پاورپوینت کامل بیدار شوید، من رفتم;زندگی و پیکار امیر شهید سرلشکر خلبان، مصطفی اردستانی ۵۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بیدار شوید، من رفتم;زندگی و پیکار امیر شهید سرلشکر خلبان، مصطفی اردستانی ۵۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بیدار شوید، من رفتم;زندگی و پیکار امیر شهید سرلشکر خلبان، مصطفی اردستانی ۵۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بیدار شوید، من رفتم;زندگی و پیکار امیر شهید سرلشکر خلبان، مصطفی اردستانی ۵۶ اسلاید در PowerPoint :

۲۶

خودش می گوید

تابستان رو به سپری شدن بود و رفته رفته جای خود را به فصل سرد و خزان پاییز می سپرد، اما برای من و خانواده ام بهاری در حال شکفتن بود و آن حضور سبز اولین شکوفه درخت زندگی مان بود. چند روز آخر شهریور را برای این که در کنار همسرم باشم مرخصی گرفتم و به زادگاهم، ورامین رفتم.

غروب ۳۱ شهریور بود که برادرم سراسیمه به طرفم دوید و بدون مقدمه گفت: «داداش، می دانی چی شده؟!» هزار فکر و خیال ذهنم را احاطه کرد. بلافاصله ادامه داد: «هواپیماهای عراقی به تهران حمله کرده اند. تهران هم شلوغ شده و در شهر شایع شده که فانتوم های نیروی هوایی تهران را بمباران کرده اند.»

رادیو داشت اطلاعیه ارتش را می خواند و مردم را از حمله هوایی عراق به تهران مطلع می کرد. خیالم راحت شد که کودتایی در کار نبود، ولی به هر حال آتش جنگی شعله ور شده بود که عواقب آن کمتر از کودتا نبود.

تا صبح لحظه شماری کردم. با این که در مرخصی بودم، ولی احساس من این بود که یک سربازم و باید در همه حال از کشورم دفاع کنم. به ترمینال غرب رفتم، ولی هیچ وسیله ای پیدا نکردم. بالاخره با یک بنز مسافرکش راهی تبریز شدم.

خشم سراسر وجودم را گرفته بود و با مرور آموخته هایم در آموزش های خلبانی، بارها و بارها در خیالم خود را به خاک دشمن می کشاندم و بمب هایم را به تلافی حمله ناجوانمردانه او بر مراکز نظامی و اقتصادی اش فرو می ریختم.

در بین راه پمپ بنزین ها شلوغ بود و مملو از ماشین هایی که پشت سر هم قطار شده بودند. هر کدام که به جایگاه می رسید با چنان ولعی بنزین را می بلعید که گویی سفری طولانی در پیش دارد. وحشتی که در چهره هم وطنان بر اثر بمباران تهران نمایان بود به خوبی در همین صف های بنزین احساس می شد.

به تبریز که رسیدم، بلافاصله به سمت پایگاه رفتم. دژبان آشنا بود. هیجان زده جلو آمد و گفت: «جناب، کجایی؟ تا حالا باید ده بار رفته باشی عراق را بمباران کرده باشی.»

گفتم: «چشم. آمدم برای همین کار.»

حضورم را در پایگاه به اطلاع پست فرماندهی رساندم و این که آماده ام تا در پست پروازی قرار بگیرم. معاون عملیات گفت: «امروز احتیاجی نیست. شما هم خسته اید. بماند برای فردا.»

دوستانم با هیجان خاصی از عملیات هایشان صحبت می کردند و این که «پایگاه هوایی موصل» را بمباران کرده اند. هرطور بود، شب را به صبح، رساندم و بعد از نماز صبح راهی پست فرماندهی شدم تا اولین پرواز جنگی ام را انجام دهم.

