پاورپوینت کامل سربلند خاطرات دیروز; نگاهی به زندگی و جهاد رحمت الله شکوریان ۸۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سربلند خاطرات دیروز; نگاهی به زندگی و جهاد رحمت الله شکوریان ۸۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سربلند خاطرات دیروز; نگاهی به زندگی و جهاد رحمت الله شکوریان ۸۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سربلند خاطرات دیروز; نگاهی به زندگی و جهاد رحمت الله شکوریان ۸۸ اسلاید در PowerPoint :
۶
۱
هشت دهنه دکان پارچه فروشی داشت توی بازار کویت. هر دکانش را دو ـ سه شاگرد اداره
می کردند. خودش حاجی بازاری بود و نمی رسید سر مغازه بماند. تنها سرکشی
می کرد و حسابرسی و تهیه جنس. در بازار کویت مشهور و قابل احترام بود. آن موقع
دبی خیلی پا نگرفته بود و کویت بندر تجارتی مهم و پر سودی بود. از هر طایفه ای هم
در آن بازار بودند. تجار بزرگ و مایه دار از کشورهای مختلف و طبیعتاً با مذهب و
آیین های متفاوت. اما او شیعه و محب اهل بیت(ع) بود. خیلی هم قرص و محکم. و همین
مایه قوت قلب شیعیان و حتی شاگردهای مغازه اش بود. حاجی خیلی هوایشان را داشت. از
ایران آمده بودند بلاد غربت برای کار. برایشان یک خانه دربستی گرفته بود و خوراکشان
را هم خودش تهیه می کرد. برایشان پدری می کرد. ولایت داشت بر آنها که هم جوان
بودند و هم بی سرمایه. حاجی را که دیدند، دل سپردند به او. در دینداری هم به حاجی
تأسی کردند. رشته معنوی محسوسی پیدا کرده بودند. حتی از نظر مالی هم خیلی به آنها
کمک می کرد. بعد از مدتی که می دید پولی پس انداز کرده اند، شریکشان می کرد
در همان مغازه محل کارشان و بعد از یکی ـ دو سال هم مغازه را به نامشان می کرد.
حاجی باید بیش از ده ـ پانزده تا مغازه می داشت، اما همیشه از همان هشت مغازه
بیشتر نشد.
به مال دنیا، و یا نه به دنیا، نگاهش مثل نگاه به یک سیب قرمز بود. دنیا سیب قرمز
بسیار خوش بو و زیبا و بزرگ بود. بعضی تنها این سیب را بو می کنند و نگاه. بعضی
هم تنها خودشان این سیب را گاز می زنند. لذتی هم دارد خوردنش. اما وقتی به انتهای
آن می رسند دیگر سیر شده اند و میلی به سیب دیگر ندارند. شاید هم ته اش را دور
بیندازند. اسراف می کنند. اما حاجی سیبش را تقسیم می کرد. همیشه دنیای سیب حاجی
برای خودش تنها نبود. سهم خودش یک قاچ بود از چندین قاچ و همیشه لذت سیبی که با
دیگران، دور هم و با محبت می خوردند، او را به خنده وا می داشت؛ رضایت واقعی.
۲
حاجی متولد سال ۱۳۰۰ است؛ یعنی به شمسی ۸۶ سال و به قمری چیزی حدود ۹۰ سال. در یکی
از روستاهای لار فارس به دنیا آمد. اسمش را رحمت الله گذاشتند، چون وقتی به دنیا
آمد، باران می بارید. پدرش تاجر بود و مادرش زنی عفیفه و با خدا. رحمت الله در
عالم کودکی خودش بود که پدرش در مسیر تجارت بیمار می شود و از دنیا می رود.
همان بین راه او را به خاک می سپرند. در شش سالگی یتیم شد. چند وقتی نمی گذرد
که رحمت الله می بیند تهیه خرجی خانه برای مادر سخت و دشوار شده است. عالم کودکی
را رها می کند و مشغول به کار می شود. بچه های هم سن رحمت الله مکتب
می رفتند و بازی می کردند اما او هم کار می کرد و هم مکتب می رفت. سرعت و
دقت و فهم و یادگیری اش تعجب برانگیز بود. هرچند که تا شش کلاس بیشتر نخواند، ولی
وقتی بچه ها از مکتب برمی گشتند، رحمت الله در حالی که مشغول کار بوده از
بچه ها درس آن روز را سؤال می کرده و همانجا و با یک بار شنیدن یاد
می گرفت. همین هم بود که در این سن زیاد هم شاهنامه می خواند هم سعدی و هم
حافظ. مسابقه ریاضی که بگذارید جواب را او می دهد. در حالی که شما هنوز با
ماشین حساب نتوانسته اید به جواب برسید. همراه تو قرآن می خواند، از بر و بدون
غلط. و تو از روی قرآن که می خوانی، اگر اشتباه کنی، تذکر می دهد. چنان به
احکام دین و واجبات و محرمات دقیق است که همه فکر می کنند درس طلبگی خوانده.
