پاورپوینت کامل من هنوز یک پسر دیگر دارم… ۵۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل من هنوز یک پسر دیگر دارم… ۵۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل من هنوز یک پسر دیگر دارم… ۵۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل من هنوز یک پسر دیگر دارم… ۵۷ اسلاید در PowerPoint :

۲۴

پای حرف ها و درددل های سیده خانم فاطمی نیا، مادر شهید حمید قاآنی

آدم اگر بخواهد از هدف مقدسش دفاع کند، این جهاد را در هر حالی که باشد، می تواند انجام دهد. نیازی نیست از چیزی یا کسی کم بگذارد یا وظیفه ای را زمین بگذارد، تا کاری را که دوست دارد انجام دهد. فقط باید حواسش باشد کاری که خدا به عهده اش گذاشته انجام دهد.

سی سالم بود. دخترکم را بغل می کردم، می رفتم راهپیمایی. همسر و پسرانم هم می آمدند. پسرها پانزده – شانزده ساله بودند. مخصوصاً پسر بزرگم خیلی علاقه داشت. تا صدای جمعیت را می شنید از جا می پرید. شب ها به من التماس می کردکه بابا رو راضی کن من بروم راهپیمایی. خانه ما نزدیک میدانگاهی بود که مجسمه شاه داشت و آن جا شده بود محل تجمع مردم. یک بار که صدای درگیری بلند شد، معطل نکردم؛ با دمپایی دویدم سرمیدان. یک طرف میدان، جمعیت مرگ بر شاه می گفتند و طرف دیگر گاردی ها تیراندازی می کردند. استواری به یکی از سربازها دستور تیر داد. سرباز سرپیچی کرد. استوار همان جا او را کشت.

آن روز خیلی ها زخمی شدند. مردم سوار وانت شدند که بروند خون بدهند. هرکس به هر طریقی خودش را می رساند.

در گرگان نانوایی ها را تعطیل کرده بودند. مردم ساری با هم شده بودند که به گرگانی ها نان برسانند. ایام، ایام همدلی بود. در راهپیمایی ها هوای همدیگر را داشتیم به هم کمک می کردیم. بچه های همدیگر را بغل می کردیم. ساواکی ها خیلی بد دهن بودند. وقتی حمله می کردند؛ همزمان فحش می دادند. می دویدیم توی کوچه ها و فرعی ها. مردم در خانه هاشان را باز می گذاشتند که راهپیمایان بتوانند فرار کنند. گاهی هم گاز اشک آور می زدند که جمع می شدیم دور آتش تا سوزش گلو و چشم آرام شود.

یک بار که ساواکی ها حمله کردند، هر کدام از راهی فرار کردیم. یک ساواکی افتاده بود دنبال پسر کوچکم. انگشت کوچک دستش را گرفته بود و او فرار می کرد. انگشتش مثل گچ سفید شده بود و تامدت ها درد می کرد.

توی خانه برای بچه هایم حرف می زدم و از مفاسد طاغوت می گفتم. از خوبی های امام می گفتم. خودم خیلی به مطالعه علاقه داشتم. خیلی دنبال کتاب بودم. می خوندم وبرای بچه ها هم می گفتم. آنها هم بدون گفتن واجبار من، راهپیمایی و هرجایی که نیاز به حضور بود، می آمدند. کتاب هایی را هم که می آوردم خانه می خواندند. من هم اگر مسئله ای پیش می آمد به جای دعوا کردن، برایشان دلیل می آوردم. تمام تلاشمان را می کردیم که به بچه هایمان لقمه حلال بدهیم. لقمه حلال اثرش از حرف و نصیحت بیشتر است.

شب ها از ساعت هشت و نیم به بعد برق قطع می شد. اداره برقی ها اعتصاب کرده بودند. چون اخبار، شاه و دارودسته اش را نشان می داد. وقت اخبار برق را قطع می کردند. مردها برای شعار دادن می رفتند مسجد جامع و ما زن ها هم بالای پشت بام ها شعار می دادیم.

