پاورپوینت کامل جنگ نارنجک ها پشت دروازه خرمشهر;خاطراتی از احیاء محمد امیری درباره عملیات آزادسازی خرمشهر ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل جنگ نارنجک ها پشت دروازه خرمشهر;خاطراتی از احیاء محمد امیری درباره عملیات آزادسازی خرمشهر ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جنگ نارنجک ها پشت دروازه خرمشهر;خاطراتی از احیاء محمد امیری درباره عملیات آزادسازی خرمشهر ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل جنگ نارنجک ها پشت دروازه خرمشهر;خاطراتی از احیاء محمد امیری درباره عملیات آزادسازی خرمشهر ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint :

۶

از ابتدای جنگ وارد سپاه شد. زندگی اش در جبهه ها بود و بعد از جنگ هم مدام در واحدهای عملیاتی و رزمی بوده است. شاید به همین دلیل است که روحیه جهادی اش همچنان باقی است و هنوز بوی خاک سرزمین های نور را می دهد. پس از جنگ سال ها در سپاه استان خراسان و مشهد بوده و اینک و پس از استانی شدن سپاه استان خراسان شمالی در بجنورد و در معاونت عملیات مشغول خدمت است. خاطرات مفصلی از ابتدا تا انتهای جنگ دارد که در حال ثبت همه آنها هستیم. اینک بخشی از عملیات بیت المقدس که به فتح خرمشهر انجامید را از گنجینه خاطرات ایشان می خوانیم. باشد که گوشه ای از جانفشانی جوانان ما برای حفظ موجودیت این نظام مقدس، بار دیگر مرور و سرمشق زندگی امروز ما شود.

اعزام، مساوی شهادت!

مدام درخواست اعزام به جبهه می دادم. می گفتند فعلا سهمیه نداریم. یک روز غروب، مسئول عملیات که اصرار من را می دانست، گفت: فقط یک نفر از ما خواسته اند. اگر می خواهی، معرفی ات کنم برو. اعلام آمادگی کردم. از بس که شور رفتن داشتم، حتی نمی خواستم برای خداحافظی با پدر و مادرم که در روستا بودند، بروم؛ ولی چون آن زمان رفتن به جبهه تقریبا با شهادت مساوی بود به اصرار دوستان، شبانه به روستا رفتم. خداحافظی کردم و برگشتم و تنها به اهواز رفتم.

فقدان مهمات و سلاح

یکی از محدودیت هایی که در ابتدای جنگ داشتیم، نبود یا کمبود امکانات و ادوات جنگی بود. چراکه فرماندهی جنگ را بنی صدر و نیروهایش که وابسته به آمریکا بودند در اختیار داشتند. او هم کتبا به ارتش اعلام کرده بود که به هیچ عنوان به بچه های سپاه تجهیزات نظامی ندهند. بدون تجهیزات هم که نیروی نظامی کارایی ندارد. بچه های سپاه به سختی امکانات اندکی را تهیه می کردند.