عده ای به شدت می دوند و این در و آن در می زنند تا خرجی خانه را بدهند؛ از
فقر می نالند و کفران نعمتشان کولاک می کند، اما حاجی از کودکی می دود تا دل
مادری میانسال را شاد کند. خرجی خواهر و برادرها را می دهد. اما از خرجی دل خودش
هم غافل نمی شود؛ پابه پای حمالی و شاگردی، حمل معرفت هم می کند. کفران و
ناشکری و ناله اما هیچ وقت نمی کند. فقر برای او کفر نمی آورد. برای او این
سختی، قوت جسم است و پرورش روح.
۳
رحمت الله، بزرگ می شود. با دنیایی پر از هیجان. پر از نیرو و سلامتی و انرژی.
تمام این مدت شاگردی کرده بود و توانسته بود کارهای زیادی یاد بگیرد: خیاطی،
چوپانی، کشاورزی، تجارت. پیله ور هم بود. جوانی پر شور و پر تجربه. اما سختی او
را با خدا مانوس کرده بود. جوان ها دور هم جمع می شدند و بزم عیش و طرب داشتند.
رحمت الله کناره می گرفت. زیاد اهل مطالعه هم بود. به اوضاع سیاسی هم مسلط. از
رضاخان که شاه مملکتش بود نفرت داشت. موقع سربازی که رسید راهی صحرا و بیابان شد و
کار سخت را برگزید، اما زیر بار خدمت برای پهلوی نرفت. زمان می گذشت و رحمت الله
هم پیش می رفت. راهی آبادان شد که بندری تجاری بود. شنیده بود آنجا با کارکردن
درآمد بیشتری عایدش می کند. همین هم شد. درآمدش را می فرستاد برای خانه و
برادرش که حالا درس طلبگی می خواند، اما با همه اینها می توانست کمی هم
پس انداز کند. چند سالی آبادان ماند و بعد راهی کویت شد که منطقه تجارتی مهمی در
خاورمیانه بود. رحمت الله در کویت خیلی پیشرفت کرد. او حالا برای خودش تاجری معروف
شده بود. به او می گفتند «ناخدا رحمت» و یا «حاج کویتی».
بعضی در زندگی «پیش رفت» می کنند، اما فقط «پیش» می روند. دیگر به پَس و پهلو
و بالا و پایین کاری ندارند. همه چیز فدای یک «پیش» می شود که به لحظه «رفت و
روب» می شود و سرازیر آن سرازیری. اما بعضی در هر «رفت» خود را مدیون کسی
می کنند که او پس و پیش و بالا و پایین را هواداری می کند. حساب دارد کارشان از
ترس کتاب و محفوظ بودنش. این است که «پیش رفتشان» شبیه «توسعه» نیست، بلکه در اصل
«رشد» است؛ «رشد».
۴
حاجی دینداری اش هم در کویت آن زمان، یعنی پنجاه سال پیش زیبا بوده. تاجر نماز
اول وقت خوان، تاجر خمس بده. تاجر طرفدار خمینی، آن هم در بلاد دشمن خمینی. تاجر
حسینیه برپا کن. تاجری که از ایران آخوند می برد کویت تا سخنرانی کند و مجلس روضه
برپا کند.
با اینکه خانه حاجی «فاحیل» (شهر بندری) بود و یکی ـ دو ساعت تا شهر کویت فاصله
داشت، اما حاجی شب های حسینیه اش تعطیل نمی شد. چهار ـ پنج تا بچه قد و نیم
قدش را هم می برد. مقید بود مادر بچه ها را روضه ببرد. همسرش با بچه شیرخوار در
مجلس می نشست و حاجی با بقیه پسرها بیرون حسینیه. بچه ها بازی می کردند؛
هرچند صدایی که از آن بلندگو می آمد، روحشان را نوازش می کرد. هر وقت روضه شروع
می شد، اولین صدایی که به گریه بلند می شد صدای حاجی بود که مثل زن ها بلند و
زار می گریست. حتی بعد از انقلاب هم که تلویزیون خریدند، نوای روضه اگر تنها
دقیقه ای پخش می شد، گریه حاجی بود و زار زدنش.
