پاورپوینت کامل رقصی چنین میانه میدان… ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل رقصی چنین میانه میدان… ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رقصی چنین میانه میدان… ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل رقصی چنین میانه میدان… ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint :

۳۲

پای خاطرات و درد دل های سردار ابوالفضل مسجدی

روایت گری انقلاب و دفاع مقدس را باید کاری ویژه و تخصصی دانست که تاریخ ملتی بزرگ را به آیندگان منتقل می کنند. ابوالفضل مسجدی، که مسئول اردویی سپاه سیدالشهدا است، یکی از راوی انقلاب و جنگ است که نه تنها خود در لحظات پرشور و شعور انقلاب و جنگ حاضر بوده و این تاریخ با خون او ممزوج شده است. او غائله تبریز را خوب به یاد دارد؛ شاهد تظاهرات مردم و غائله قلهک بود و خاطره هفدهم شهریور نیز همواره در یادش جاودان است. او به خوبی کسانی را که در انقلاب از مردم جدا شده، به مبانی دینی و اعتقای ملت پشت کردند، می شناسد و در مقطعی از زمان، جزء مبارزانی بوده که در مقابل گروه های ناخالص ایستاد و مبارزه کرد. مسجدی، جنگ را با همه سختی ها و زیبایی هایش درک کرده و بازی دراز و فکه و طلاییه را هیچ گاه فراموش نمی کند و خاطره تلخ جا ماندن پیکر برادرش را در بین دشمن بعثی، از یاد نمی برد. او همرزم شهید چمران و بروجردی و پیچک و بسیاری از دلاوران این سرزمین مقدس است و رجزهای عاشقانه شهید حسین اسکندرلو را همواره زمزمه می کند.

اولین کاروان زیارتی به مناطق جنگی را اوایل سال ۶۴ اعزام کردیم. سردار علی فضلی، دستور دادند یک کار فرهنگی را شروع کنیم و مردم، بالاخص خانواده محترم شهدا را برای بازدید از مناطق جنگی به جبهه ها بیاوریم. ایشان قرارگاه ثارالله در جاده دهلران را در اختیار ما گذاشت؛ قرارگاهی بود که سوله های مناسبی را در زیر تپه ها داشت.

خانواده شهدا خیلی خوشحال می شدند وقتی از حماسه آفرینی بچه هایشان می گفتیم. برای خود من هم خیلی جالب بود و حس عجیبی داشتم که به عنوان بازمانده شهدا و کسی که هم رزم شهدا بودم، خاطرات بچه هایی را که در کنارشان بودم، برایشان تعریف می کردم. بارها بغض کردم. چون در جریان بیان خاطرات، حالات بچه ها برایم تداعی می شد.

جالب نیست اگر هدف، گریه گرفتن از مردم باشد. مردم ناخودآگاه در زمانی که وارد خاک منطقه می شوند، گویی خاک دارد با آنها حرف می زند. این یکی از اثرات خون شهدای ماست. خودشان دعوت می کنند و خودشان به ما هدف و انگیزه و پیام می دهند. لذا یک راوی نباید همّ و غم خود را در اشک گرفتن از مردم بگذارد. زمانی که از دلاوری های رزمندگان اسلام و از اطاعت پذیری آنها که بالاترین ارزش دینی است، می گوییم، بازدیدکنندگان از روی غرور و شوق اشک می ریزند. وقتی می گوییم «حسین اسکندرلو» در شب عملیات سیدالشهدا، هنگامی که سلاحش عمل نمی کند در مقابل دشمن می ایستد و رجز می خواند که «من فرزند خمینی هستم» و عقب نشینی نمی کند و به بچه ها می گوید امشب دفاع از اسلام این است که باید برای احیای دین، خون بدهیم، همان طوری که وقتی امام حسین(ع) احساس کرد اسلام نیاز به خون دارد و برای برپایی دین، خون علی اکبر، علی اصغر، عباس، عون و جعفر را داد، آن وقت مستمعین با غرور اشک می ریزند. اگر قرار است اشکی ریخته شود باید به یاد علی اکبر امام حسین(ع) و کربلا ریخته شود.

