پاورپوینت کامل پرواز در مونته ویدئو ۶۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل پرواز در مونته ویدئو ۶۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پرواز در مونته ویدئو ۶۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل پرواز در مونته ویدئو ۶۶ اسلاید در PowerPoint :

۴

روایت خولیو مارتینز، شاعر، نویسنده، اندیشمند و استاد دانشگاه از شهادت دخترش جنین

شاید تا بحال، شهدای انقلاب اسلامی را، همان هایی می دانستیم که در خیابان های شهرها و جبهه های جنگ به شهادت رسیده اند و حداکثر شهدای مظلوم لبنان و فلسطین را نیز جزء آنان محسوب کنیم ولی بعید است که بدانیم، دختری اروگوئه ای که چند روزی از اسلام آوردنش گذشته، به همین جرم، به شهادت رسیده باشد و به ما بفهماند که صهیونیزم جهانی، این دشمنان دیرین انقلاب اسلامی، از بیداری مردم در یک کشور کوچک چهار میلیون نفری نیز نمی گذرند. چندی پیش پدرش، خولیو سزار مارتینس، که یک فعال انقلابی و روزنامه نگار معروف این کشور است و مسلمان شدنش، چونان بمبی در آن منطقه صدا کرده است، به همراه حجت الاسلام والمسلمین ربانی، نماینده بخش بین الملل دفتر مقام معظم رهبری در امریکای لاتین، و حجت الاسلام جلیلی و ادگاردو سهیل اسعد، در محل دفتر گروه تفحص سیره شهدای قم حاضر شد و شهادت وی را روایت کرد و به سوالات حاضران پاسخ گفت.

روایت شهادت

در این روزها که اولین سالگرد شهادت دخترم است، برای اولین بار، درباره ایشان صحبت می کنم. بنده چهارتا بچه دارم و «جنین» فرزندخوانده من بود. او دختر پسر عموی من بود که مادرش رهبر کشاورزان اروگوئه بود و در ایام دیکتاتوری اروگوئه مفقود شده بود!

با اینکه من خیلی از خدا دور بودم اما او این بچه را به من هدیه کرد. در آن روزهایی که من با امام خمینی و انقلاب اسلامی ایران آشنایی اندکی پیدا کرده بودم، این کلمه الله وارد زندگی من شده بود. اولین کلمات مادرم وقتی که این بچه را به من می داد همیشه یادم هست که گفت این هدیه خداست! من آن موقع در اسپانیا تبعید بودم.

این دختر، در کنار بقیه بچه های من بود و با آنها بزرگ شده بود و همیشه همراه من بود. من وقتی که تصمیم گرفتم مسلمان شوم برای اولین بار بچه های خودم را ترک کردم و به ایران آمدم. ما همیشه با هم بودیم و هیچ وقت از هم جدا نشده بودیم چرا که من حامی آنها بودم و اولین باری که از آنها جدا می شدم آن وقتی بود که به قم آمدم. اولین کسانی هم که از این موضوع اطلاع یافتند فرزندانم بودند.

خدا به من کرامت کرد و الحمد لله همه بچه هایم مسلمان شدند. قرارمان این بود که ۲۰ نوامبر پارسال، دخترم «جنین» به ایران بیاید و من در فرودگاه تهران به استقبالش بروم. می خواست بیاید قم برای اینکه درس طلبگی بخواند. من به عنوان یک خبرنگار . مبارز، دوستان و دشمنان زیادی داشتم. از آن دشمنان سرسختی که هر مرد آزادی باید داشته باشد.

«جنین» دانشجو بود و در دانشگاه درس می خواند. موقع آن اتفاق، زمان امتحانات او بود. شب، وقتی که از دانشگاه بیرون آمده بود یک نفر جلو آمده و از او پرسیده بود آیا شما دختر مارتینس هستید؟ او جواب داده بود: بله! و ناگهان چهار نفر به ایشان حمله کردند و با خشونت و توحش تمام، «جنین» را کتک زدند به حدی که زخمهای زیادی بر جسم او به وجود آمد و بیهوش شد.

یکی از همکلاسی های او، صدای فریادهای او را شنیده بود و به کمکش آمده بود که باعث شد آن چهار نفر فرار کنند. بعد از آن ماجرا، این دوست ایشان که من مدتی استاد او بودم، گفتند که من می توانم دو نفر از آن چهار نفر ضارب را شناسایی کنم و آن مشخصات را در دفاتر فنی پلیس معرفی کردند. دخترم بستری شد و دو بار عملش کردند ولی شدت ضربات وارده به حدی زیاد بود که کلیه های ایشان آسیب دیده بود و بعد از یک مدت احتضار طولانی فوت کردند.

