی کنند، هیچ کس هیچ تفاوتی را
بین آنان در بینش و دانش نیابد؛ خصوصاً در نوع نگاه آنان به اسلام و اهل بیت(ع) و
تعبد آنان نسبت به فرامین رهبری و فداکاری برای این سرزمین و مردم.
صبح، بعد از نماز وارد محوطه می شوم. هوا کم کم روشن می شود. در محوطه جنب و جوش
عجیبی است؛ افراد از اقشار گوناگون با لهجه های گوناگون. تازه فهمیدم که شب گذشته
هنگام سینه زنی برادران و خواهران، اهل سنت هم حضور داشته اند. آنچه بیش از پیش نظر
مرا به خود جلب می کند، سربازانی است که پس از اعلام برندگان مسابقه روزانه که
جایزه آن سفر به کربلای معلا بوده است، چگونه متواضعانه و مخلصانه از مهمانان
پذیرایی می کنند. محوطه میشداغ، مردم، حسینیه و سربازان، مرا به یاد جمله «شهید
بهشتی» می اندازد که چگونه او نیز چون امام و مردم جدایی ناپذیری مردم را از ارتش
به سران ارتش شاه گوشزد کرد و به تیمسار مقدم گفت: «شما با کدام ارتش می خواهید در
مقابل این مردم بایستید.»
یاد شعارهای مردم در روزهای نخست انقلاب می افتم: «ارتش فدای ملت» و سربازانی که
هنگام فرمان شلیک به سوی مردم از سوی عناصر وابسته، هرگز گلوله ای از تفنگشان شلیک
نشد و هنگام اجرای حکم اعدامشان آهسته زیر لب زمزمه کردند: «ارتش فدای ملت». به یاد
مصاحبه ام با تیمسار پرویز متین می افتم. گر چه او با انقلاب همراه نشد، اما خوشحال
از این بود که روزی گردان زرهی او قرار بود در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ مردم را سرکوب کند.
هیچ کدام از تانک های او سوخت نداشت و تیمسار نصیری از عصبانیت شیشه دوات خود را به
سوی او پرت می کند. آن روز پرویز متین خوشحال بود که نبودن سوخت در آن روز موجب شد
به سوی مردم شلیک نکند. وقتی از پرویز متین پرسیدیم چرا تانک های گردان تو سوخت
نداشت، پاسخ درستی نشنیدم، اما شک ندارم خود ارتشیان دلیر، پس از دستگیری امام(ره)
برای وارد نشدن در معرکه ارتش با مردم، شبانه تنها فرصت کرده بودند سوخت تانک های
گردان زرهی پرویز متین را خالی کنند.
یاد موضع گیری امام می افتم. وقتی از ایشان درباره کار گذاشتن بمب های قوی در یکی
از ساختمان ه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 