همچنین بازدید کنندگان باید باور کنند که یکی دیگر از برنامه های رزمندگان ما سیر صعودی و تکاملی آنها به سوی خدا بود که ارزش بسیار والایی برای ما دارد. رزمندگان ما با اعتقاد به آخرت و با کمترین سلاح و ضعیف ترین سلاح در مقابل دشمن ایستادند و بهانه نیاوردند. دنیا باید بداند اگر نبود اعتقادات معنوی رزمنده های ما، مگر می توانستیم در مقابل دشمنی که بلوک شرق و غرب و مرتجعین عرب از آن حمایت می کردند، دوام بیاوریم و آنها را خوار و ذلیل و زمین گیر کنیم!؟

فرماندهان زمان جنگ باید وارد بشوند و راوی هایی را آموزش بدهند که این راوی ها درباره هر منطقه که کاروان وارد آن می شود توضیح دهند. مثلاً یک عده درباره فتح المبین، یک عده در منطقه عملیاتی سیدالشهدا، یک عده در فکه و… این آموزش ها باید به راوی ها داده شود و بلدچی ها بدانند کاروان ها به کجا می روند و از قبل برنامه کاروان ها مشخص باشد. این باعث می شود بسیاری از عملیات ها از یاد نرود. لازمه این کار این است که مقداری هزینه شود و محل های اسکان زائرین را در مناطق مختلف آماده کنیم. هر قدر برای کاروان های اعزام به مناطق جنگی هزینه صرف کنیم، ارزش دارد.

جوان هایی بودند که اصلاً در جنگ نبودند و یا بی تفاوت بودند. آن ها با سؤالاتی که روزهای اول اردو از ما می پرسند، ما را به فکر فرو می برند. اینها در منطقه، وقتی با نوع زندگی رزمنده ها و جوّی که در سنگرها بوده، با اخلاقیات و معنویات حاکم بر جبهه ها و ارزش هایی که بچه ها به خاطرش از زرق و برق زندگی دنیا و زن و بچه گذشتند، آشنا می شوند و تحولی در سؤالاتشان پدید می آید. من روز آخر، برگه های نظرخواهی در مورد این سفر معنوی یا حتی تفریحی پخش کردم و یکی از برگه ها را به عنوان سند نگه داشتم که یکی از دانشجوها نوشته: من جزء گروه های ملی مذهبی هستم. (توی پرانتز نوشته بود «بودم»). این جا که آمدم حقایق را دیدم. تو دوکوهه دستم رو تو دست حاج همت دیدم و… وقتی برگردم، عکس آقای خامنه ای و خمینی(ره) رو تو اتاقم می زنم.

کسی که این حرفا رو می زنه یک دانشجوست. آدم احساساتی نیست. جزء حزب و گروه هاست و معلوم است که تحولی درونش ایجاد شده. حتی خانم دکتری که مهر نظام پزشکی خودش را پایین برگه نظرخواهی زده و نوشته: آمدم دوکوهه و شلمچه و از گذشته ام توبه کردم و از شهدا می خواهم که واسطه شوند تا خدا من را ببخشد. این تأثیرگذاری راهیان نور است؛ یعنی یک عملیات فرهنگی بزرگ و تأثیرگذاری که باید هرساله تقویت شود. علمایی که در جبهه حضور پیدا می کردند، می گفتند نباید بگذاریم ارزش های دفاع مقدس دچار تحریف شود. راهیان نور، یک کار بزرگ و با ارزش است و هرچقدر مسئولین ما سرمایه گذاری کنند، ارزش دارد.

۲

اولین بار به کردستان اعزام شدم. خیلی از بچه ها اصلاً فرصت آموزش نداشتند. لذا بر حسب ضرورت تقسیم شدیم: یک عده ای در گنبد، عده ای در تهران و عده ای با خلق عرب درگیر بودیم. من در کردستان بودم و به اتفاق عده ای از بچه های گردان یک سپاه در پاوه بودیم. بعد آمدیم سنندج در باشگاه افسران که (خدا بیامرزد) اصغر طیاره و حاج محمد بروجردی و سرگرد دانشمند، آن جا بودند. شاید بتوان گفت جنگ ما در کردستان سخت تر از جنگ با عراق بود.

وقتی روی «بازی دراز» می رم، خاطره شهید «غفاری» برام تداعی می شه. خاطرات برادران گودرزی، غلامعلی پیچک، شهید حاجی بابا و بسیاری دیگر برام زنده می شه. روی قله ۱۱۰۰ صخره ای بازی دراز، همه دشت ذهاب و قصر شیرین رو زیر پای خودمون می دیدیم.