شهید «عبدالوهاب قاسمی» که بعدها در حزب جمهوری شهید شد، روحانی فعال ساری بود و در سخنرانی هایش مردم را به مبارزه تشویق می کرد. روز ۲۲ بهمن رفته بودیم راهپیمایی. مردها جلو بودند و ما زن ها پشت سرشان حرکت می کردیم. یک دفعه دیدیم مردم کلاه هایشان را بالا می اندازند. شهید قاسمی رفت روی بلندی و خبر پیروزی انقلاب را داد.

وقتی خبر خنثا شدن کودتای نوژه رسید، مردم به شکرانه اش در مسجد جامع جمع شدند تا راهپیمایی کنند. آقایان داخل مسجد بودند و زن ها بیرون منتظر حرکت. همه از کودتا حرف می زدند که قرار بوده چه ها بکنند و امام را از بین ببرند و خدا را شکر که چه خطری رفع شد. یک خانم بلند قامت گفت: از چه می ترسید؟ آنهایی که عقاب بودند، رفتند. از این پشه ها هم هیچ کاری بر نمی آید. مطمئن باشید امام تا ده سال دیگر انقلاب را رهبری می کنند. حرف عجیبی بود. دیگر آن خانم را ندیدم. زمانی که رادیو خبر فوت امام را اعلام کرد، یاد حرف آن خانم افتادم. حساب کردم ده سال گذشته بود.

جنگ با آغاز مدرسه ها شروع شد. پسر بزرگم حمید مدرسه طالقانی می رفت. سال ۵۹. نه نفر از مدرسه برای جبهه خواسته بودند. چندروزی بود که می دیدم حرکات حمید مرموز شده؛ می رود و می آید. از برادرش پرسیدم، گفت: بابا، اجازه نمی دهد برای جبهه ثبت نام کند. می خواهد امضای بابا را جعل کند. من به روی خودم نیاوردم. کار خودش را کرد، ولی در قرعه کشی انتخاب نشد.

شاخه مجاهدین خلق در مازندران خیلی قوی بود. در جنگل ها پایگاه درست کرده بودند و دائماً نشریه هاشان را بین مردم پخش می کردند. توی پیاده رو و کنار خیابان، کتاب ها و نشریاتشان را می گذاشتند و به دیوارها اعلامیه می زدند. دنبال جذب نیرو بودند. گاهی روی جزوه هاشان زیر داس و چکشِ آرم کمونیست، عکس آیه الله طالقانی می زدند. جوان ها این نشریات را می بردند منزل. پدرومادرها هم اغلب بی سواد و کم سواد بودند. فقط می دیدند عکس سیدروحانی روی جزوه است، خوششان می آمد و متوجه انحراف نبودند. من خیلی ناراحت می شدم. آن زمان کارم شده بود بحث با این منافقین. بحث با یکی دو نفر شروع می شد، یک دفعه می دیدم جمعیتی ایستاده پای بحث ما. بهشان می گفتم این چه کاری است؟ عکس سید اولاد پیغمبر (صلی الله علیه و اله)را می زنید، آرم کمونیست هم می زنید؟ هم از علی (علیه السلام) می نویسید هم از مارکس و استالین؟ بالای اعلامیه تان آیه قران- فضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراًعظیما – می نویسید و زیرش آرم کمونیست می گذارید؟ کمونیست که ضد قرآن است؟ می گفتند: هر دو خوب هستند. حرف هر دو قشنگ است.