در زمان شهادت، زمان کوتاهی از مسلمان شدن او گذشته بود و الحمدلله در آخرین لحظات قبل از شهادت، توانسته بود شهادتین را بگوید. دختر دیگر من چند روز بعد از شهادت او، کاغذی از دفتر «جنین» به من نشان داد که خطاب به من نوشته بود که من الحمدلله مسلمان شدم و شهادتین را گفتم.

اتفاقهای زیادی رخ داد، اتفاقهایی تلخ و فراموش ناشدنی! موقعی که می خواستند دفنش کنند یک پیرزن فلسطینی به کمک شان آمده بود. ما در اروگوئه مقبره مستقل برای مسلمانها نداشتیم ولی سالها پیش یکی از سفیران فلسطین که همین خانم بود یک جایی از قبرستان مسیحی ها را خریده بود و به مسلمانها اختصاص داده بود ولی تا آن زمان هیچ مسلمانی در آن دفن نشده بود بنابراین پسر من به روسای آن قبرستان که از اهل تسنن هستند، گفت که ما اجازه می خواهیم خواهرمان را آنجا دفن کنیم. البته متأسفانه آنها قبول نکردند و گفته بودند نمی خواهیم این قبرستان با بدن یک شیعه افتتاح شود! بنابراین مجبور شدیم در قبرستان خاندانمان دفنش کنیم.

بلافاصله تحقیقات پلیسی شروع شد، یک ماه و نیم بعد دو نفر را دستگیر کردند. البته دو نفری که دستگیر شده بودند دو نفری نبودند که در دفتر پلیس شناسایی شده بودند! آن افراد شناسایی شده بنا بر اظهارات برخی دوستان خبرنگارم، از رهبران یک حرکت صهیونیستی اروگوئه بودند. آنها بجای این دو، دو نوجوان به سن بلوغ نرسیده را دستگیر کرده بودند و حتی به آن شاهد، که همکلاسی دختر من بود برای شرکت در دادگاه اعلام نکردند! دو قاتل اصلی با سه نفر دیگر از صهیونیستها، بیست روز بعد به اسراییل رفتند و تا حالا دارند آن جا زندگی می کنند!

آن دو جوان هم که دستگیر شده بودند تا چند ماه دیگر به سن قانونی می رسند و یکی در جولای و دیگری در نوامبر قانوناً آزاد خواهند شد. من به خاطر شهادت دخترم خیلی اذیت شدم، اما همیشه از خدا تشکر می کنم و یقین دارم که «جنین» با خداست و حتما حالا خوشحال است همین طوری که ما خوشحال هستیم. من و بچه هایم، برادران جنین، قول دادیم به خاطر شهادتش دیگر گریه نکنیم. البته کار سختی است و آسان نیست ولی بر آن وفاداریم. به هر حال من می دانم که ایشان با ما است بنابراین نگران نیستم. من اینجا می خواهم بگویم که من نمی خواهم فقط یک مسلمان معمولی باشم بلکه می خواهم یک سرباز برای اسلام باشم و به همین خاطر می خواهم به کشور خودم باز گردم. من تازه اول راه هستم و می خواهم به حد امکان خودم برای اسلام زحمت بکشم، البته با قدرت و صحت و سلامتی که خدا به من می دهد. من الان ۶۳ سال دارم، اگر می خواهید مقایسه بکنید وقتی من با امام خمینی(ره) آشنا شدم ایشان ۷۹ ساله بود و تازه انقلاب شده بود، بنابراین من هم سعی می کنم تا ان شاء الله موفق بشوم. با این حساب، من هنوز جوانم! الحمدلله رب العالمین.

