پاورپوینت کامل هفتاد و دو نفر ۱۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل هفتاد و دو نفر ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل هفتاد و دو نفر ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل هفتاد و دو نفر ۱۴ اسلاید در PowerPoint :
۲۴
تیر سال ۱۳۷۸ بود. حوادث سیاسی و فرهنگی، مردم را دلتنگ شهدا کرده بود. سردار
باقرزاده اکیپ های تفحص را جمع کرد و گفت: «مردم تماس می گیرند و درخواست می کنند
مراسم تشییع شهدا بگذارید تا عطر شهدا حال و هوای جامعه را عوض کند.»
تعداد شهدای کشف شده توی معراج، کمتر از ده شهید بود. سردار باقرزاده گفت: «بروید
توی مناطق به شهدا التماس کنید و بگید شما همگی فدایی ولایت هستید. اگه صلاح
می دانید به یاری رهبرتان برخیزید.»
چند روزی گذشت. سردار تماس گرفت و آخرین وضعیت را از من پرسید. گفتم چیزی پیدا نشد.
پرسید: «به شهدا گفتید؟» گفتم: «سردار! بچه ها دارند زحمت خودشون رو می کشند.» گفت:
«همان چیزی که گفتم، عمل کنید!» شب بود که با برادران علی شرفی و روح الله زوله
مهیا می شدیم فردا به سمت هورالعظیم حرکت کنیم.
صبح حدود ساعت ۳۰/۱۰ به منطقه شط العلی، محور عملیاتی بدر و خیبر رسیدیم. برای رفع
تکلیف، جملات سردار را بازگو کردم. نهار را خوردیم و برگشتیم. عصر بود رسیدیم
اهواز. به ستاد اعلام شده بود در شلمچه تعدادی شهید پیدا شده. از خوشحالی بال
درآوردم. خودم را رساندم شلمچه. ۱۶ شهید پیدا شده بود. شهدا را آوردم پادگان. چند
ساعتی بیشتر توی پادگان نبودم که گفتند از هور تماس گرفتند که شهید پیدا شد. دیگر
توی پوست خودم نمی گنجیدم. شده بودند ۱۹ شهید.
چند روزی گذشت و از شرهانی و فکه، هر روز خبر خوشی می رسید.
نماز مغرب و عشا را خوانده بودیم و مشغول خوردن شام بودیم که سردار تماس گرفت: «چه
خبر؟» گفتم: «شهدا خود را رساندند. درهای رحمت خدا باز شد.» گفت: «فردا صبح شهدا را
به سمت تهران حرکت بده.» گفتم: «سردار! چند روز دیگه اجازه بدید.» تأکید که حتماً
فردا صبح حرکت کنیم و از تعداد شهدا پرسید. گفتم: «هنوز شمارش نکرده ام.» و همین
طور که گوشی را با کتفم نگه داشته بودم، شروع کردم به شمردن: «۱۶ تا فکه؛ ۱۸ تا
شرهانی … جمعا شد ۷۲ شهید.» سردار گفت: الله اکبر! روز عاشورا هم ۷۲ نفر پای
ولایت ایستادند.»
سعی کردم به بهانه ای معطل کنم تا تعداد شهدا بیشتر شود. اما دستور همان بود؛ ۷۲
شهید به نیابت از ۷۲ شهید عاشورا در پاسداری از حریم ولایت، تشییع شدند.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 