عملیات که شروع شد، با ژ سه به طرف دشمن رفتیم که از چماق دستی هم برایمان بی ارزش تر بود. دشمن با همه تجهیزات بر ما مسلط بود. تیربارها، تانک هایی که روی ارتفاع آمده بود و… با همه اینها وقتی به ارتفاع ۱۱۰۰ صخره ای بازی دراز رسیدیم، احساس غرور کردیم و اون جا دست خدا رو دیدیم. اگر استعانت های غیبی خدا نبود، ما شاید با بیست گردان هم نمی توانستیم از پس عراقی ها بربیایم. بچه ها از میدان های مین و… گذشتند و وقتی روی بازی دراز رسیدیم، تن به تن با دشمن درگیر شدیم که توانستیم روی ارتفاع مستقر شویم و دشمن رو عقب بزنیم.

نزدیکی های بازی دراز، سلاح و مهمات تحویل گرفتیم. مهماتی مثل نارنجک تفنگی و… هم بود. آماده عملیات روی بازی دراز شدیم به فرماندهی حاج محسن وزوایی. ابتدای سال ۶۰ بود. قرار بود عملیات ساعت چهار صبح، در نزدیکی روشنایی صبح، شروع شود؛ ولی عملیات ساعت هفت و هشت صبح شروع شد. تقریباً اولین عملیات جدی ما بود. چون تا به حال این طوری با دشمن وارد جنگ نشده بودیم. بحث جنگ در کردستان مقوله دیگری بود. جنگ با دشمن را به این صورت، نه تجربه آن را داشتیم و نه وارد آن شده بودیم و آموزشی هم در این رابطه ندیده بودیم. مثلاً گفته بودند شما چاله ای می کنید و این می شود «سنگر». ما چاله می کندیم، ولی باران که می آمد، بچه ها تا زانو توی گل بودند. شاید نزدیک یک ماه لباس بچه ها به خاطر کمبود امکانات خیس بود و آموزش ها این گونه بود. چون اصلاً فرصتی برای آموزش نبود. ما با این مشکلات، عملیات را شروع کردیم. روی ارتفاع ۱۱۰۰ صخره ای روی بازی دراز درگیر شدیم. وقتی روی ارتفاع رسیدم، یکی از تیربارچی های عراق کشته شده بود، ولی پای خودش رو به تیربار بسته بود! این نشان دهنده این بود که دشمن با قساوت تمام تا آخرین فشنگش می ایستد و می جنگد؛ نه مثل این فیلم ها که در آن، دشمن با یک الله اکبر رزمنده های ما، شروع به فرار می کند. وقتی روی ارتفاع ۱۱۰۰ رسیدیم حاج محسن وزوایی ترکش خورده بود و افتاده بود داخل میدان مین. ترکش به گردنش خورده بود و چانه اش پر از خون شده بود. با شهید عسکری، آقای کاظمی، شهید گودرزی و آقای موسوی پنج نفر بودیم که می خواستیم بریم و شهید وزوایی رآ از میدان مین دربیاوریم. راهی برای ورود به میدان مین نبود. نوع مین ها هم مین سوسکی، واکسی و پدالی بود و روی نظم خاصی هم چیده نشده بود. در میدان های بعدی می دیدیم که دشمن میدان ها را طبق نقشه و اصول خاصی چیده، ولی آن موقع این طور نبود. تعداد زیادی از بچه ها هم شهید شده بودند. عده زیادی از عراقی ها کشته شده بودند و در طول یک روز از صبح تا غروب، دشمن یازده دوازده بار پاتک کرد و ما با چند جعبه نارنجک دستی که تعدادی از اونا صوتی بود با دشمن مقابله می کردیم. چون روی ارتفاع مسلط بودیم، اینها را پرتاب می کردیم و آنها عقب نشینی می کردند. ما سعی می کردیم در مصرف نارنجک ها صرفه جویی کنیم تا در پاتک های بعدی استفاده کنیم. توپخانه دشمن، روی ارتفاع را می زد و آتش سنگینی روی سر ما می ریخت. غاری روی ارتفاع بود که دهانه اش به سمت عراقی ها بود. وقتی با آقای طائفی وارد غار شدیم، آن قدر با خمپاره و توپخانه دهانه غار را زدند که در حال خفه شدن بودیم و وقتی تصور کردند که ما کشته شدیم، دست از تیراندازی برداشتند. برای بیرون آمدن از آن جا دچار مشکل شده بودیم. از غار که خارج شدیم، دیدیم گودرزی، عسکری، حسنیان و جزینی به شهادت رسیده اند، دیده بان ما آقای غفاری که از روحانیون و دیده بانان مؤثر در زمان جنگ بودند به شهادت رسیده بود. از خستگی و تشنگی با چند نفر در سایه تخته سنگی ایستاده بودیم. چون دیگر توان ایستادن نداشتیم. سلاح هم نداشتیم. ژ سه ای هم که داشتیم از کار افتاده بود، ولی همراهمان بود. در همان حال سایه چند عراقی را دیدم. بی اختیار بلند شدم و اسلحه را به سمتشان گرفتم. هشت نه نفر بودند که اسیرشان کردیم. ما دیدیم که بهترین موقعیت برای خارج کردن حاج محسن از میدان مین است.