آشنایی با امام

رفیق من بنام اکتور عمر ابوقرب، فیلمبردار و عکاس سوری الاصل بود و خیلی هم شوخ طبع بود. آن زمان، من هیچ چیزی از اسلام نمی فهمیدم و غیر از این من کافر هم بودم و هیچ اعتقادی به خدا نداشتم! آن ایام در تهران، جمعیت زیادی توی خیابانها بود. ما از یک کشوری آمده بودیم که کل جمعیت آن موقعش، دو و نیم میلیون نفر بود و فقط در تظاهرات آن روز تهران، شش میلیون نفر شرکت کرده بودند که ما احساس عجیبی داشتیم! من بعضی از مردم را می دیدم که عکس چه گوآرا را حمل می کردند و بالا می بردند که نماد انقلابی های آمریکای لاتین بود. در مقدمه کتابی که یکی از اندیشمندان پیرامون امام خمینی نوشته آمده است که ایشان فرمانده بدون سلاح است! من وقتی عکس چه گوآرا را دیدم گفتم اینجا که همه مسلمان نیستند چپی ها هم هستند! دوستم جواب داد: این انقلاب یک جور دیگری است، مثل بقیه انقلابها نیست شما اشتباه نکنید! بعد ادامه داد البته این انقلاب اصلی و حقیقی نیست. انقلاب حقیقی، انقلاب امام مهدی(عج) است و من با آن جهل مرکبی که داشتم، بلافاصله گفتم: چه خوب! من می توانم با ایشان مصاحبه کنم؟ ایشان گفتند: شما شاید بتوانید ولی من نه! من پیر هستم. آنجا اولین باری بود که درباره امام مهدی«عج» چیزی می شنیدم. برای اولین بار درباره یک تغییر بزرگ بین المللی توسط ایشان، شنیده بودم. من می دانم و یقین دارم راه من، راه اسلام و انقلاب اسلامی بوده است و من در واقع کافر نبودم اما به آن آقایانی که در کشور ما به عنوان نماینده خدا فعال بودند ایمان نداشتم! بنابراین وقتی متوجه شدم با اسم خدا و بسم الله می شود یک انقلاب درست کرد متوجه شدم این راه من است. متوجه شدم می توانم به خدا برسم بدون اینک بُعد انقلابی خودم را رها کنم. این یک چالش برای انقلابی های چپ بود.

مساجد سیاسی

یک چیزی به شما بگویم! ما هر گاه که یک چیزی را از دست می دادیم به خدا نزدیک تر می شدیم. اولین بچه ام را از دست دادم، بعد پدر و مادرم را، بعد خانمم را، و همیشه آن اتفاقاتی که می افتاد می گفتم تقصیر خداست! و از خدا شکایت می کردم! آن قدر متکبر بودم که فکر می کردم چیز های خوبی که اتفاق می افتد مال من است اما چیزهای بد مال خدا است. وقتی خبر شهادت دخترم به گوشم رسید خیلی عصبانی شدم اما بعداً فهمیدم که در واقع خداوند یک پلی درست کرده است برای اینکه دخترم سریعتر به او برسد، بنابراین همیشه با سعادت و شادابی به یاد او می افتم ولی هیچ وقت قاتلان ایشان را عفو نمی کنم و نمی بخشم و تا آخر عمر، می خواهم دنبال آنها بگردم و قصاص شان کنم. من یقین دارم آنها بالاخره با عدالت روبرو خواهند شد، حال یا عدالت دنیوی یا عدالت اخروی، اما بی گناه نمی مانند.

با تشیّع، آدم می تواند همزمان، انقلابی و خداباور باشد. من، بعدها متوجه شدم که تشیّع یک راه عبادت خداست. البته نه فقط در معبد و مسجد، بلکه در هر روز هر زمان و هرجا! من آن روز که با امام خمینی مصاحبه کردم به ایشان گفتم: من تعجب می کنم چطور یک روحانی و عالم دین در سیاست شرکت می کند؟! امام خمینی فرمودند: من انسانی سیاسی هستم و نه فقط من بلکه مساجد ما هم سیاسی هستند! اینها شد که من شیعه شدم. خدا توفیق و عمر داده که اینک در خدمت شما باشم و بعد هم بتوانم برگردم به کشورم برای اینکه اسلام را تبلیغ کنم. در کشوری که تنها خانواده من در آن شیعه هستند.

شهادت

وقتی که با اسلام آشنا شدم و با شهدا و شهادت آشنا شدم متوجه شدم آدم می تواند به سعادت و بهشت برسد یا با پیروزی در جنگ یا با شهادت! من چند بار در ایام دیکتاتوری اروگوئه، زندانی و شکنجه شدم، ضربه های زیادی خوردم ، ذلیل شدم، اگر من آن موقع مسلمان بودم و اسلام در دست من بود هیچ گاه تا آن حد اذیت نمی شدم. یعنی اگر اسلا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.