باید در یک دسته چهار فروندی به «کرکوک» حمله کرده و پایگاه هوایی این شهر را بمباران می کردیم. کرکوک از پدافند هوایی قوی ای برخوردار بود و عراق برای محافظت از منابع اقتصادی و نظامی اش انواع ضدهوایی را در اطراف شهر مستقر کرده بود. دوستانم چنان خداحافظی می کردند که گویی دیگر بازگشتی در کار نیست. به «فرشید اسکندری» که کمی با او صمیمی تر بودم نزدیک شدم و گفتم: «فرشید! چرا این طوری خداحافظی می کنی؟ بیا بریم!»

قصد داشتیم بعد از رسیدن روی هدف، دو فروند از جنوب و دو فروند از شمال به پایگاه کرکوک حمله ببریم. همه چیز به خوبی پیش رفت. طبق نقشه، بمب هایمان را روی باند کرکوک زدیم. حمله بسیار جالبی بود و برای من که اولین عملیات جنگی ام بود جالب تر. نزدیک بود با هواپیمای لیدر (فرمانده) برخورد کنم که خدا کمک کرد و با یک مانور از همدیگر رد شدیم. در قسمت بالای پایگاه کرکوک تعداد زیادی هلیکوپتر پارک شده بود. تصمیم گرفتم با فشنگ های باقیمانده آنها را به رگبار ببندم. شیرجه زدم تا این تصمیم را عملی کنم، ولی اسلحه هواپیما عمل نکرد. به سمت پایگاه برگشتم. در بین راه همدیگر را در رادیو صدا می کردیم تا مطمئن شویم همگی سالم هستیم، اما هواپیمای اسکندری به مکالمات پاسخ نمی داد. به پایگاه رسیدیم. هرچقدر منتظر ماندیم از اسکندری خبری نشد و ما اصلاً از سرنوشتش اطلاع دقیقی نداشتیم.

بعدازظهر بود که با یکی از دوستان به ما مأموریت داده شد تا منابع سوخت کرکوک را به آتش بکشیم. چندین بار به کرکوک رفته بودم و می دانستم که از چه پدافندی برخوردار است. حمله به کرکوک از دشوارترین حمله هایی بود که خطر سانحه در آن بیشتر بود. هدف در شمال شرق کرکوک قرار داشت که باید برای انهدام آن اوج می گرفتم. با جهشی برق آسا هدف را مورد اصابت قرار دادم و رد شدم. شماره دو در رادیو فریاد می زد: «خوب زدی! خوب زدی!» شماره دو کمبود سوخت پیدا کرده بود و سوخت لازم برای رسیدن به تبریز را نداشت. به او گفتم اوج بگیرد تا هم سوخت کمتری مصرف کند و اگر سوخت هواپیما هم تمام شود تا مدتی می تواند به مسیر ادامه دهد. بنزینش به حداقل ممکن رسیده بود و این خیلی خطرناک بود. سرانجام خدا کمک کرد و بدون هیچ سانحه ای به تبریز رسیدیم.

برای مأموریتی جدید آماده شده بودم. هدف، پل های ارتباطی شهر «العماره» عراق بود. هواپیمای همراهم نتوانست از زمین بلند شود و به ناچار مأموریت را باید به تنهایی انجام می دادم. به بالای هدف رسیدم. اوج گرفتم و بمب ها را به هدف زدم. قصد داشتم این حالت از بمباران را به طور تجربی آزمایش کنم تا چنانچه خوب جواب داد، در مأموریت های بعدی نیز از این شگرد بهره بگیرم. حالت شیرجه گرفتم که در این حالت اگرچه بمب ها رها شدند و به هدف خوردند، ولی چیزی نمانده بود که خود و هواپیما هم به زمین بخورد. در حالی که احساس می کردم دارم به زمین فرو می روم، هواپیما را از حالت شیرجه خارج کردم و دوباره اوج گرفتم. فشار جاذبه زیادی را تحمل کردم. خدا یک بار دیگر عنایتش را نصیبم کرد، اما بر اثر فشار جاذبه تا زمانی که هواپیما را به زمین رساندم دچار تشنج شده بودم.