یک بار دیدم پسر بچه این ساله ای آمد و از یکی – دوتا دخترهای اینها پرسید چماقدار به که می گویند؟ گفتند: چماقدار یعنی بهشتی، خامنه ای. رفتم جلو گفتم: این چه حرفی است می زنی؟ به این بچه که چیزی نمی داند، چه می گویی؟ اگر راست می گویی بیا برای من اثبات کن که اینها چماقدارند. گفت: خوب، هستند دیگر. گفتم: درست استدلال کن. شما که ادعا دارید طرفدار اسلام راستین هستید، رهبرتان مسعود رجوی در زندان با کمونیست ها هم کاسه بود و می دانیم که کمونیست نجس است. گفتند: نه، کمونیست نجس نیست. این ها که اجناسشان را احتکار می کنند، نجس اند. گفتم اینها کافر نیستند، گناهکارند. شما چرا این قدر می گویید پدر طالقانی و می خواهید خودتان را پشت ایشان پنهان کنید؟ گفتند: چون رجوی مدتی با طالقانی در زندان هم بند بوده است. جمعیت هم جمع شده بود. گفتم: من از شما سؤال می کنم. پیغمبر(ص)وقتی از مکه هجرت کردند، چه کسی ایشان را همراهی کرد و در غارکنارایشان بود؟ یکی گفت: سلمان. یکی گفت: اباذر. هر کسی چیزی گفت. گفتم: من می گویم که شما هیچی نمی دانید و فقط حرف می زنید. من که زنی خانه دارم، نه عالمه ام و نه استاد دانشگاه. از شما سؤالی کردم، نتوانستیدجواب بدهید. به یک عالم که اصلاً نمی توانید جواب بدهید. معلوم شد که شما هیچ چیز بلد نیستید. این را که گفتم، فریاد الله اکبرجمعیت بلند شد. گفتم شما با شعارهایتان جوانان مردم را منحرف می کنید. آقای بهشتی و خامنه ای به که چماق زده اند؟ حرف هایم را که زدم، راهم را کشیدم و رفتم. یک آقایی از پشت سر مرا صدا زد و گفت: خواهر، صبر کن! ایستادم. گفت: احسنت برشما! من خیلی از صحبت شما استفاده کردم. فهمیدم که اینها هیچی سرشان نمی شود. گفتم: من هم می خواستم ثابت کنم که این ها فقط ادعا دارند. به خانه که رفتم، پسرم هم آمد و گفت: مادر! من آخر جمعیت ایستاده بودم که بحث می کردید. چقدر خوب جواب دادید؟

برای بچه ها هم توضیح می دادم هدف و برنامه این جور افراد را. همین بحث ها باعث می شد که جوانان روشن بشوند.

یک بار به چندتا از همین منافقین گفتم شما چرا اینجا ایستاده اید، اعلامیه پخش می کنید؟ بروید جبهه بجنگید! گفتند:شما این شعارهای پیش ساخته را از کجا آورده اید؟ گفتم: یعنی چه؟ پیش ساخته چیه؟ می گم بروید از وطن دفاع کنید. برادری آمد و گفت: این ها منطق ندارند که باهاشان بحث کنی. اگر آدم بودند از مملکتشان دفاع می کردند.

در همین ایام بناشد به قم منتقل شویم. حمید گفت می خواهم عضو سپاه قم بشوم و شد. سال ۶۴ هم رفت جبهه جنوب.

مردها برای جهاد به جبهه می رفتند و مستقیم با دشمن می جنگیدند، اما ما زن ها هم وظیفه ای داشتیم. من به دنبال انجام وظیفه بودم و خدا وظیفه اصلی ام را خانه داری و شوهرداری قرار داده بود. برای همین خدمت به خانواده ام مقدم بر هر کاری بود و با همه رفت و آمد ها، کارِ خانه ام را زمین نمی گذاشتم و خیلی به خانه و اعضای آن رسیدگی می کردم که لحظات نبودنم در خانه، نمود نداشته باشد.

با خانم ها جمع می شدیم و هر کمکی می توانستیم، می کردیم. وقتی شهید می آوردند، می رفتیم برای تسلای خانواده اش. گاهی در یک روز چند تا خانه شهید می رفتیم ومن برای جمع صحبت می کردم.

در

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.