پاورپوینت کامل مأمورم سلام امام را به بچه ها برسانم;سه روز با رهبر، به روایت حاج اصغر شریفی راد ۴۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مأمورم سلام امام را به بچه ها برسانم;سه روز با رهبر، به روایت حاج اصغر شریفی راد ۴۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مأمورم سلام امام را به بچه ها برسانم;سه روز با رهبر، به روایت حاج اصغر شریفی راد ۴۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مأمورم سلام امام را به بچه ها برسانم;سه روز با رهبر، به روایت حاج اصغر شریفی راد ۴۴ اسلاید در PowerPoint :

۴۶

بعثی ها ارتفاعات مشرف به مهران را گرفته بودند و هر زمان که می خواستند شهر را دور
می زدند، اما داخل شهر نمی ماندند. از لحاظ استراتژیکی به ضررشان بود، چرا که هر آن
امکان داشت که نیروهای ایرانی زمین گیرشان کنند. سال ۱۳۶۰ بود. بنی صدر با آگاهی
کامل از موضوع، قصد داشت با شانتاژ تبلیغاتی، یک مانور سیاسی را طرح ریزی کند، به
این صورت که به دهلران بیاید و این خبر با پوشش گسترده صداوسیما انعکاس یابد که با
حضور فرمانده کل قوا، دهلران آزاد شد. برنامه ریزی ها انجام شده بود. زمانی بیش تا
کلید خوردن بازی جدید بنی صدر باقی نبود که آقا (معام معظم رهبری) اعلام کردند که
به ایلام می آیم. آن زمان آقا نماینده امام در شورای عالی دفاع بودند. آقا
می خواستند به دهلران بیایند و گزارشی از حضور عراقی ها را در شهر ارائه بدهند تا
به این صورت، بهانه از دست بنی صدر گرفته شود.

آقا آمدند. آن زمان من قائم مقام سپاه ایلام بودم. آیت الله حیدری، بنده، و فرمانده
سپاه و چند نفر از محافظ های آقا همراه ایشان بودیم. مرحوم آیت الله حیدری، یکی از
شخصیت های بارز و تأثیرگذار در جبهه های غرب بودند و همیشه هم در خط مقدم جبهه حضور
داشتند. ایشان هم فرمانده جبهه و هم مسئول سیاسی استان بودند. حقیقتاً همه کاره
استان بودند. ایشان چیزی قریب به هشت ماه را کاملاً در جبهه بودند تا اینکه به
فرمان امام به پشت جبهه آمدند و پشتیبانی مردمی را راه اندازی کردند. مرحوم
آیت الله حیدری بنیانگذار پشتیبانی جبهه و جنگ در کشور بودند. آن سال ها زمانی که
جاده اصلی خوزستان بسته بود، از طریق ایلام به آنجا امکانات می رفت.

آقا سه روز در استان ایلام بودند. در طول این سه روز ما همراهشان بودیم. روز اول
رفتیم دهلران و عین خوش و تا نزدیکی های فکه رفتیم. روز دوم آمدیم به آبدانان (یکی
از شهرستان های استان ایلام) که در آنجا یک سایت نظامی قرار داشت که مورد تهدید بود
و بعد رفتیم میمک. یک روز هم در ایلام بودیم.

ما در طول این سه روز عکس های زیادی با اقا گرفتیم. از جمله یک عکس که درون بالگرد
گرفتیم. آن سال در سپاه دوربین های هشت میلیمتری داشتیم. من ده حلقه فیلم از آقا
عکس گرفتم. آقا در بازدید از منطقه تا نقطه صفر مرزی جلو می رفتند، تا کنار
دیده بان ها. فیلم هایی را که گرفته بودم برای ستاد مرکزی سپاه فرستادم اما بعدها
هرچقدر پی گیری کردم، نتوانستم نشانی از آنها به دست بیاورم. به گمانم طرفداران
بنی صدر به فیلم ها دسترسی پیدا کردند و آنها را از بین برده بودند.