تجارت می کند. یعنی این کار اوست. سود هم می برد. این هم حق اوست. این یک نگاه
است، اما تجارت می کند؛ یعنی خدا این توان را به او داده، سود هم می کند؛ این
هم برکت خداست که به مال او داده. حق را هم می داند؛ خمس و زکات می دهد. حاجی
این گونه تجارت می کند. این جسم زندگی است، اما روح هم دارد. تجارتی پاکیزه و
آسان. آنچه که می تواند برای اربابش حسین(ع) مایه گذارد. این وظیفه و عشق اوست.
به او اشک و ناله می دهند. این لطف آنهاست. پس حاجی هیچ حرفی برای گفتن ندارد، جز
اینکه به کودکان خردسالش هم این تجارت را یادآوری کند. این حق اوست.
۵
از وقتی که خودش را شناخت در دارایی و نداری دستگیر دیگران بود. برکت مال و عمر و
عزتش بود کمک به محتاج ها و سائلین. هر کسی که به او مراجعه می کرد نه تنها پولی،
در هر زمینه ای می دانست که بی جواب نمی ماند. هر کاری که از دستش
برمی آمد انجام می داد. حتی خودش را به زحمت زیاد می انداخت. هم از اموال
خودش می بخشید و هم می رفت پیش بقیه تجار و از آنها مساعدت می گرفت. این کار
همیشه اش بود. دغدغه زندگی اش شده بود کمک به دیگران؛ مخصوصاً سادات. برای او،
آنها حرمت دیگری داشنتد؛ حتی بچه های کوچکشان که حاجی مقابلشان بلند می شد و
پشت سرشان حرکت می کرد.
قابل توجه آنهایی که زیادی دارند، اما کمش را هم نمی توانند با خودشان ببرند.
۶
حاجی عالم نبود، اما دینش را و راه و روش درست زندگی اش را باید از کسی یاد
می گرفت. زندگی یک بار است. نمی توانست به آزمون و خطا بگذرد. با علما ارتباط
نزدیکی برقرار کرده بود. آیت الله مهری، نماینده امام بودند که در کویت شده بود
مرید ایشان و البته در خیلی مسائل کمک کارشان. حتی یک بار نامه ها و وجوهات را
حاجی پیک شد ببرد خدمت امام در نجف اشرف. رفته بود به دست بوسی و عرض ادب.
حتی در ایران هم با علما ارتباط داشت. چند ماهی که از کویت با خانواده به ایران
می آمدند، خدمت علما می رسید. قم، خانه ای داشتند در صفاییه که در اختیار یکی
از علما گذاشتند و بعدها هم به ایشان فروختند. رفتند و جای دیگر خانه تهیه کردند.
بچه های حاجی حالا دیگر بزرگ تر شده بودند. خانم صبور حاجی برای تربیت بهتر
بچه ها به قم آمدند. حاجی دائم بین کویت و ایران در رفت و آمد بود. اواخر سلطنت
پهلوی بود. بچه ها همه از برکت نان حلال و خلوص و تقوای بابا و صبر و استقامت
مادر، متدین و انقلابی بار آمده بودند. دوازده ـ سیزده ساله بودند، اما اهل
راهپیمایی «مرگ بر شاه». محله را دست گرفته بودند تا اینکه انقلاب پیروز شد.
می خواهد از خودش به کشوری غریبه سفر کند، از چندین نفر می پرسد. چندین نقشه را
بررسی می کند. خیلی بررسی می کند. بهترین و درست ترین و…. حاجی می خواست
مسیری را طی کند. مسیر رفتن از مخلوق به سوی خالق. سفر سخت بود، اما واجب. باید
برود. چون… به خاطر همین پشت در خانه علما چادر زده بود. مسیر دور و ناآشنا، سفر
سخت و پرخطر، راهنما و راهنمایی واجب این سفر بود. عقل این را حکم می کرد.
۷
ناقوس جنگ در جبهه های ایران در آمریکا زده شد. بچه های پانزده ـ شانزده ساله
حاجی جزو اولین نفرات بودند که راهی جبهه شدند. در آن اوضاع غربت زده روزهایی
ابتدایی دفاع مقدس. رفتند و بعد از زمانی که آمدند پر از حرف بودند برای بابا.
