پاورپوینت کامل فرود در پایگاه آسمان ۵۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فرود در پایگاه آسمان ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فرود در پایگاه آسمان ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فرود در پایگاه آسمان ۵۴ اسلاید در PowerPoint :
۳۴
پیرمرد که مردی مؤمن و متقی بود خواب دید روی بام خانه اش ستاره ای نورافشانی
می کند و همه را مبهوت خود کرده است، طوری که مردم از تمام محله های اطراف به دیدنش
آمده اند. چیزی نگذشت که به دنیا آمد؛ دی ۱۳۳۴ بود؛ روستای «بالا شیرود» شهرستان
تنکابن در استان مازندران.
آن خواب هیچ وقت از ذهنش بیرون نمی رفت. احساس نمی کرد حتماً ارتباطی با فرزند
خردسالش داشته. دلش می خواست هر چه می تواند در تربیت او بکوشد. از همان بچگی شروع
به آموزش قرآن به او کرد. او را با خود به مسجد و روضه خوانی های هفتگی شب های جمعه
و ایام محرم و رمضان می برد. دلش می خواست پسرش بدرخشد؛ درست مثل همان ستاره ای که
خوابش را دیده بود.
هفت ساله بود که در دبستانی در پنج کیلومتری زادگاهش درس می خواند. قوی هیکل تر و
باهوش تر از از بقیه هم سن و سال هایش بود. نترس، شجاع و در عین حال مهربان و دلسوز
بود. دوست داشت به همه کمک کند.
ششم ابتدایی را با شاگرد اولی تمام کرد، در حالی که به مکتب خانه هم می رفت.
روستایشان دبیرستان نداشت. مجبور بود به دبیرستان شیرود که در کنار جاده اصلی
تنکابن و در شش کیلومتری محل سکونتش قرار داشت، برود. رفت و آمد در این مسیر طولانی
او را از نزدیک با تلاش سخت روستائیان و فقر موجود در زندگی آنها و همین طور اجتماع
آشنا کرد. خانواده خودش هم وضع بهتری نداشتند. سعی می کرد با کشاورزی و عملگی کمکی
هر چند کوچک به پدر کرده باشد.
سوم دبیرستان بود؛ بلندقامت و ورزیده و خوش سیما. ایمانش شهره اهالی روستا بود.
واجبات دینی را با جدیت انجام می داد و حضورش در مراسم سینه زنی و عزاداری مستمر
بود. به خاطر فعالیت زیادش، مسئولیت انجام مراسم مذهبی را به او سپرده بودند.
قرآن را با صدای بلند در مسجد قرائت می کرد.
اواخر سال ۱۳۴۸ بود. علی اکبر کم کم داشت به پختگی کامل فکری می رسید. نمی توانست
قبول کند دروس مذهبی در نظام آموزشی جایی نداشته باشد. معلم دینی اش می گفت: «اخلاق
اسلامی و رفتار جوانمردانه او، نشانه هایی از خصوصیات جوانی میرزا کوچک خان است.»
برای همکلاسی های ضعیف تری که وضع مالی خوبی نداشتند، کلاس تقویتی رایگان می گذاشت.
کمتر تفریح می کرد و بیشتر فکر می کرد.
در مقابل زور می ایستاد و جسورانه به استقبال خطر می رفت. همان زمان ها بود که پدرش
به جرم اعتراض به رفتار ارباب ده دستگیر شد و با آنکه این حکم به خاطر ریش سفیدی
بزرگان ده به حالت تعلیق درآمد. از همان وقت چیزی در ذهن او ماند؛ حقیقتی به رنگ
سیاه!
سال آخر دبیرستان بود که برای پیدا کردن کار، زادگاهش را ترک کرد و نزد برادرش در
تهران رفت. مدتی در خانه او ماند و در کنار کار به تحصیل هم پرداخت. بهار ۱۳۵۰ بود
که اخبار مربوط به برگزاری جشن های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی به گوشش خورد. سراغ روحانیون
رفت و چیزهایی از آنها پرسید و کسب تکلیف کرد.
اوایل تابستان ۱۳۵۰ در قسمت نگهبانی یک ساختمان مشغول به کار شد و اتاق کوچکی هم در
نزدیکی دبیرستان شبانه ذوقی شماره ۲ اجاره کرد و به تحصیل خود ادامه داد. همان ایام
بود که از طریق برادرش با حسینیه ارشاد آشنا شد و خبر انتشار اعلامیه امام در تحریم
جشن های ۲۵۰۰ ساله را شنید. تلاش می کرد تا امام را بیشتر بشناسد. شروع به مطالعه
معارف و تحولات اسلام و سایر ادیان و مکاتب غیر الهی کرد و ساعت های بسیاری را به
مطالعه کتاب های دینی، فلسفی و سیاسی، به ویژه آثار آیت الله مطهری اختصاص داد.
سال ۱۳۵۱ بود که وارد دوره مقدماتی خلبانی شد و مدتی بعد برای گذراندن دوره کامل
به پادگان هوانیروز اصفهان منتقل شد. همان وقت بود که با مسایل پشت پرده خرید
سلاح های جنگی ایران از خارج بیشتر آشنا شد و به اطلاعاتی نیمه محرمانه دست یافت و
آنها را در اختیار روحانیون گذاشت. بالاخره به عنوان خلبان به استخدام ارتش درآمد و
به پادگان هوانیروز کرمانشاه منتقل شد. همانجا بود که با خلبان کشوری و سروان
سهیلیان و اسماعیلیان آشنا شد و با صحبت های خود به روشنگری علیه رژیم حاکم پرداخت.
