پاورپوینت کامل یار امام کو؟ ۳۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یار امام کو؟ ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یار امام کو؟ ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یار امام کو؟ ۳۱ اسلاید در PowerPoint :

۵۸

زمانه عجیبی بود. دوران نزدیک انتخابات. قربانش بروم مملکت ما هم شده بود مهد
دموکراسی و مردم سالاری و اینچنین بود که با نزدیک شدن به انتخابات مجلس شورای
اسلامی، آدم های سیاسی یادشان می افتاد که جنگی هم در کار است و جوانان این مرز و
بوم دارند از سرزمین و اعتقاداتشان دفاع می کنند. بعد بعضی حضرات سرشان را
می انداختند پایین و راست شکم می آمدند جبهه تا به قول خودشان سهم کوچکی در این
حماسه شورآفرین داشته باشند. بخورد سرشان! چون این حماسه فقط تا ۱۰۰ کیلومتری یا
فوق فوقش تا ۵۰ کیلومتری خط مقدم در جریان بود.

بله می گفتم. آقایان سیاسی با آمدن به پایگاه ها و اردوگاه ها، تبلیغ خوبی برای
خودشان دست و پا می کردند و کلی عکس یادگاری می گرفتند تا در پوسترهای کوچک و
بزرگشان به کمک شان بیاید و رأی جمع کنند. یک کامیون لباس و غذا هم می آوردند و
توقع داشتند ما از سروکولشان بالا رفته و قربان صدقه شان برویم و آنها پدرانه دستی
بر سروگوشمان بکشند و عکس بیندازند و بعد پدرانه نصیحتمان کنند که خوب بجنگید و پدر
نابه کار دشمن را دربیاورید و ما دوقبضه هوای شما را پشت جبهه ها داریم! اما همین
که خرشان از پل مراد انتخابات می گذشت و رأی می آوردند همه چیز را فراموش می کردند
تا دوره بعد و انتخابات دیگر.

بچه رزمنده ها هیچ کدام دل خوشی از این قماش جماعت نداشتند، اما مثل این که این
آدمی که داشت می آمد، تومنی دوزار با دیگران فرق داشت. احمدی، مسئول تبلیغات لشکر،
دم به ساعت سفارش می کرد که این آدم انسان وارسته و درست و حسابی است و احترامش
واجب و مهم تر از همه سن و سالی دارد و احترام بزرگ ترها هم که از اظهرمن الشمس است
و بر همه واجب!

آن روز احمدی پس از کمی مقدمه چینی و تعریف از خصوصیات اخلاقی نیک و کار درست
نداشته حقیر و قربان صدقه رفتن به هیکل زهوار درفته از صدجا و تیر و ترکش خورده ام،
مسئولیت و همراهی و حفاظت از حاج آقا را به من سپرد. اولش کلی بهانه راست و دروغ
سرهم کردم تا بتوانم دودره کنم. اما احمدی یک گوشش در و گوش دیگرش دروازه شد و تره
به حرف هایم خرد نکرد و سرانجام بنده با افتخار تمام شدم همراه و محافظ و در اصل،
راهنمای حاج آقا در لشکر!

خیلی حالم گرفته شد. اما همین که حاج آقا را دیدم و کمی با او آشنا شدم، دیدم نه
بابا، این بار بدشانسی نیاورده ام که هیچ، حتی مقدار متنابهی شانس هم آورده ام.
چرا؟ الان می گویم.

حاج آقا یک روحانی تپل مپل بامزه بود که لهجه غلیظ آذری اش به مدد حرف ها و
حکایت های شیرین اش حسابی بچه ها را به خنده می انداخت. با آن صورت خوش ترکیب و ریش
جوگندمی و عمامه مشکی، عبای قهوه ای و نعلین براق و شکم جلو آمده در مدت کوتاهی
محبوبیت غریبی بین بچه های لشکر پیدا کرد. همه برای بردن او به گردان یا واحدشان
سرودست می شکستند و معلوم است که من هم ملازم و پارکابی حاج آقا بودم و هر جا که او
می رفت من هم حضور داشتم. از حق نگذریم خیلی هم خوش می گذشت. به احترام حاج آقا من
هم احترام می دیدم و حسابی خوش می گذراندم.

در هر مقر و سنگر، حاج آقا با اصرار بچه ها کارش را شروع می کرد. احکام و فرایض
مذهبی را با مثال های خوشمزه اش چنان درهم می آمیخت که همه روده بر می شدند. یک بار
احادیث و سفارش پیامبر و ائمه(ع) درباره حفظ سلامتی و ورزش را بازگو می کرد که
یکدفعه کریم که از بچه های هفت خط لشکر بود مزه پراند که: حاج آقا شما که این
حرف ها را می زنید خودتون هم مرد عمل هستید؟

از خجالت، صورتم آتش گرفت. داشتم آب می شدم. دور و بری ها به کریم چشم غره رفتند و
به او توپیدند که خجالت بکش، این چه سؤالی بود که پرسیدی؟

اما حاج آقا لبخندزنان گفت: اتفاقاً سؤال خوبی پرسیدند. حالا برای این که ثابت کنم
خودم هم به حرف هایم عمل می کنم، حاضرم با شما مسابقه شنو رفتن بدم!

کل جماعت با شور و اشتیاق از این دوئل مردانه استقبال کردند. کریم که لبخند گل و
گشادی به صورت داشت و به پیروزی و قدرت بدنی اش می نازید جلو آمد و گفت: حالا ما یه
چیزی گفتیم حاج آقا. مسابقه هم نمی خواد، شما برنده!

حاج آقا عبا و عمامه اش را دست من داد و خندید و گفت: چهل تا بهت ارفاق می دم.
خوبه!

جمعیت از خوشحالی نعره کشیدند و خنده روی صورت کریم ماسید. چهل تا! کریم که بهش
برخورده بود، آستین هایش را بالا زد و روی زمین خیز رفت. حاج آقا دستانش را ستون
کرد و بعد با سوت داور، شنو شروع شد. یک، دو، سه، چهار، پنج…

حاج آقا؛ بزنم به تخته مثل پهلوانان باستانی کار شنو می رفت و هر چند دقیقه قیقاج
هم می رفت. خستگی هم که انگار نه انگار می شناسد. اما کریم کم کم داشت کم می آورد و
دستانش هر بار که خم می شد و بدنش بالا و پایین می آمد، می ل

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.