پاورپوینت کامل شهردار واقعی ۱۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهردار واقعی ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهردار واقعی ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهردار واقعی ۱۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
خبر رسید که عده ای از مسئولان شهرمان به اردوگاه آمده اند. فرمانده مان صدایم کرد و گفت: «سریع می روی و یک دست به سر و گوش چادرها و محوطه می کشی، وای که این بسیجی جماعتِ امروز چه قدر شلخته شده اند! »
به چادرها سرک می کشیدم و داد می زدم: «شهردار(۱) کیه؟ یااللّه بلند شو که کارمان درآمده! سریع این جا را مرتب کن که مسئولین دارند می آیند!» هیچ کس در چادرها نبود. تک و تنها به چادرها سر می کشیدم و جیغ می زدم. اما کو گوش شنوا؟ رسیدم به یکی از چادرها و دیدم که فقط یک بنده خدا آن جاست و دارد نماز می خواند. پا به پا کردم تا نمازش تمام شد. بعد گفتم:«قبول باشد، شهردار کیه؟»
بلند شد و گفت: «امری داشتید؟»
عاقله مرد چهل وپنج ساله ای بود تپل و کوتاه قامت. لباس خاکی رنگ تن اش بود. گفتم: «اخوی، بجنب که دارد آبروی مان می رود. فقط من و شما این جا هستیم. باید کارها را تقسیم کنیم و سریع دستی به سر و گوش این جا بکشیم. از همین چادر شروع می کنیم. آن جا را بردار و مشغول شو که وقت خیلی کمه!»
بنده خدا هاج و واج ایستاده بود و تو نخ ام بود. با عصبانیت گفتم:«چرا دست دست می کنی؟ زود باش، منم کمکت می کنم.»
گفت:«اما من…»
رفتم سر وقت پتوها که گوشه و کنار چادر روی هم افتاده بود و شروع کردم به تکاندن و مرتب کردن آنها. آن بنده خدا هم جارو را برداشت و مشغول به کار شد. شکم بزرگش نمی گذاشت خوب خم بشود. جارو را از دستش قاپ زدم و گفتم: «مثل این که وارد نیستی، اسمت چیه؟»
حسینی هستم.
آقای حسینی، من جارو می زنم. شما هم سریع برو این ظرف های نشسته را کنار منبع آب بشور. دِ زود باش دیگه!
حسینی طشت پر از ظرف را برداشت و رفت طرف منبع آب.دلخور و عصبانی به چادرها می رفتم و تند تند جارو می زدم و پتوها را مرتب می کردم.حسینی هم انصافاً ظرف های نشسته هر چادر را می شست و سراغ ظروف چادر بعدی می رفت. عرق از سر و روی من بیرون زده بود. صورتم خیس عرق شده بود. از آخرین چادر با عجله بیرون زدم و سراغ حسینی رفتم. داشت کاسه بشقاب ها را می سابید. نشستم کنارش و گفتم: «تو کف مالی کن، من آب می کشم. یااللّه!»
حسینی که صورتش و پشت پیراهنش خیس عرق بود، سر تکان داد. بعد از ظرف ها رفتیم سراغ رخت چرک ها. دیگر دیر شده بود. هر دو بدون حرف به تفاهم رسیدیم که از خیر تمییزی بگذریم و لباس ها را گربه شور کنیم. یک طرف یک شلوار را او گرفت و طرف دیگر را من و شروع کردیم به چلاندن شلوار. آب از وسط شلوار به هم پیچیده شره می رفت. حسینی هن و هن کنان گفت: «شهرداری در این جا چه کار
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 