حدود شش هفت ساعت از ماندن حاج محسن در میدان مین می گذشت. بچه ها او را بیرون کشیدند. خون زیادی ازش رفته بود. احتمال می دادیم که شهید شده باشد. با آقای کاظمی و موسوی و چند نفر دیگر، اسیرها را آوردیم. حاج محسن را داخل پتو گذاشتیم و دادیم به اسرا تا به پایین ببرند. صدای خرخر گلویش که بلند شد، مطمئن شدیم حاج محسن هنوز زنده است. تعداد دیگری از شهدا را هم دادیم به بقیه شان تا به پایین بیاورند. نزدیک غروب، «غلامعلی پیچک» با چند نفر دیگر، سه تا موشک تام آوردند روی ارتفاع. آن قدر سلاح ندیده بودیم که وقتی این سه موشک را دیدیم، گفتیم الان با این سه موشک، عراق زیر و رو می شود. راه استفاده اش را نمی دانستیم و ایستادیم به تماشا. غلامعلی پیچک، موشک را با دوربین تنظیم کرد و با ذکر الله اکبر موشک ها را شلیک کرد، ولی محل برخورد موشک را ما ندیدیم. پیچک دستور داد بچه ها را خبر کنیم و عقب نشینی کنیم. لحظه خیلی سختی بود؛ نمی توانستیم شهدایمان را پایین بیاوریم و مجبور بودیم رهایشان کنیم. چون ماندنمان فایده ای نداشت. با ده دوازده نفری که روی ارتفاع زنده مانده بویم، عقب نشینی کردیم. تعدادی از بچه ها در بین راه زخمی افتاده بودند. بعضی شان را توانستیم بیاوریم، ولی بقیه همان جا ماندند. با اینکه تعدادمان کم بود، اما دشمن متوجه این موضوع نشد. حجم آتش دشمن آن قدر زیاد بود که راه رفتن از بین دود مشکل بود. دو نفر از بچه ها در پایین ارتفاع نزدیک پایگاه خودی به شهادت رسیدند. عقب نشینی کردیم، ولی با همان مقابله ای که می کردیم، درسی به دشمن دادیم که در عملیات های بعدی با تردید وارد می شدند و ترس سنگینی در نیروهای عراقی ایجاد شد. تعداد زیادی از عراقی ها را کشته بودیم. وقتی حاج محسن وزوایی را پایین آوردند، من تا مدتی از حال ایشان خبر نداشتم. بعداً فهمیدم که در بیمارستان، خوب شده و آمد در فتح المبین و قوی ترین توپخانه دشمن را روی ارتفاع «علی گره زد» در دشت عباس خاموش کرد و بعد از این عملیات بسیار موفقیت آمیز، وقتی با قرارگاه تماس می گیرد و می گوید من پشت دشمن هستم، آقای محسن رضایی می گوید برای من باورکردنی نیست که الان پشت دشمن رسیده باشی. بعد از فتح المبین در عملیات بیت المقدس به عنوان مسئول محور در نزدیکی پادگان حمید شرکت می کند. در بیت المقدس هم حماسه می سازد و در همان مرحله اول عملیات به شهادت می رسد.