بعد از عملیات فتح المبین بود که وارد اهواز شدیم. فقط به دلیل نبودن اسلحه، حدود ده روز در یکی از پایگاه ها ماندیم و نمی توانستیم به خط مقدم برویم. دل بچه ها به سمت جبهه پر می زد و اصرار می کردند حتی با دست خالی جلو بروند. ارتش عراق در دوازده کیلومتری اهواز مستقر شده بود. در واقع خط مقدم ما خانه های سازمانی بود که در خروجی اهواز به سمت خرمشهر قرار داشتند؛ یعنی دشمن به راحتی با توپ و خمپاره، اهواز را می زد. عراقی ها در منطقه ای به نام دب حردان، خاکریز بسیار بلندی به ارتفاع پنج متر احداث کرده بودند. شاید بدین جهت که تصور می کرد محور اصلی حمله ما از سمت اهواز خواهد بود. لذا پیشانی جنگی اش را به همراه تجهیزات گسترده در آن نقطه قرار داده بود. ده روزی گذشت تا این که یک روز دیدم صدای خوشحالی بچه ها می آید که اسلحه آورده اند! یک ماشین ۹۱۱ تعدادی سلاح کلاش نو، که همه هنوز توی گریس بودند را آورده بود. جالب بود که کسی نحوه کار و باز و بسته کردن این سلاح را بلد نبود. چرا که سلاح رایج آن روز ژ۳ یا ام۱ و برنو بود. زمان عملیات بیت المقدس به سرعت داشت نزدیک می شد و باید قبل از آمدن گرما زودتر آماده عملیات می شدیم. فکر کنم ۲۴ فروردین بود که این سلاح ها را آوردند. چون من سربازی خدمت کرده و با وقوع انقلاب فرار کرده بودم و با سلاح های دیگر آشنایی داشتم، شروع کردم به کار کردن با کلاش و یکی شان را باز و بسته و مسلح کردم. آن شب را ماندیم و شب بعدش گفتند آماده عملیات بشوید! بحث عملیات که شد بچه ها دیگر سر از پا نمی شناختند و با این که می دانستند احتمال کشته شدن زیاد است، اما باز شوق حرکت داشتند. آن موقع هنوز تیپ ۲۱ امام رضا(ع) به لشگر تبدیل نشده بود و تنها گروهی که از استان خراسان در آن عملیات شرکت داشت، همین تیپ بود که فرمانده اش شهید «ولی الله چراغچی» بود. البته در دو عملیات قبلی، یعنی فتح المبین و طریق القدس، شهید «خادم الشریعه» مسئول تیپ بودند که با شهادت ایشان، شهید چراغچی فرمانده شدند. از هر شهری هم تقریبا یک گردان تشکیل شده بود. ما گردان قدس بودیم. گردانی از بیرجند هم بود که نیروی شجاع و مخلص، شهید آهنی فرمانده اش بود.

آغاز بیت المقدس

لحظه عملیات رسید. ما تجربه جنگی جدی نداشتیم و با همان سلاح محدود، یعنی کلاش و تعداد کمی هم آرپی جی و تیربار ژ۳ که سلاح کارایی در جنگ نیست، وارد عملیات شدیم. از جاده اهواز خرمشهر به سمت دشمن رفتیم و وارد یک زمین صاف که بدون هیچ گونه پناهگاه و سنگر و کانال بود، شدیم. حالا به سمت خاکریزی با پنج متر ارتفاع می رفتیم که قبل از آن، حدود پنجاه متر انواع سیم خاردار و مین بود. شاید پنج متر فقط سیم خاردار فرشی بود که رد شدن از آن ممکن نبود. شاید باورش سخت باشد که بچه ها روی سیم ها می خوابیدند تا بقیه عبور کنند. ناگفته نماند که ما آن موقع یکی از آموزش هایی که برای این گونه مواقع می دیدیم، همین بود که چگونه به شکم روی سیم خاردار بخوابیم و سلاحمان را حائل کنیم تا دیگران بتوانند رد بشوند و ما هم آسیبی نبینیم. عمدتا بچه های تخریب این کار را می کردند و اگر تیر و ترکشی به آن که خوابیده بود نمی خورد، بلند می شد و به عملیات ادامه می داد.

همچنین مسیری که ما در آن حرکت می کردیم کلا باتلاق بود و ظاهرا ایجاد این باتلاق ها به دستور بنی صدر صورت گرفته بود. متاسفانه برخی از نیروهای ما از مسیر خارج می شدند و داخل باتلاق گیر می کردند و چون عمق باتلاق ها زیاد بود به شهادت می رسیدند. دشمن هم که از حرکت ما مطلع شده بود، آتش بسیار سنگینی روی سر ما می ریخت؛ تا حدی که وقتی تازه به خاکریز دشمن رسیدیم، بسیاری از نیروهای مان زخمی و شهید شده بودند.

