پاورپوینت کامل تاوان غیرت ۲۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تاوان غیرت ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تاوان غیرت ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تاوان غیرت ۲۳ اسلاید در PowerPoint :
۲۶
دلم می خواهد چیزی بگویم تا شدید از حرفش برگردد. مهلت نمی دهد. با اشاره دست
می خواهد که نپرم وسط حرفش. می گوید: «تا مسعود دیلاق برنگشته، باید باهم هماهنگ
کنیم.» می رود طرف پنجره و نگاه می اندازد به محوطه. اشعه تیز آفتاب بعدازظهر
افتاده رو صورتش. می گوید: «با آسایشگاه های دیگر هم هماهنگ کرده ام. قرار گذاشتیم
موقع هواخوری بچه ها نزدیک جاسوس آسایشگاه خودشان قدم بزنند. وقتش که شد، بریزند سر
جاسوس و تلافی خوش خدمتی هایش را بکنند. این طوری محوطه شلوغ است و عراقی ها
نمی توانند هیچ غلطی بکنند.»
با این که می دانم حسین منصوری آدمی نیست که بی گدار به آب بزند، می گویم: «حسین
جان! یک روده راست به شکم این مرد که نیست. از کجا معلوم که بیراه نگفته. ممکن است
حالاحالاها ما را معاوضه نکنند. با این کار، دوباره ما می مانیم و چوب و چماق این
لامذهب ها. بهتر است از خیرش بگذریم.» حسین منصوری می گوید: «خیالت تخت. زیر زبان
گروهبان را کشیدم. هرچه مسعود گفته، او هم اقرار کرد.» می گویم: «خدا از دهنت
بشنود.»
تو این دو ـ سه روز گذشته یک لحظه از فکرش نیامدم بیرون. حالا هم دلم رضا نمی دهد.
دلشوره کلافه ام کرده. طاقت نمی آورم و می گویم: «فرصت برای این کار زیاد است. تو
ایران هم می شود حساب جاسوس ها را برسیم.» حسین منصوری می گوید: «کسی مرد است که
این جا حقشان را بگذارد کف دستشان.» دوباره خیره منطقه می شود. رو می گرداند و
می گوید: «پنبه به رویش بمالند. مسعود دارد می آید.» این دو ـ سه روز که خبر را
شنیده ایم، یک پای مسعود آسایشگاه است، یک پایش توی اتاق ستوان. آدم پاچه ورمالیده
و بیخودی است. با این حال بدجوری از حسین منصوری حساب می برد. حسین آب چشمش را
گرفته. فقط او می تواند حرف از دهانش بکشد بیرون. هر وقت کار خلافی می کند، بعدش
می افتد به غلط کردن. گلاب به رویتان. مثل کسی که استفراغ بکند و بعد آن را بخورد.
صدای باز شدن قفل می آید و لای در تا نیمه باز می شود. مسعود قدم می گذارد داخل و
نگهبان دوباره قفل را می زند روی در. حسین پیراینده می گوید: «چه خبر آقا مسعود؟»
مسعود ابرو در هم می کشد و می گوید: «خبرها پیش شماست.» حسین پیراینده بهش
برمی خورد انگار. با جدّیت می گوید: «پیش قاضی و معلق بازی.» مسعود کوتاه نمی آید و
می گوید: «از کی تا حالا رفت و آمد به اتاق ستوان بازخواست دارد؟» حسین پیراینده
مشت گره شده اش را به صورت مسعود نزدیک می کند و می گوید: «می زنم لَت و پارت
می کنم، ها!»
ـ مگر شهر هرت است!
حسین منصوری چشم در چشم می شود و می گوید: محمد! مسعود را بگرد.» دست دراز می کنم
طرفش. دستم را پس می زند و می گوید: «دنبال چی می گردی؟» حسین منصوری بهش چشم غره
می رود و می گوید: «معلوم است هنوز هم می خواهی زیرآبی بروی. می زنم تو گوشِت که
یکی از من بخوری یکی از دیوار. انگار بدت نمی آید….» بقیه حرفش را درز می گیرد.
مسعود کوتاه می آید و می گذارد تفتیش اش کنم. چیزی پیدا نمی کنم. مسعود می گوید:
«شما اجازه ندارید ناقلایی به نافم ببندید.» خنده ام می گیرد. می گویم: «چه جانمازی
هم آب می کشد.» حسن منصوری می گوید: «مگر به اسب شاه گفته ایم یابو که بهت برخورده.
تازگی دور برمی داری. زبانت باز شده. اگر خبری هست، بگو ما هم بدانیم.» مسعود داد
می کشد:
ـ خسته شدم از دست گوشه و کنایه هاتان. لعنت به شما.
مثل همیشه کم می آورد. می رود و می نشیند سرجایش.
آفتاب پر زور مردادماه افتاده رو اردوگاه. کله های تراشیده بچه ها زیر آفتاب تند و
تیز، برق افتاده. با لباس یک دست زرد که همه را متحدالشکل کرده د
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 