پاورپوینت کامل خوابیدم روی سیم خاردار تا رزمنده ها عبور کنند ۳۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خوابیدم روی سیم خاردار تا رزمنده ها عبور کنند ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خوابیدم روی سیم خاردار تا رزمنده ها عبور کنند ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خوابیدم روی سیم خاردار تا رزمنده ها عبور کنند ۳۲ اسلاید در PowerPoint :
۳۸
چه خوش است وصف شهدا را از شهدا شنیدن! چه زیباست ترسیم لحظاتی که در کنار شهدا، آخرین خاطره ها رقم می خورد و چه شیرین است از شهدا گفتن و شنیدن و نوشتن!
وصف حاج احمد امینی، علی عابدینی، فریدون حیدری و دیگر شهدای عزیز را از زبان شهید محمد کاظمی می شنویم؛ او که بیش از بیست سال در فراق یاران سفر کرده، درد و رنج جراحت ها را با یاد آن عزیزان التیام بخشید و نهایتاً در بهمن ۸۷ به قافله شهدا پیوست. شهید محمد کاظمی، جانباز شیمیایی و قطع نخاع، در بیست سال پایان عمر دنیایی اش، ۴۸ بار جراحی شد و بیش از چهار سال از بهترین لحظات عمرش را روی تخت بیمارستان گذراند. شهید کاظمی در ابتدای سال ۸۷ در خواهشی دوستانه، قطره ای از بیکران خاطرات خود را این گونه بازگو نمود:
آموزش غواصی
سال۶۳ با تعدادی از دوستان و همکلاس های دبیرستانی تصمیم گرفتیم از کشکوئیه رفسنجان عازم جبهه شویم. ثبت نام کردیم و از آن جا به اهواز و سپنتا اعزام شدیم. پس از تقسیم نیروها، در گردان ۴۱۴ به فرماندهی شهید علی بینا سازماندهی شدیم. از آن جا که بچه های گردان ۴۱۰ به فرماندهی شهید حاج احمد امینی اکثراً بچه های رفسنجان بودند، ما نیز به آنها پیوستیم. شهید بینا بسیار دوست داشتنی بود و تکیه کلام خاصی داشت که بچه ها را «بچه مسلمان» صدا می زد. کارِ گردان ۴۱۰ بیشتر غواصی در آب بود. شهید امینی ما را برای آموزش غواصی آماده کرد. مدتی در استخر مس سرچشمه، چند روزی در سد دز و سپس در نهرهای منتهی به اروند آموزش و تمرین را ادامه دادیم.
نیروی عملیاتی
ما برای عملیاتی آماده می شدیم که نمی دانستیم کی و کجا انجام می شود. مدتی در بهمن شیر مستقر شدیم. شب ها بچه ها در نخلستان های اطراف پخش می شدند و به دعا و مناجات و نماز می پرداختند. امینی برای بچه ها مثل پدری مهربان بود. اگر کسی وارد این گردان می شد نمی فهمید فرمانده کیست؟
ده روز به عملیات، ما را به نهرهای بلامه و علی شیر بردند. شب ها با دوربین، سنگرهای عراقی ها را به ما نشان می دادند.
نورانیت بچه ها
یک شب یک روحانی وارسته و عارف به نام سیدکمال موسوی را آوردند که در جمع بچه ها صحبت کند و به بچه ها روحیه بدهد. مرحوم سیدکمال گفته بود من نورانیتی در این بچه ها می بینم که نیازی به وجود امثال من ندارند و رفت.
آماده برای والفجر هشت
یک روز از قرارگاه خاتم، تعدادی از فرماندهان برای بازدید از نیروها و سنجش آمادگی آنها آمده بودند. شهید امینی مرا به جمع این فرماندهان که در بین آنها فقط حاج قاسم (سردار سلیمانی) را می شناختم، دعوت کرد. یکی از آنها از من پرسید: اگر بخواهی شناکنان از بهمن شیر عبور کنی چقدر طول می کشد؟ گفتم: رفت و برگشت سه دقیقه. گفتند: لباس غواصی بپوش و برو توی آب. پوشیدم و آماده رفتن شدم. حاج احمد گفت: یادت باشه گفتی سه دقیقه. گفتم: خیالت راحت باشه، کمتر بشه، بیشتر نمی شه. مسیر ۱۵۰ متری را در کمتر از سه دقیقه رفتم و برگشتم. وقتی برگشتم، حاج قاسم لب آب دستم را گرفت و مرا بالا کشید. فرمانده قرارگاه خاتم پرسید: آیا همه نیروها این مسیر را در سه دقیقه طی می کنند؟ گفتم: بله. گفت همه با هم بروید. رفتیم و برگشتیم و همان سه دقیقه شد. فرمانده گفت: شما هر کدام یک فرمانده گردان شده اید. بعدها فهمیدیم که ما را برای عملیات والفجر هشت آماده می کردند.
شب وداع یاران
یک شب حاج قاسم آمد و بچه ها را طبق نقشه توجیه کرد. شب وداع فرا رسید. ما هیچ وقت ندیده بودیم که حاج احمد نوحه بخواند، اما آن شب به نوحه سرایی پرداخت و این جمله را که «حسین فاطمه سر در بدن نداشت» خیلی تکرار می کرد. آن قدر گریه کرد که غش کرد.
شب عملیات فرا رسید. حاج احمد به بچه ها گفت: دعا کنید اگر شهید شدم، مانند مولایم حسین(ع) سر در بدن نداشته باشم. آب اروند، آن شب بسیار وحشتناک بود. صدای عجیبی داشت. واقعاً ترسناک بود، ولی خدا ترس را از وجود بچه ها دور کرد. حاجی، اروند را به فاطمه زهرا(س) قسم داد که بچه ها را کمک کند.
گشتی عراقی
طنابی را حلقه حلقه آماده کرده بودیم که داخل آب از هم جدا نشویم. وقتی رفتیم داخل آب، بیست متر که رفتیم، همه از هم پراکنده شدند. دو طرف آب، نخلستان بود. تشخیص نمی دادیم کدام طرف، ایران است و کدام طرف عراق. پنجاه متر موانع و سیم های خاردار حلقوی، فرشی و خورشیدی بود. حاج احمد از داخل سیم خاردارها ما را عبور داد و گفت: هر کدام جلو یک سنگر آماده بایستید تا دستور عملیات بدهم. ناگهان چند تا عراقی را دیدم که نزدیک می شدند. به حاج احمد گفتم. گفت: «وجعلنا» بخوان، رد می شن و ما را نمی بینن. عراقی ها بالای سر ما رسیدند. ایستادند و با هم صحبت کردند و بعد از پنج دقیقه رفتند.
تیراندازی بی هنگام
منتظر شروع عملیات بودیم. یک عراقی بی جهت شروع به تیراندازی کرد. یکی از بچه ها به نام حسن خیامی مجروح شد. درد عجیبی داشت. به بچه ها گفت: یکی دهان مرا بگیرد که صدایم بلند نشود. کسی قبول نکرد. برادرش این کار را کرد. حسن در همین
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 