پاورپوینت کامل شب سرخ ماووت;بر اساس زندگی سردار شهید سیدعلی حسینی ۴۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شب سرخ ماووت;بر اساس زندگی سردار شهید سیدعلی حسینی ۴۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شب سرخ ماووت;بر اساس زندگی سردار شهید سیدعلی حسینی ۴۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شب سرخ ماووت;بر اساس زندگی سردار شهید سیدعلی حسینی ۴۰ اسلاید در PowerPoint :
۲۴
هوای منطقه ماووت سرد بود. کوهستان های برف گیر و جاده های صعب العبور، مانع شد که به موقع سوخت به سنگرها برسد. چند روزی بود که توپخانه دشمن که گرای جاده ها را داشت، هر جنبنده ای را که از جاده می گذشت، زیر آتش می گرفت.
سوخت خیلی از سنگرها تمام شده بود. از عقبه با قاطر، از بیراهه نفت و بنزین می آوردند. گروهی هم تدارکات غذایی را بر عهده داشتند. آتش دقیق چند روزه توپخانه عراقی ها، گواه این بود که شاید در تدارک حمله هستند.
روزهای آخر اسفند بود. با نرمه برفی که گرفته بود، گذر از جاده های پرپیچ و خم و خاکی سخت تر بود. دیگر از همان چند خودرو قرارگاه هم که از با زنجیر چرخ بالا می آمدند، اثری نبود.
بی سیم زدند که: قرارگاه دستور داده توی محور کله قندی کمین گذاشته شود. جواب دادیم: «با این وضعیت آب و هوایی و تدارکات، امکانش نیست». گفتند: «برادر حسینی مسئول اطلاعات عملیات می آید برای مشخص کردن جای کمین ها.»
گفتیم: «با این وضعیت جاده، امشب کسی نمی تواند بیاید بالا.»
ساعت نُه شب بود که دیدیم سیدعلی حسینی با یکی، دو تای دیگر آمدند. سیدعلی اصرار داشت که همین حالا برویم. گفتیم: «صبر کنید، بچه ها هم آماده شوند.»
برایش کنسرو باز کردیم و چای ریختیم. فقط چای را خورد. قاجار، فرمانده گردان گفت: «سید جان، هوا خراب است. زمین گل است، وسایل گرم کننده نداریم. بگذار برای فردا!»
قبول نکرد. گفت: «با اطلاعاتی که داریم، عراقی ها در همین چند شب، تک خواهند زد. نمی خواهی که بچه های گردان شما غافلگیر شوند.»
قاجار گفت: «نه، ولی توی این سرما که برف نرسیده به زمین یخ می زند، من چطور بچه ها را بفرستم کمین؟»
یکی از بچه ها گفت: «عراقی ها حالا توی سنگرهای گرم و نرم شان خوابیده اند.»
سیدعلی چنان نگاهمان کرد که فهمیدیم این حرف ها تأثیری در تصمیم او ندارد. قاجار گفت: «لااقل شامت را بخور، بعد راه بیفتیم.»
سیدعلی شام هم نخورد. فقط وضو گرفت و نمازش را خواند. بعد گفت: «آماده ام.»
توی سرما، کلاه آهنی روی سر گذاشتن، مصیبتی بود. از شدت سرما، باید کلاه پشمی یا کلاه اورکت را روی سر بکشی و بعد کلاه آهنی را بگذاری روی آن. مشکل این بود که صداها را هم نمی شنیدی. اگر صدای سوت خمپاره ای می آمد، نمی شنیدی. حتی اگر دوستان کنار دستی هم صدایت می کردند، به سختی می شنیدی.
سیدعلی کلاه آهنی سرش نمی گذاشت. رفت. پشت سرش هم قاجار رفت. من کلاه اورکت را کشیدم روی سرم.
داشتم از سنگر می آمدم بیرون. سید داشت جلو می رفت. قاجار پشت سرش بود که ناگهان موج انفجاری من را از زمین بلند کرد و پرت شدم. کلاه آهنی ام پرت شده بود و قاجار دورتر روی زمین بود. به سیدعلی نگاه کردم. داشت از روی زمین بلند می شد.
تا آمدم بلند شوم، گفت: «من را برسان به اورژانس. بدجوری ترکش خوردم.»
دستش روی شکمش بود. بعد افتاد. قاجار هم آمد. بعد همه بچه ها دویدند بیرون. یکی رفت ماشین را بیاورد. سیدعلی را تا دم ماشین بردیم.