سخنرانی های امام خمینی(ره) را که به صورت شب نامه به ایران می رسید برای پخش به
کرمانشاه می برد. قسم خورده بود در ۲۸ مرداد ۱۳۵۶ که قرار بود خلبانان هوانیروز در
مقابل جایگاه شاه مانور دهند؛ بالگردش را به جایگاه بکوبد، اما به دلایلی این
مانور انجام نشد.
سال ۱۳۵۶ ازدواج کرد. همان روزها اعلامیه های ارسالی امام از تبعید را به پادگان
برده و بین نظامیان پخش می کرد. اواخر پاییز ۱۳۵۷ رهبری اعتصابات و راهپیمایی های
مردم کرمانشاه را به عهده گرفت و بعد هم به فرمان امام، پادگان را ترک کرده و با
همکاری حجت الاسلام آل طاهر، یک گروه چریکی به وجود آورد تا نگذارد ضد انقلاب از
خلأ نظام حکومتی سوء استفاده کند؛ حفاظت از کرمانشاه، خصوصاً رادیو و تلویزیون و
ادارات مهم دولتی را به عهده گرفت. بعد از برقراری آرامش در شهر به عضویت سپاه
پاسداران غرب کشور درآمد و گاهی به پادگان هوانیروز می رفت تا بین سپاه و ارتش
تفاهم بیشتری به وجود آورد؛ برای همین جای ستوانیار، سپاهیار صدایش می زدند.
همین که از جنگ مسلحانه در کردستان مطلع شد، داوطلبانه به آنجا رفت. وقتی به سنندج
رسید تا شب جنگید و چند تانک و نفربر به سرقت رفته ارتش را شکار کرد و تعدادی از
آنها را مجبور به فرار کرد. یک روز حوالی غروب که به پایگاه هوانیروز کرمانشاه
برگشته بود، با خنده به پنجره های پودر شده و بدنه سوراخ سوراخ بالگردش نگاه کرد و
رو به دوستانش گفت: «هر چند در این پرواز شوق یک عاشق را در امید به وصال معشوق
احساس می کردم، اما هنوز آن قدر خالص نشده ام که معشوق مرا به عرش اعلای ملکوت راه
دهد.»
به خاطر فداکاری های کم نظیر و خارق العاده اش، به عنوان فرمانده خلبانان هوانیروز
انتخاب شد.
مشغول تعقیب ضد انقلاب بود و همین که می خواست راکتی شلیک کند، متوجه حضور بچه ای
در آن حوالی شد. برگشت و ابتدا با باد بالگرد بچه را ترساند و از آنجا دور کرد، بعد
به سمت ضد انقلاب حمله کرد.
مرداد ۱۳۵۸ بود. آتش توطئه در پاوه شعله ور شد و این شهر در معرض سقوط قرار گرفت.
تازه از مأموریت چریکی بسیار خطیر سه روزه اش در سرحدات غرب کشور به پادگان
کرمانشاه بازگشته بود که از حوادث پاوه باخبر شد. ضد انقلاب تمام بلندی ها و مناطق
استراتژیک اطراف شهر را تصرف کرده بود و دکتر چمران، وزیر دفاع، در حلقه محاصره
قرار گرفته بود. امام فرمان تاریخی خود را صادر کرد. شیرودی به سرعت سوختگیری کرد و
به راه افتاد. تا ساعت دو صبح ۲۷ مرداد به همراه سپاهیان از محاصره درآمده و
نیروهای مقاوم و خسته، محاصره شهر را در هم شکست و فرماندهی ادامه عملیات را به
عهده گرفت و به قلع و قمح اشرار ادامه داد.
پشت جبهه که می آمد همراه با پاسداران انقلاب به استانداری، مسجد یا انجمن اسلامی
هوانیروز می رفت و مایحتاج خانواده های جنگجویان را از مسئولان می خواست و اگر
می دید بودجه کافی ندارند، از حقوق ماهیانه خود و برادران سپاه و خلبانان داوطلب
پولی فراهم کرده و به صورتی که غروری جریحه دار نشود بین متقاضیان توزیع می کرد.
در اوایل اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی شنید گروهی با سازماندهی گروه ها از آتش بس دولت موقت
سوء استفاده کرده و در استادیوم شهر نقده تظاهرات برپا کرده اند، آتش بس یک جانبه
دولت موقت را نادیده گرفت و به اتفاق چند همسنگر عازم نقده شد. از نخستین ساعات
بامداد دوم اردیبهشت با عملیات لوپس (پرواز با ارتفاع کم) مردم بی طرف نقده را
ترساند و آنان را به خانه هایشان کشاند، سپس مهمات را که بر دوش عناصر ضدانقلاب به
خانه های تیمی برده می شد، به گلوله بست. پس از آن با لباس کردی به محل اختفای
گروهک های کمونیستی رفت و آنها را به گلوله بسته و ده ها اسیر از نیروهای مردمی را
نجات داد. در این عملیات بسیاری از دوستانش به شهادت رسیدند و کمک خلبانان او ابتدا
کور و سپس زنده به گور شد. در جنگ نقده جنگ افزارهای نظامی و تجهیزات فنی فراوانی
را به غنیمت گرفت. مردم مسلمان و رنج دیده روستاهای آزاد شد. از او و همرزمانش
استقبال باشکوهی کردند و منطقه به تدریج رو به آرامش گذاشت.
بیست شهریور ۱۳۵۹ پس از سه سال مبارزه، به خواهش چند روحانی و پاسدار انقلاب، یک
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 