نفوذی ها و شهادت بی سیم چی

یکی از بحث هایی هم که آن زمان مطرح بود، نفوذ منافقین در قالب نیروهای بسیجی و بر هم زدن عملیات ها بود که ما را در برخی مواقع مشکوک می کرد. من فرمانده گروهان بودم و شخصی به نام سید آصفی بود که بی سیم چی من بود. ایشان یک بسیجی بسیار شلوغ بود و همیشه بچه ها را اذیت می کرد. قبل از حرکت، در پشت خاکریز که بچه ها به هم وصیت می کردند و با هم خداحافظی می کردند و اشک و ناله بر پا بود، ایشان به من گفت اجازه بدهید چند لحظه ای برای بچه ها صحبت کنم. من هم خنده ام گرفت و گفتم: سید جان! شما این قدر بچه شلوغی هستی که کسی به حرفت گوش نمی دهد، اما دیدم ظاهرا این سید عوض شده و حرکاتی غیرعادی دارد. راضی شدم و گروهی از بچه ها که نزدیک تر بودند را جمع کردم. بچه ها که شنیدند، همه خندیدند. ایشان شروع کرد به صحبت کردن و بچه ها را نصیحت کرد و بین صحبت هایش تکه هایی هم از طرف بچه ها می شنید. حدودا بیست دقیقه حرف زد. بعد هم دستور حرکت آمد و جلو رفتیم. به جایی رسیدیم که آتش به قدری سنگین شد که حرکت ممکن نبود. دشمن هم از یک نوع گلوله آتش زا استفاده می کرد که وقتی به زمین می خورد، آتش می گرفت. بعضا لباس بچه ها هم آتش گرفته بود. یکی از رزمنده ها آتش گرفته بود. یکی به او گفت: خودت را بیانداز توی باتلاق. ایشان سریع دراز کشید تا خاموش بشود. آن جا صحنه های بسیار دلخراش و سختی را دیدیم. در آن وضعیت من سید بی سیم چی را گم کردم. وقتی بی سیم چی نباشد، فرمانده خلع سلاح می شود. خدا مرا ببخشد، اون جا بود که یک لحظه فکر کردم این آدم مشکوک است. به دنبالش گشتم و صدای ایشان را شنیدم که به دنبال من می گشت. من هم که ناراحت بودم، بهش تشر زدم که کجایی؟ گفت: ببخشید! آن جا که آتش دشمن زیاد شد، ما دراز کشیدیم و دیگر از شما جا ماندیم. گوشی بی سیم را به دستم گرفتم و فکر می کنم هنوز پنج قدم راه نرفته بودیم که تیری از بیخ گوش من رد شد و صدای تیر را احساس کردم و بلافاصله سیم گوشی کشیده شد. پشت سرم را که نگاه کردم، دیدم سید افتاده و دارد زمزمه می کند. خم شدم روی صورتش و گفتم: سید چی شد؟ نتوانست جواب بدهد. دستم را بردم پشتش که سرش را بالا بیاورم. دستم پر از خون شد. تیر دقیقا وسط پیشانی اش خورده بود و از آن طرف بیرون آمده بود.

مجبور شدیم برگردیم

عملیات بیت المقدس سراسری بود و در گستره زیادی انجام می شد. به خاطر شرایط مسلطی که دشمن در این منطقه داشت، ما نتوانستیم در شب اول پیشروی کنیم. وقتی به خاکریز رسیدیم، دو سوم نیروهای مان متلاشی شده بودند. البته قرارگاه هایی که از سمت کارون حمله کردند به اهداف اولیه خودشان رسیدند، ولی ما مجبور شدیم برگردیم. با ناراحتی تمام برگشتیم و مدام تلفات می دادیم.

تا صبح، زخمی ها را به عقب برگرداندیم و نگذاشتیم هیچ کس بماند. من آن شب لباس خاکی داشتم و از بس که مجروح به عقب آورده بودم تا دشمن صبح نیاید به ایشان تیر خلاص بزند، لباسم شده بود لباس پلنگی! و از سر تا پایم مملو از خون بود. به اهواز که برگشتیم لباسم را هر چه شستم از آن خون می آمد و نمی دانستم چه کنم! به یک طلبه ای که آن جا بود گفتم حکم نمازم با این لباس چیست؟ ایشان گفت: چون اثر خون از لباست رفته کمی دیگر بشویید و بپوشید، مانعی ندارد.

