پاورپوینت کامل آخرین دعایی که مستجاب شد ۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آخرین دعایی که مستجاب شد ۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آخرین دعایی که مستجاب شد ۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آخرین دعایی که مستجاب شد ۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۲۸
هنوز آقا مهدی نیامده بود. دلش بی قراری می کرد. خانه ساکت بود. بچه ها خوابیده بودند. پرده پنجره ها را کشید. ضربدر چسب های پهن روی شیشه، ناخودآگاه دل را می لرزاند. نگاهی به اطراف کرد تا نگرانی اش را فراموش کند. دنبال چیزی می گشت تا خود را آرام کند. شاید با نوشتن چند جمله، حرف دل، مناجات و یا هر چیز دیگر، آرام می شد.
کارت دعوت را برداشت و از اول تا آخر آن را چندبار خواند. این کار را بارها انجام داده بود. همیشه کارت عروسی اش را کنار آیینه روی میز می گذاشت تا جلوی چشمانش باشد.
ساعت از دوازده گذشته بود. انگار همه اهل محل خواب بودند. صدای چرخیدن کلید درون قفل، فخری را به خود آورد. کمی بعد آقا مهدی در آستانه در ایستاده بود. به استقبالش رفت. سلام و احوالپرسی کرد و جویای اخبار بیرون شد. جنگ بود و شهر پر از خبرهای داغ. خستگی از صورت شوهرش می بارید، امّا سعی می کرد با نشاط و گرم صحبت کند و اوضاع و احوال را شرح دهد. فخری سفره شام را پهن کرد. با هم مشغول خوردن شدند. چند لقمه ای بیشتر نخوردند که بحث عوض شد و صحبت از آماده شدن برای رفتن به مشهد شد. فردا عصر برای چندمین بار می بایست اسباب و اثاثیه خودرا جمع و جور می کردند؛ و این بار در جوار امام رضا(ع) زادگاه آقا مهدی. بنا شد فخری و بچه ها چند سالی آنجا کنار پدر و مادر آقا مهدی ساکن شوند تا نبود او کمتر احساس شود. آقا مهدی بنا بر شرایط کاری اش دائماً در حال سفر یا مهاجرت بود. او طلبه ای فعال و مبلغی پرکار بود. فخری هم یک مبلغه بود و چند بار همسرش را در سفر تبلیغی همراهی کرده بود.
آخرین روزی بود که قم بودند. فخری صبح، زودتر دست به کار شد و تمام وسایل و اسباب مختصر خانه اش را کنترل کرد که بسته بندی و آماده انتقال بود. چند روزی که وسایل جمع شده بود.
خورشید داشت به وسط های آسمان می رسید. زن های محل یکی یکی جمع می شدند مقابل مسجد. مینی بوس هم از راه رسید. خانم حسینی همه را یکی یکی سوار کرد و در حالی که خودش آخرین نفر بود و پسر خردسالش را در آغوش داشت. دست زهرا را گرفت و سوار شدند.
سومین روز شهادت شهید کریمی از شهدای محل بود و خانم ها به ابتکار فخری راهی مزار او بودند. ماشین از کوچه خارج شد و خیابان ها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت. زن ها هر از چند گاهی برای شادی روح شهدا، سلامتی امام و پیروزی رزمنده ها صلوات می فرستادند، اما دل فخری جای دیگر بود.
ماشین به گلزار شهدا نزدیک می شد. همین که پرچم های سه رنگ بالای سر گلزار رخ نشان داد فخری سرش را از پنجره بیرون برد. نسیم ملایمی پرچم ها را تکان می داد و از همان مسیر به طرف صورت فخری می وزید.
نفس عمیقی کشید و چند مرتبه حیرت زده گفت: «بوی بهشت را حس می کنم.»
قلب مادر شکسته بود. چون دوباره از دخترش دور می شد. هر چند بار اول نبود، اما فخری با بقیه فرق می کرد. هر روز بودنش غنیمت بود. دل تو دل مادر و دختر نبود. سخت از هم دل کندند.
مادر تا دم در خانه، قد و بالای دختر و نوه هایش را نگاهش می کرد و با نگاه تا سر کوچه بدرقه شان کرد. فخری هم گاهی برمی گشت تا به این بهانه بار دیگر او را می دید.
سر کوچه رسیده بودند. فخری برای آ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 