پاورپوینت کامل جز زیبایی چیزی ندیدم ۱۳ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل جز زیبایی چیزی ندیدم ۱۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جز زیبایی چیزی ندیدم ۱۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل جز زیبایی چیزی ندیدم ۱۳ اسلاید در PowerPoint :

اشاره

راستش این که من هیچ وقت عاشق شهادت نبودم. برای همین هم شهید نشدم. حتی یک
ترکش هم نخوردم. خیلی ها بغل دستم و حتی توی بغلم شهید شدن، اما من حتی یک
ترکش هم نخوردم. من فقط با عشق به جبهه می رفتم؛ عاشق می شدم، بعد
می رفتم. جنگ رو هم دوست نداشتم، اما عشق رو نمی تونستم نداشته
باشم. و این بود که از سال پنجاه و هشت توی جبهه ها و کردستان بودم. حتی زن
و بچه هام رو برده بودم کردستان؛ وقتی توی منطقه راه
می رفتم، صدای تسبیح سنگ ها و درخت ها رو
می شنیدم. راز و نیاز هر چیزی رو که روی زمین بود.

توی قرارگاه سرپل ذهاب، مدتی از رفتن«سید» می گذشت و از آمدنش خبری نبود.
فکرم پیش او بود. سعی کردم یه جوری خودم رو مشغول کنم، نشد. بی قراری
می کردم. دلم گرفتار دو جا بود: یکی پیش سید که دلواپسش بودم و برای سرکشی
دیدگاه ها رفته بود و دیر کرده بود، دیگر پیش اون هایی که
تهران بودن؛ یعنی همه اون هایی که توی تهرون نفس می کشیدن؛ غریبه و
آشنا برام فرقی نمی کرد. می دونستم همه اون هایی که اهل
جبهه اند و یا اهل جبهه نیستند، الآن دلشون پیش ماست. دلم می خواست
می آمدم و روزنامه ها را بر می داشتم و
می رفتم روی صندلی کنار ایستگاه اتوبوس می نشستم و
ماشین هایی رو که می آمدند و می رفتند، تماشا
می کردم. همه اون هایی رو که کنار کیوسک روزنامه فروشی نگه
می داشتند و سیگار یا شکلاتی می خریدند و بعد سوار می شدند
و می رفتند، دلم تنگشون بود. می دونستم که از کوچک و بزرگ و زن و
مرد، همه شون دلواپس و نگرانند. راستش تنها جایی که کمیتم می لنگید
و نمی دونستم چیکارش کنم، همین جا بود. درد محبت و دوستی همه
انسان ها توی دلم بود. راستش رو نمی شه بگم. آخه چطوری
می شه گفت که بعضی وقت ها حتی برای سرباز عراقی هم که دشمنم بودند،
دلم می سوخت.

یک شب وقتی بعد از شکستن خط برای پاکسازی سنگر های عراقی رفته بودیم، چیزی
پیدا کردم که داغونم کرد. همیشه بعد از شکستن خط، اولین کسانی که توی
سنگر های عراق