شکسته شدن خط

یک روز ماندیم و شب بعد مرحله دوم عملیات بود. همان نیروها را در یک گردان جا دادند و فرمانده ما آقای «محمود باقرزاده» شد (که الان در مشهد است و از دو چشم نابینا شده اند). باورکردنی نیست که این بار حال و هوای بچه ها حتی از شب قبل هم بهتر بود. فرماندهی به ما گفت: به بچه ها بگویید امشب شهادت مان قطعی است و فقط عاشقان شهادت را می خواهیم. بچه ها را آماده کردم و برای شان مسئله راگفتم. صحنه های عاشورا برای ما تداعی شد. به آنها گفتیم شما سختی شب گذشته را دیده اید. امشب از آن سخت تر است و احتمال شهادت تان بسیار است. تاریکی کامل بود و من چهره کسی را نمی دیدم و فقط سایه سه نفر را دیدم که از جمع پا شدند و کنار رفتند، ولی بقیه بچه ها محکم ایستادند و آماده شهادت شدند. جلو رفتیم، ولی بازهم موفق نشدیم و برگشتیم؛ اما نیروهای عمل کننده از دیگر نقاط پیشروی کرده بودند و از جناح چپ به دشمن فشار می آوردند. این طور شد که ما شب سوم، همزمان عمل کردیم و توانستیم خط را با سختی بسیار بگیریم و چون با زمین کاملا آشنا شده بودیم، راحت تر عمل کردیم. فشار نیروها از سمت چپ جاده اهواز خرمشهر و همچنین عدم احتمال دشمن بر حمله مجدد ما پس از دو شب شکست، از دیگر عواملی بود که باعث شد خط شکسته شود.

بدن های مثله شده دوستان!

صبح بود که روی خاکریز رفتیم و با تعداد زیادی تجهیزات و ادوات جنگی مواجه شدیم و پاکسازی را شروع کردیم. با این که خط را شکسته بودیم، اما بچه ها بسیار ناراحت بودند. چون که اکثر دوستان شان یا شهید شده بود و یا مفقود و زخمی که این، روحیه شان را شکسته بود. داشتیم روی خاکریز عریض عراقی ها پاکسازی می کردیم که ناگهان دیدیم یک دست از زمین بیرون آمده است. دست را کشیدیم، بیرون آمد. از مچ قطع شده بود! دیدیم تله خاکی همان جاست. خاک ها را کنار زدیم که با بدن های مثله شده و قطعه قطعه چهار تن از بچه های اطلاعات و تخریب مان که بعضا به دست عراقی ها اسیر شده بودند، مواجه شدیم. همگی را مچاله کرده بودند و آن گوشه ریخته بودند. در آن دو سه روز آن قدر شهید و زخمی دیدیم که برای ما عادی شد و در عین سختی مسئله، کار را ادامه می دادیم. حساس شدیم و باز هم گشتیم و در جایی دیگر سه بدن مثله شده دیگر را هم پیدا کردیم. عراقی ها اطراف آن جسدها مین گذاشته بودند و پای یکی از بچه ها از زیر زانو کاملا قطع شد و به کناری افتاد! کمی دیگر هم گشتیم، ولی باید عملیات را ادامه می دادیم.

حرکت به سمت سه راه حسینیه

دشمن از آن جا تا خود خرمشهر آن قدر خاکریز زده بود که جای صاف پیدا نمی شد. چون احتمال عقب نشینی می دادند. با این حال و هوا و خستگی، به سمت خرمشهر حرکت کردیم. در روز روشن دشمن را تعقیب می کردیم و چون خاکریزها منظم نبود، جلوتر که می رفتیم، می دیدیم پشت سر ما عراقی است. البته اینها کوچک ترین مقاومتی نمی کردند و با هدف نجات دادن خودشان بدون سلاح فرار می کردند. نفهمیدیم که از دب حردان تا سه راه حسینیه که شاید هشتاد کیلومتر باشد را چگونه طی کردیم. اکثر این مسیر را هم با پای پیاده رفتیم تا به سه راه رسیدیم که دشمن تمام قوایش را آن جا متمرکز کرده بود.

