پاورپوینت کامل ردپای قبیله آفتاب ۳۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ردپای قبیله آفتاب ۳۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ردپای قبیله آفتاب ۳۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ردپای قبیله آفتاب ۳۹ اسلاید در PowerPoint :

۲۲

شعاع نور شلمچه

هوای اینجا که به صورت ها می خورد، انگار خودش سکوت می آورد و چشم ها را خیس اشک می کند. پیرزنی خم می شود و کفش های ساده اش را درمی آورد. بعضی به او اقتدا می کنند. کاروان های دیگری هم هستند. به همه جا چشم می گردانم. نمی دانم می خواهم چه چیزی را ببینم که نیازمند این قدر بی تابی است. گروه به حرکت خودش ادامه می دهد. راه باقی است. پیرزن تندتند با گوشه چادرش اشک هایش را که مثل باران از چشم هایش می بارد، پاک می کند. تا به حال این همه اشک ندیده ام. پیش خودم می گویم: «چه حاجتی دارد که می خواهد اینجا از شهدا بگیرد؟ » یاد مشکل خانواده خودم می افتم، اشک به چشمانم می دود. از پیرزن عقب می افتم. صدای هق هق ها کم کم بلند می شود؛ پس همه حاجت دارند. مقتل که پیدا می شود، قدم ها هم تند می شود و صداها به گریه بلندتر. نوحه ای هم که از بلندگوها پخش می شود، مزید علت است. کاروانمان از هم می پاشد. گوشه ای می نشینم. هرکسی کاری می کند. آن قدر شلوغ است که انسان نمی داند به چه کسی توجه کند. نماز و دعا و ذکر و سجده و عاشورا و… و من گوشه ای می نشینم. با اصرار خواسته ایم که بیشتر اینجا بمانیم و با اکراه قبول کرده اند و من خیالم راحت است که وقتم بسیار است. به همه نگاه می کنم. دنبال چه می گردم؟ سرم را پایین می اندازم و فکر می کنم. حالا این جا موقع «دریافتن» و «برداشتن» چه محصولی است؟ روحم را می گذارم وسط و شروع به تشریح می کنم. می خواهم آنچه را که باید داشته باشم و ندارم پیدا کنم و اینجا «دریافت» کنم. «قبض» هم بگیرم که «ملک مطلق» خودم شود و بعد کسی «نفی» آن نکند و می خواهم آنچه که دارم و نباید می داشتم و مایه «شرمندگی» است، همین جا «طلاق» بدهم و «امضاء محضری» هم پایش بزنم و بعد با خیال راحت دنبال زندگی ام بروم. سرم را بالا می آورم و به ضریح زل می زنم. پیش خودم عظمت «شلمچه» را محاسبه می کنم تا بتوانم حد «پس دادن» و «دریافتی» خودم را پیدا کنم. شلوغی آنجا نظم ذهنم را به هم می زند. برمی خیزم و می زنم بیرون. این جا «کنج دنج» راحت تر پیدا می شود. سر می گردانم. بازهم دنبال «حد محبوبیت» آنها می گردم. خاک را قدم شمار می کنم. وسعت آسمانشان را نگاه می کنم، هوای شان را تنفس می کنم و با چشمانم دنبال «خلوت حساب» خودم می گردم. آنجا که دور از همه بود، خیلی خلوت به نظر می رسد، انگار تنها یک چادر مشکی پیدا است که حتماً کسی مثل من بوده و می خواسته صدا و رفت و آمد فکرش را مختل نکند. آرام به همان سمت می روم. طوری که سکوتش را به هم نریزم؛ و می رسم. اینجا صدای بلندگو هم کمتر می آید هرچند که از مقتل فاصله دارد، یعنی از «منبع نور» دوری. اما باز هم در شعاعش می نشینم. دوباره همه داشته ها و نداشته هایم را پهن خاک شلمچه می کنم و زل می زنم به همه شان. خیلی زود داشته های لجن و سیاهم را برمی دارم و می ریزم. این ها خاک شلمچه را آلوده می کنند. لبم را می گزم و محکم می کوبم روی سرم از دست هوا و هوس های لجنی ام خجالت می کشم. «داشته هایم» را پنهان می کنم و به خودم می گویم: «آدم باید چقدر خاک برسرباشد که این همه زشتی و گناهش را بردارد و بیاورد این جا، پهن زمین شلمچه کند. که چه؟ که شهدا کمکش کنند یکی اش را ترک کند. خاک برسرت اگر می دانی بدی بد است، خوب ترک کن!»