روی برف هایی که تازه زمین را سفید کرده بود، رد خون مانده بود. خواباندیمش روی صندلی عقب. خون از میان انگشتانش که روی شکمش بود، بیرون می ریخت. جلوی اورکتش از خون خیس بود. دکمه های اورکتش را باز کردم. با اینکه در طول جنگ زخم های زیادی دیده بودم، نتوانستم به زخم سیدعلی نگاه کنم.
کسی «پد شکمی» آورد و گذاشت روی شکمش. ماشین راه افتاد. من و قاجار بالای سرش بودیم. قاجار ذکر می گفت. لب های سیدعلی هم می جنبید. بعد دست هایش شروع کرد به لرزیدن. اما خیلی خفیف بود. دست هایش سرد شد. چند بار هم مژه زد. هر چه صدایش زدم، عکس العملی نشان نداد.
دادم زدم: «نگه دار، سید هم رفت.»
قاجار خم شد و صورت سیدعلی را بوسید. ماشین ایستاد. برف همچنان می بارید؛ سرد و سوزناک.
زندگی شهید
سیدمحمود وقتی خبر تولد فرزندش را شنید، خوشحال شد. خبر را پسرش محمد آورد. سیدمحمود هم از صاحب کار اجازه گرفت تا به خانه برود. وقتی برای اولین بار، فرزندش را در آغوش گرفت، «الله اکبر» گفت. بعد ادامه داد: «اسمش را می گذارم علی تا یادآور جدّم باشدم.»
اذان را خودش در گوش علی گفت. تولد علی برای خانواده سیدمحمود برکت آورد. آن سال کارهای ساختمانی پر رونق بود. زندگی سخت بود، اما سیدمحمود تلاش می کرد خانواده راحت زندگی کنند.
سیدعلی کم کم بزرگ می شد. در شش سالگی به مکتب خانه رفت. روخوانی قرآن را در همان جا یاد گرفت. بعد هم به دبستان خواجه ربیع رفت.
سیدمحمود سواد چندانی نداشت، اما کتاب خواندن را دوست داشت. کتابی می خرید و همیشه اصرار می کرد بچه ها برایش بخوانند. بعضی شب ها سیدعلی برای پدر چند صفحه ای از آن را می خواند.
دوران راهنمایی را در مدرسه «جلیل تعمیرزاده» گذراند. صبح ها درس می خواند و بعد ازظهر کار می کرد. گاهی همراه پدرش برای کار می رفت و گاهی در مغازه ای کار پیدا می کرد.
مشکلات زندگی، سیدعلی را در دو راهی انتخاب قرار داد، یا باید فقط درس می خواند و شاهد فشار بیشتر پدرش بود یا با تمام علاقه ای که به درس داشت، برای کمک به خانواده کار می کرد. همین طور هم شد. در همان ماه های اولیه دوران تحصیل در هنرستان، درس را رها کرد و مشغول کار شد.
تعدادی از دوستانش برای پیدا کردن کار به شهرهای دیگر رفته بودند. چند تایی هم می خواستند به ارتش بروند. او هم با چند نفر از دوستانش در نیروی هوایی ارتش نام نویسی کردند. مراحل ثبت نام انجام شد و آنها را برای آموزش به پادگان فرستادند.
چند روزی که گذشت و سیدعلی بیشتر از روابط داخل ارتش آگاه شد، پشیمان شد. چند روز بعد به خانه برگشت. وقتی پدر و مادر از او سؤال کردند چرا برگشته، گفت: «نمی توانم با اعتقاداتی که دارم، نمی توانم آنجا بمانم.»
دوباره مشغول کار شد، اما نداشتن کارت پایان خدمت، ادامه کار را مشکل کرده بود. مجبور بود به سربازی برود. مدتی خودش را به لال بازی زد تا بتواند معافی بگیرد. برای معاینه هم یک بار به کمیسیون ارتش رفت. یکی از اقوامش که دوستانی در ارتش داشت به سیدمحمود گفت: «من می روم و سفارش او را به دوستانم می کنم تا او را معاف کنند.»
اما سفارش او کار را خراب کرد. او به پزشک معاینه کننده سربازها ماجرا را گفت و توضیح داد که علی باید کمک خرج خانواده باشد، برای همین هم خودش را به لال
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 