شرایط بچه های جنگ را گفتند. کمبود همه چیز در جبهه، مظلومیت در همه جا، در همه
جهت. گزارش ناراحت کننده ای آورده بودند. حاجی تقریباً شصت ساله بود. به فکر
افتاد. کار جدیدی انگار به او محول شده بود. رفت پیش آقای عیوضی. باهم به صحبت
نشستند تا چاره ای کنند برای رزمندگان. تصمیم گرفتند تا با دوستان بازاری و مسجدی
موضوع را در میان بگذارند. نمی شد که هم دولت بنی صدر با خیانت هایش به
بچه ها ظلم کند و هم… جلسه ای همه را دعوت کردند و جریان را گفتند. خیمه ای
برپا شد و همه را زیر علم «ستاد کمک رسانی به جبهه و جنگ» جمع کردند. گروهی شدند
که هر هفته همدیگر را می دیدند. یک شب جلسه ثابت داشتند. مرحوم «آیت الله دیباچی»
وکیل امام هم یک پایه این ستون بودند. رحل و قرآن خریدند، دور هم می نشستند و
قرآن می خواندند. آیت الله دیباچی صحبت می کردند و بعد نوبت این می شد که
گزارش کارهایی که برای جبهه انجام داده اند، بدهند. حاجی مایحتاج را می گفت.
مقدار پولی که نیاز داشتند، آنچه که خریده بودند و کیسه پولی که در دستان حاجی دور
می گشت که هرکس از این دریا، روزی خودش را بردارد. در هر جلسه ای مقدار زیادی
پول جمع می شد، گاه تا پنج ـ شش میلیون. بگذریم از اینکه در یک جلسه ۲۵ میلیون هم
جمع شد. آخر کار پذیرایی هم همیشه یک چیز بود. کیک و چایی. حاجی گفته بود کسی حق
ندارد بیشتر از یک کیک و چایی بدهد.
۸
حاجی باید می رفت کویت. برای سرزدن به مغازه، نه؛ بلکه برای آوردن جنس به ایران.
حالا که کشور تحریم بود و خیلی وسایل مورد نیاز ایران بود، اما پیدا نمی شد. حاجی
باید می رفت که بیاورد. بیشتر هم برای جبهه. راه افتاد. حالا کارش خیلی سخت تر
شده بود. باید برای جبهه هم کمک جمع می کرد. راستی یادم رفت. حاجی در انجمن تکفل
ایتام و افراد بی سرپرست هم فعالیت می کرد.
در بازار کویت جمع کردن پول برای جبهه، آن هم از افرادی که ثروت و آسایش دارند و
دور از فضای جنگ و سختی و رنج ایران بودند کار هر مردی نبود. اما حاجی مردانه پشت
این کار را گرفت. چند سال رفت و آمد. تاجرها را با صحبت ها و برخوردهای خوبش قانع
می کرد. کسی اگر پول نمی داد، جنس می گرفت؛ از تاجر کفش، هزاران جفت کفش. از
تاجر لباس، لباس. از تاجر پارچه، پارچه، کاکائو، رادیوضبط، دوربین، چراغ قوه،
باطری، مربا و… می گرفت و داروهای کمیاب پزشکی، تجهیزات پیشرفته پزشکی و
آمبولانس و لوازم یدکی و شیر خشک و ماشین و… می آورد. همه را سوار لنج می کرد
و با خودش می آورد ایران.
حاجی با فرماندهان سپاه در ارتباط مستقیم بود. لیست مایحتاج را می گرفت و با
دوستان پی گیر تهیه آنها می شد. خیلی از وسایلی که در ایران نبود و جزو لیست هم
بود، حاجی از کویت وارد می کرد.
حالا لنج هایی که بارها را از کویت می آوردند زیاد شده بود. اعضای ستاد
کمک رسانی هم خیلی بیشتر و فعال تر از قبل بودند. حاجی را که می دیدند، روحیه
می گرفتند. پرتلاش، پرانرژی و بدون وقفه کار می کرد. این همه جنس را با زحمت
و خستگی ناپذیری می آورد.
همه بی اختیار همراه او می شدند. پرکار و پرمسئولیت. دیگر برای نگهداری اجناس،
یک انبار کفایت نمی کرد. در سه نقطه شهر، سه انبار بزرگ تهیه دیده بودند و اجناس
را به آنجا انتقال می دادند. حاجی از طرف نخست وزیر (میرحسین موسوی) نامه اختصاصی
داشت. به همین خاطر رئیس گمرک بوشهر بدون تشریفات، تمام اموال را به راحتی ترخیص
می کرد. راننده های زیادی می رفتند و ده ها کامیون بارگیری می شد از
بوشهر به طرف قم. حاجی خودش با هواپیما می آمد و انگار که تازه اینجا کار او شروع
می شد. در کویت همه اجناس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 