پاورپوینت کامل دادن سر نه عجب; داشتن سر عجب است; یادی از بروبچه های گردان مسلم ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دادن سر نه عجب; داشتن سر عجب است; یادی از بروبچه های گردان مسلم ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دادن سر نه عجب; داشتن سر عجب است; یادی از بروبچه های گردان مسلم ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دادن سر نه عجب; داشتن سر عجب است; یادی از بروبچه های گردان مسلم ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

۸

احسان مکتبی، پسرکی بود کوچک. وقتی شیپور جنگ نواخته شد، او در کوچه ها لی لی بازی می کرد. دفاع از آرمان های امام خمینی(ره) تا جایی ادامه پیدا کرد که او بزرگ تر شد و پا به عرصه نبرد گذاشت.

وقتی هواپیماهای عراقی در ۳۱ شهریور ۵۹ فرودگاه مهرآباد را بمباران کردند، ما ساکن تهران بودیم و من دانش آموز کلاس اول راهنمایی. آن روزها را خوب به خاطر دارم؛ آژیر قرمز، آژیر سفید، معلمانمان گوش به زنگ بودند ببینند رادیو چه می گوید و شب هایی که باید در تاریکی مطلق در خانه می نشستی تا امکان هدف گیری منازل نباشد و… آن روزها و شب ها گذشت، اما هیچ وقت گمان نمی کردم جنگ آن قدر طول بکشد که حتی پذیرای امثال من هم باشد و در آن سن وسال نوجوانی هوای جبهه و جنگ به سرمان بزند. گذشت و گذشت تا سوم دبیرستان تمام شد و هنوز جنگ بود و فضای شهرها و محلات و مساجد هنوز همان حال و هوای جنگ و شهادت و امام و جبهه بود. چند سالی بود که از تهران به گرگان آمده بودیم و شده بودیم ساکن خیابان آموزشگاه. غروب ها مسجد قائم(عج) حال و هوای دیگری داشت؛ بچه های شانزده – هفده ساله هم سن وسال من، اکثراً ته ریشی و چفیه ای و عشق شهادت؛ علی رضا امامی، اصغر ملک، حجت بهمنی نژاد، عباس محبی، حمید کمالی و… غروب ها بعد از نماز مغرب و عشا جلسه بسیج بود و گرگان جدید و مسجد قائم(عج) سلسله جنبان جبهه در میان پایگاه های گرگان.

کم کم هوس جبهه همه را کلافه می کرد. خصوصاً که تابستان بود و بی درسی و بیکاری. پس برویم. رفتیم با همان اکیپ. همه با هم، ۲۱ خرداد، درست دو سه روزی بعد از امتحانات دبیرستان اعزام شدیم. تابستان، عملیات کربلای یک سال ۶۴، تیپ مهندسی ۴۵ جوادالائمه(ع). آن جا با چند نفر دیگر شدیم یک دسته. من اولین بارم بود، اما بقیه پیشتر اعزام شده بودند و… سه ماه دمخور شدن با جبهه و جنگ و عملیات کربلای یک، مثل همه، فهم زندگی را در من هم تغییر می داد. حجت آرام و مظلوم و اصغر پرشور و پرحرارت و دیگران، هر کدام به گونه ای. وقت عملیات که شد، فرماندهان نمی گذاشتند حجت درعملیات باشد. او برادر شهید بود و به نقلی مسئولیتش کمتر و خانواده و از این طور حرف ها. حجت زیربار نمی رفت. سماجت می کرد. به هرحال گذاشتند؛ تیپ مهندسی. و از آن شب تا شب های متوالی لودرها و ستاره ها بودند که سوسو می زدند و کار می کردند در خط مقدم یا جلوتر از آن خاکریز می زدند.

آن روزها رفته اند. حجت شهید شد و بعد از آن اصغر هم رفت و بعدها هم دیگران. علی رضا امامی، حمید کمالی، عباس محبی و… از جبهه برگشتند و هریک به کاری مشغول شدند. پیکر حجت را که برای وداع به مسجد قائم آوردند، نمی شد اصغر را نگه داشت. زاری می کرد و فریاد می کشید. اما حجت آرام در تابوت خوابیده بود، با یک ترکش کوچک در سر، متین و صبور. اصغر هم هفته بعد دوباره اعزام شد و در کربلای هشت، کمتر از یک ماه بعد از حجت شهید شد. اصغر را هم آوردند و باز شهیدی دیگر. همه چیز بوی شهادت می داد و بچه های هم سن وسال من دلتنگ شهادت بودند.

همه این

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.