در وصیت نامه ایشان دیدم که نوشته بود: «من در زمان حیاتم نتوانستم کاری برای اسلام دهم. اگر شهید شدم، جنازه ام را داخل میدان مین پرت کنید شاید با انفجار چند مین، پیکر من برای اسلام کاری کرده باشد.» بسیاری از رزمندگان با این بینش وارد صحنه نبرد شدند. یکی از آنها محسن وزوایی بود؛ یکی علی موحد بود و یکی هم حسین اسکندرلو بود. اگر بخواهیم نام ببریم، بسیار است. رزمندگان ما این تواضع را داشتند. عزت نفسی داشتند که می گفتند ما کاری برای اسلام نکردیم. جوانان ما الان اینها را از ما می خواهند. این نوع حماسه آفرینی و شهادت به جوانان ما غرور و افتخار می دهد که می فهمند به زیارت مردانی آسمانی آمده اند؛ آن گاه با غرور اشک می ریزند.

عملیات مطلع الفجر در ارتفاعات شیاکوه انجام شد. عملیاتی بود که برای تصرف ارتفاع شیاکوه در گیلان غرب انجام شد و عملیات مشترک ارتش و سپاه بود. بچه ها موفق شدند ارتفاع شیاکوه را تصرف کنند. هر عملیاتی اهداف خاصی دارد. هدف یک سری از عملیات های ما انهدام نیروهای دشمن بود؛ هدف یک سری دیگر، بازپس گیری مناطق اسلامی مان و یک سری هم بُعد سیاسی و تبلیغاتی داشت.

هدف عملیات شیاکوه، انهدام نیروهای دشمن بود. بچه ها حمله کردند و از دشمن تلفات گرفتند و تعدای هم شهید شدند. فرماندهی این عملیات را «شهید ابراهیم هادی» بر عهده داشت. اطلاعات را «مجتبی حسینی» بر عهده داشت. چون قرار بود عملیات کوچکی انجام دهند، تلفاتی بگیرند و برگردند، تعداد کمی از بچه های بسیجی را وارد عملیات کردند. یکی از شهدای آن منطقه برادرم «سعید مسجدی» بود و جنازه اش هفت ماه روی شیاکوه بود. بعداً که عراق عقب نشینی کرد، موفق شدیم بدن پاک شهدا را برگردانیم. من چند بار رفتم جنازه برادرم را بیاورم، ولی موفق نشدم. بچه های دیگر رفتند و آوردنش. من آن موقع منطقه دیگری بودم. وقتی جنازه سعید را آوردند، آقا رضا، برادر بزرگ ترم آمد و گفت که «چه جوری به خونه خبر بدیم؟» گفتم می ریم معراج شهدا، اوضاع را می بینیم و به خونه خبر می دیم. با برادر بزرگ ترم و دوستان رفتیم معراج. حدود هفتاد تابوت آماده کرده بودند تا به خانواده ها تحویل بدهند. یک مرتبه دوستان گفتند «آقای مسجدی! مادرتون آمده معراج!» ایشون از بین هفتاد تابوت، صاف رفت بالای تابوت پسرش و شروع کرد به حرف زدن با او!

رفتیم جنوب. برای انجام یکی از مراحل عملیاتی فتح المبین آماده می شدیم. چندین بار برای شناسایی رفتیم؛ مثل برغازه، چنانه که محدوده عملیاتی فتح المبین بود. چند روز مانده به نوروز ۶۱ بود. یک یا دو شب قبل از تحویل سال، دشمن عملیاتی در تنگه چزابه انجام داد. حاج داوود کریمی گفت اگر دشمن از چزابه عبور کند و به این سمت بیاید، عملیات خیلی دشوار می شود. بچه ها را به چزابه برد و درگیری سختی با دشمن شد. ما عقب آمدیم و شنیدیم دشمن از رقابیه حمله کرده. وضعیت خیلی به هم ریخت. فکر کردیم ممکن است دیگر عملیات فتح المبین انجام نشود. روز بعد از تحویل سال، آقای رضایی با آقای مجید انصاری(دفتر امام) آمدند همان منطقه شیخ شعاع، و پیام حضرت امام را آوردند. حضرت امام فرمودند سلام من را به رزمندگان برسانید و بگویید که این عملیات رآ با قوت انجام بدهند و… این پیام امام، روحیه زیادی در بچه ها ایجاد کرد.

مرحله اول

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.