تا حد ممکن هواپیما را پایین بردم و فاصله را با هدف کم کردم. هرچند بر اثر اصابت بمب هایم یک کامیون دشمن منهدم شد، ولی از این که هدف گیری ام از دقت مناسب برخوردار نبود، خودم را سرزنش می کردم. با ناامیدی راه بازگشت را پیش گرفته بودم و خودم را ملامت می کردم. ارتفاع هواپیما با سطح زمین بسیار ناچیز بود. برای گریز از دست رادارهای دشمن، پرواز کردن در این ارتفاع، مناسب ترین راه بود. بر اثر افکار مغشوشی که بر ذهنم سایه افکنده بود و از این مأموریت خود زیاد خرسند نبودم، حواسم به کلی پرت شده بود که یک مرتبه تکانی شدید من را به خودم آورد. کف هواپیما به شدت تمام به زمین اصابت کرد و مجدداً هواپیما به پرواز درآمد. این اتفاق را هرگز از یاد نمی برم. آن روز از سانحه ای حتمی نجات یافتم و گویا خدا با این امداد غیبی عملاً می خواست به من بفهماند که مرگ و زندگی تنها در دست اوست.

با سرعت خیلی زیاد از اروند رد شدم. ناگهان در عمق ده کیلومتری خاک عراق، موشکی به هواپیمایم چنگ کشید. باک مرکزی هواپیما کنده شد و به سر بال هواپیما چسبید. فکر نمی کنم تا الان چنین حادثه ای اتفاق افتاده باشد. با دیدن این حالت، شروع کردم به خوانده آیه «و جعلنا» و از اهل بیت(ع) کمک خواستم. بمب ها را رها کردم. کنترل هواپیما از دستم خارج شده بود. در این فکر که بیرون بپرم یا نه، دست و پا می زدم که ناگهان حس کردم هواپیما در کنترل من است. پرنده ام چرخشی ۱۸۰ درجه کرد و متوجه شدم با سرعت کم و در ارتفاع پایین به سمت پایگاه در حرکت هستم. برایم عجیب بود. خودم هم نفهمیدم چطور هواپیما سریع چرخید و برگشت. وقتی پیاده شدم، زیر هواپیما را نگاه کردم. دیدم سوراخی حدود نیم متر ایجاد شده و موتور سمت چپ هم به طور کلی منهدم شده است. این سالم برگشتن را جز با امداد غیبی تفسیر نکردم. آن حادثه تأثیر زیادی بر روحم گذاشت.

دیگران می گویند

هواپیماها برای انجام عملیات آماده شده بودند. من و شهید اردستانی در این عملیات حضور نداشتیم، اما برای بدرقه دوستانمان به آشیانه رفتیم. هنوز خلبانان نیامده بودند. حاج مصطفی رو به من کرد و گفت: «برو سوئیچ بمب ها را چک کن، درست باشند.»

وقتی برای این کار به داخل کابین ها می رفتم، می دیدم که ایشان پای هواپیماها می ایستد و زیر لب چیزی می خواند. وقتی کارم به پایان رسید، پرسیدم: «ببخشید، حاجی! ممکن است بفرمایید پای هواپیماها چی می خواندید؟» خندید و پاسخ داد: «هیچی، دعای سلامتی برایشان می خواندم. با این دعا اینها بیمه می شوند و به سلامت برمی گردند.» تا زمانی که به عنوان فرمانده گردان بودند و ما در خدمتشان بودیم، در کلیه پروازها این کار شهید اردستانی ادامه داشت و واقعاً آن دعا تأثیر عجیبی در سالم ماندن هواپیماها و خلبان ها داشت.

باران تمام منطقه را زیر شلاق خود گرفته بود. مسئولان قرارگاه شهید همت اصرار زیادی داشتند که نیروی هوایی، هواپیما بفرستد و نوک حمله عراقی ها را بکوبد. شهید باب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.