دست خدا

قبل از آن مرحله، هدف دشمن حمله به اهواز بود، ولی این جا دیگر با هدف حفظ خرمشهر مقاومت می کرد و جانانه هم مقاومت می کرد و تمام قوایش را برای جلوگیری از فتح خرمشهر پای کار آورده بود. به همین خاطر بود که این عملیات یکی از مهم ترین عملیات های ماست و تبعات گسترده سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داخلی و جهانی داشت و توانستیم به جهان، قدرت خودمان را نشان بدهیم و به مردم مان هم ثابت کردیم که موفق خواهیم بود. خودمان نیز توان بچه های مان را باور کردیم. آن جا ما واقعا دست خدا را دیدیم. امام هم در همان عملیات بود که به رزمنده ها گفتند: «من دست و بازوی شما رزمنده ها را می بوسم و بر این بوسه افتخار می کنم.» چون دست خدا بالای آن دست ها بود. این جمله بسیار مهمی بود و ما آن را حس کرده بودیم. اگر عشق به شهادت نبود، بعید بود بتوانیم چنان دستاوردی را داشته باشیم. موانعی توی آن عملیات جلوی روی مان بود که وقتی راه را برمی گشتیم و آنها را می دیدیم با خودمان می گفتیم چطوری و چه وقت از این موانع عبور کرده ایم؟! این جا بود که دست خدا را در یاری خودمان می دیدیم.

سه عملیات بزرگ

از آن عملیات به بعد بود که دیگر زیاد به سلاح دیگران نیازی نداشتیم. چون تجهیزات نظامی و سلاح های بسیاری را به غنیمت گرفته بودیم. اینها سه مرحله از مرحله اول عملیات سراسری بیت المقدس بود. چرا که این عملیات در چهار مرحله انجام شد که در مرحله دوم، از سه راه حسینیه عبور کردیم و بعد خرمشهر را محاصره کردیم و در مرحله چهارم بود که به فتح خرمشهر دست پیدا کردیم.

پیش تر عملیات طریق القدس انجام شد و به عنوان کلید دو عملیات بزرگ فتح المبین و بیت المقدس، نقش آفرینی کرد که در منطقه بین فکه تا جاده اهواز خرمشهر صورت گرفت و به آزادسازی بستان انجامید. بلافاصله هم عملیات فتح المبین در منطقه فکه صورت گرفت. وقتی عملیات از سمت شوش آغاز شد، دشمن غافلگیر شد. با هماهنگی ارتش، موفقیت خوبی به دست آمد و بعد هم به سرعت برای عملیات بیت المقدس آماده شدیم. چرا که نمی خواستیم به دشمن مجال بازسازی و آماده شدن برای مقابله بدهیم.

غسل شهادت

در ادامه مرحله اول، قرار بود گروهان ما در نقطه ای که هنوز تعدادی از نیروهای دشمن در آن باقی مانده بودند، اقدام کند. حرکت کردیم تا شبانه از رود کرخه که عمق زیادی هم داشت، عبورکنیم. شرایط حساسی بود. چون ممکن بود همان چند تکه چوبی که به عنوان پل روی رود بود را عراق منهدم کند و راه برگشتی برایمان نماند. فرماندهی اعلام کرد داوطلبان شهادت، غسل شهادت کنند. تعدادی حمام صحرایی آن جا بود. وقتی این خبر اعلام شد، صحنه ای بسیار تماشایی به نمایش درآمد. چهار تا دوش حمام بود که جلوی هر کدام بیشتر از ده دوازده نفر صف کشیدند تا غسل کنند. یعنی تا این حد آماده شهادت بودند و به هیچ چیز دلبستگی نداشتند. به جرئت می توانم بگویم که اکثر حاضرین در جبهه ها این روحیه را داشتند و با آگاهی کامل و با عشق به شهادت حاضر می شدند. حتی وقتی اعلام شد ممکن است توی آب بیفتید و جنازه تان هم پیدا نشود در روحیه بچه ها اثری نگذاشت. انگار نه انگار که دارد سخن از مرگ و مفقودالاثر شدن شان می شود. گفتند علائم بدن تان را به دوستان تان نشان بدهید تا اگر قابل شناسایی نبودید از آنها شناخته بشوید. بچه ها چنان مرگ را به بازی گرفته بودند که با شادی و خوشحالی، انگشتر و کفش های کتانی هم را نشان می کردند، گویی دارند به مهمانی می روند. همین مسئله باعث شد بعدا هم که به کانکس های سردخانه ای که در چند نقطه اهواز بود و به عنوان معراج شهدا استفاده می شد آمدیم، توانستیم با همین نشانه ها برخی شهدای ناشناس را شناسایی کنیم.

عبور از کرخه!

یک گروه داوطلب، حدود دو دسته تشکیل شد و از روی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.