یکی می گوید: «مادر شما آب همراهت داری؟» سرم را بالا می آورم. پیرزن است. همان که صورتش آبشار اشک بود. باز هم همان گونه است. از کیفم بطری آبم را درمی آورم. دعایم می کند. آب می خورد. بطری را پس می دهد و می رود سرجایش می نشیند. دوباره همسایه پیرزن شده ام. باید هم تشنه بشود. گریه ای که او دارد می کند، عطش می آورد. می روم پیشش و می گویم: «مادر جان! من آب نمی خواهم. این پیش شما باشد.» بی تعارف می گیرد و تشکر می کند. برخلاف همیشه که ساکتم و کم رو، این بار پررو می شوم و روبرویش می نشینم. اشک او تعجب من را بیشتر و بیشتر می کند، او این همه اشک را از کجا آورده؟

پیرزن می گوید: «ببخشید مادر، مزاحمت شدم!» می گویم: «نه، اختیاردارید.» ته دلم می گویم منظورش این است که مزاحمم نشو. می گوید: «این جا هوایش مثل هوای کربلاست. کربلا رفتی؟» می گویم: «نه.» می گوید: «نرفتی، اما از همین شهدا بخواه که به زودی بروی. من که رفته بودم بیشتر از این که از امام حسین(ع) خجالت بکشم از حضرت زینب(س) خجالت کشیدم. او یک زن بود، من هم یک زن. آن کربلا را تحمل کرد و راضی بود، من دو- سه تا مشکل که توی زندگی ام پیش می آید، خدا را بنده نیستم. من دو – سه تا بقچه گناه برده بودم هدیه به اربابم. حضرت زینب(س)… هِی مادر. شما جوانید. خدا خودتان و دلتان را دوست دارد. مواظب باشید، خطا نکنید که وقتی مثل من می شوید، هیچ آبرو پیش خدا ندارید.»

سرم را انداخته ام پایین و گوش می دهم. پیرزن بلند می شود و می رود. فکر می کنم که پیرزن چقدر پریشان و ناراحت بود. کاش بیشتر فرصت داشت تا زیباتر زندگی می کرد و این قدر مقابل خدا دنبال عذر و بهانه نمی بود. خوب شد که من هنوز جوانم و پراز فرصت ها و لحظه های نابی که می توانم با آن عالمی را بسازم و یا ویران کنم. بی اختیار لبخند می زنم و به جوان بودن خودم می بالم. نگاهم را می کشم تا مقتل شهدا. راستی، اینجا چند نفر شهید شده اند؟ چند ساله بوده اند؟ حتماً جوان بوده اند دیگر. دوباره یاد «داشته ها» و «نداشته هایم» می افتم. قلم و کاغذم را درمی آورم تا چند «باید» و «نباید» برای خودم بنویسم. شهر که می روم چند روز یکبار نگاهی به آنها بیندازم شاید گرد و غبار «غفلت» را بتوانم کنار بزنم. یعنی می شود من هم «آدم» بشوم؟ می نویسم برای «آدم» شدن چند اصل «باید» باشد؟ دوباره نگاهم را می دوزم به «مقتل». راستی، من که فضای پاک مثل شما نداشته ام که بتوانم در آن رشد کنم؟ توی این شهرهایی که ما زندگی می کنیم که نمی شود «تغییر» کرد. مشکل از همان پله اول شروع شد. پس باید چه کار کنیم؟ دست هایم را می زنم زیر چانه ام و مات می شوم به پرچمی که در باد تکان می خورد. هزار فکر می آید و می رود؛ یعنی حالا که جنگ و جبهه ای نیست

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.