آقا در آمدن به دهلران، اهدافی را دنبال می کردند. از جمله اینکه بنی صدر از
جبهه های دهلران استفاده سیاسی نکند. به قول آقا، بنی صدر هر جایی که می رفت، نیم
ساعت بعد شهر را می گرفتند! منطقه دهلران نیز به گونه ای بود که عراقی ها به راحتی
می توانستند داخل شهر بیایند؛ چرا که ارتفاعات در دست آنها بود و بارها شده بود که
با تانک و نفربر از فراز ارتفاعات به داخل شهر سرازیر می شدند. زمان بازدید از
دهلران، آقا وارد منطقه ای شدند به اسم بیات. نقطه مقابل این منطقه در دست عراقی ها
بود. آقا تا کنار دیده بان ارتش رفت و نشست. این خبر از طریق صداوسیما پخش شد و
بدین ترتیب بهانه از دست بنی صدر به طور کامل گرفته شد و دیگر نتوانست از این حربه
استفاده کند که: من دهلران را آزاد کردم. آقا در جلساتی که در اتاق های جنگ تیپ ها
و لشکرها دایر می شد، شرکت می کردند و گفت ها و توصیه های ایشان بسیار تأثیرگذار
بود. آقا هرجایی می رفتند، بعضی ها می گفتند: اگر می خواهید ما بجنگیم به ما
امکانات بدهید. آقا هم صادقانه می فرمودند: «نداریم و به ما هم نمی دهند! ما باید
با امکانات موجود بجنگیم.» یک نفر رو کرد به آقا و گفت: «آقا، تانک با تانک
می تواند بجنگد، نفر با تانک نمی جنگد.» ایشان در جواب فرمودند: «نفر با تانک
می تواند بجنگد. یک آرپی جی می تواند یک تانک را بزند و از کار بیندازد. ما باید در
این قسمت سرمایه گذاری کنیم. شما باید از سربازها و نیروهای کادر، گروه های
شبه چریکی درست کنید که بروند و به عراقی ها ضربه بزنند و برگردند.» اولین بار بود
که این جملات را می شنیدم. آقا فرمودند: «این وضعیت جنگ در همین حد ادامه خواهد
داشت و ما ناچاریم به دنبال جنگ فرسایشی با عراق باشیم. بهترین راه برای ضربه زدن،
این گروه های شبه چریکی است.» آقا این صحبت ها در جلسه ای در اتاق جنگ پشت جبهه
دهلران فرمودند.

فروردین ماه سال ۶۰ بود. آقای مهندس حدادعادل (برادر رئیس مجلس) نیز همراه ما بود.
در مسیر بازدید به جایی رسیدیم که بسیار منظره زیبایی داشت. نزدیک ظهر بود. آقا
فرمودند: نماز را همین جا بخوانیم. آقای حداد عادل دراز کشید و رو کرد به آقا و
گفت: «من خیلی دلم می خواهد اینجا شهید بشوم!»

در مسیر بازگشت از دهلران، از مقر لشکر با ماشین فرمانده لشکر به سمت ایلام به راه
افتادیم. جاسوسان محلی به عراقی ها خبر داده بودند که ماشین ما وارد شهر شده است،
آن موقع رفت وآمد سپاهی ها به داخل شهر مشکلی نداشت. خبر داده بودند که نماینده
امام به دهلران آمده است. یک لحظه دیدم نفربرهای عراقی از فراز ارتفاعات با سرعت
تمام به سمت ما حرکت می کنند. راننده هول شده بود. او پشت فرمان بود و آقا کنار
دستش نشسته بودند. من و فرمانده سپاه هم پشت ماشین نشسته بودیم. راننده با سرعت
عجیبی می رفت. آقا دستی بر روی شانه اش زد و فرمود: یک لحظه صبر کن. گفت: آقا، دارن
میان. آقا فرمود: یک لحظه من کارت دارم. این بنده خدا به آقا تندی کرد و دستش را
عقب کشید. آقا بار دیگر به او گفت: «نگاه کن، اگر مقدر باشد که ما کشته شویم، کشته
می شویم. شما با حوصله و یواش برو، ما می رسیم. شما یقین داشته باش اینها به ما
نمی رسند.» او چند لحظه ای را آرام کرد، اما وقتی گردوخاک نفربرهای عراقی را دید،
دوباره پایش را روی پدال گاز گذاشت و به سرعت حرکت کرد. آقا مثل پدری که با بچه اش
صحبت می کرد، رو کرد به راننده (البته ایشان پیرمرد بود) و گفت: «شما یواش برو. من
تضمین می دهم که اینها به ما نخواهند رسید.» این نفربرها طوری حمله کرده بودند که
من خودم ترسیده بودم. پیش خودمان می گفتیم چرا آقا نمی گذارد این راننده تند برود.
الان است که نفربرها به ما برسند. ما آن زمان آقا را کلا نمی شناختیم. تنها ایشان
را به عنوان یار امام می شناختیم. صحنه بسیار عجیبی بود. تانک ها و نفربرهای عراقی
از سه طرف به ما نزدیک می شدند. داشتند ما را قیچی می کردند. اما آقا با آرامش و
طمأنینه نشسته بودند. آخرش همان طوری شد که آقا فرموده بودند و تانک ها و نفربرها
به ما نرسیدند و ما توانستیم از دهلران بیرون بیاییم. پس از پیمودن مسافتی، آقا
فرمودند که یک جا نگه داریم. بعد رو کردند به را

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.