پاورپوینت کامل کمکهای مردمی ۳۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل کمکهای مردمی ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کمکهای مردمی ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل کمکهای مردمی ۳۶ اسلاید در PowerPoint :
۳۸
س. صالحی / سیستان و بلوچستان
امتداد! بمون. بگو. بخون. بنویس. اما گمان نکن می تونی اون ها رو که رفتن تا بمونن و گم شدن تا پیدا بشن و شکستن تا به خدا برسن را اون طوری که رفتن و شکستن و رسیدن، بنمایونی.
ای امتداد! عطش و التهاب را بسرا، اما حقیقتش رو از داغی خورشید، از لب های تشنه و ترک خورده و از جگرهای سوخته بپرس. از ناله ها و طنین های الله اکبر بخون، اما پژواک اونا رو از گلوهای پاره پاره بپرس و بشنو. از پرواز و عروج بنویس، اما فراموش نکن سری به مین ها، به سکوهای پروازشون بزنی و خبری از عمق زلال آسمون بگیری تا حقیقت پرواز رو از ورای اون ها ببینی.
امتداد! خسته ام، دل شکسته ام. دلگیرم از زندگی، از این همه موندن و درجا زدن و منجمد شدن. چرا سهم ما فقط راوی بودن شده؟
خدا کنه بتونیم حالا که حسینی نشدیم، زینبی باشیم که اگر نه، وای بر ما که یزیدی می شویم!
آه، سیدمرتضی! یادش بخیر. کسی مثل اون باید بگه و بگریونه. یکی مثل سید از جنش خودش لازمه تا ببارونه اشک و خون حسرت و هجران رو از چشمای یتیم ندیدن جبهه و جنگ و تقدس عروج. یکی مثل اون که از اول هم شهیدی بود میون ما تا قصه گذشتگان رو برای آیندگان روایت کنه و بعد شتابان به سوی خدایی پر بکشه که سخت در انتظارش بود.
تو ای امتداد! روایتگر پیروزی خون بر شمشیر! بمون، بمون و حکایت کن از شبا و روزای حماسه که تشنه ایم.
ف. عباسی / سمنان
مدتی بود دنبال بهانه ای بودم برای درد دل کردن و این که به بهانه سلام می نگارم اشک دیده و خون دل، تنهایی همسران و فرزندان شهیدان. روز پنج شنبه همین هفته از مجلس ختم یکی از برادران زحمت کش نیروی نظامی کشور عزیزمان برمی گشتم . در راه همسر شهیدی از نزدیکان همراهم شد. با ناراحتی درد دلش را شروع کرد. می گفت بعضی ها که خودشان روزی همسنگر و همراه شهدای ما بودند، امروز آن چنان غرق در مادیات شده اند که یادشان رفته کی بودند و چه کردند و برای چه رفتند. در چشم ما نگاه می کنند و می گویند شوهران شما وظیفه خودشان را انجام دادند، ما چه کنیم؟ ما هم رفتیم و وظیفه خودمان را انجام دادیم. این همسر گرامی شهید می گفت آنها چه خیال دارندکه ما از ابتدای جوانی چگونه با تمام غم ها و دردها و غصه ها بچه هایمان را بزرگ کردیم؟ همراه خانواده هایشان راحت گذر زمان را حتی احساس نمی کنند. باید آن دنیا جواب بدهند. لااقل به فکر ما که نیستند به فکر خودشان و جواب دادنشان باشند.
امتدادیان عزیز! نمی دانم به راستی هنگامی که شهدا در قیامت دست خانواده های خود را گرفته به طرف بهشت خواهند رفت، ما در کجا ایستاده ایم؟ آیا شفیع ما نیز خواهند شد؟ همه ما به حقیقت می دانیم اگر این کشور پا برجاست فقط به خاطر خون پاک شهدا می باشد. خوش به حال شما عزیزان که سهم خود را برای ادامه راه شهدا و تحقق خون پاکشان ادا می کنید و پیوندی میان شهدا و مردم می باشید. مجلات شما بسیار مطالب آموزنده و جالبی دارد.
به هر حال به امید این که مزد و پاداش تان را از دست شهدا و دعای خیر خانواده آنان بگیرید. بیشتر به سراغ آنها بروید و درد دل آنها را در مجلات خود بنگارید تا متوجه شویم که در کدام قسمت از پله های ترقی هستیم و با زحمت چه کسانی بالا می رویم.
ح. مؤذنی / اصفهان
حلبچه، روز دوم عملیات، عملیات والفجر یک با یک آتش بار خمپاره ۱۱۰ از گردان ذوالفقار لشکر هشت نجف اشرف روی یک تپه بزرگ بیرون از شهر حلبچه مستقر بودیم. سنگرهایی کنده بودیم مانند قبر. فقط می شد در آن دراز کشید. سقف نداشت و وقتی هواپیماها را نگاه می کردیم و بمب هایی را که رها می شد، معلوم بود به شهر حلبچه اصابت می کرد. به یکی از بچه های کاشان که خیلی با هم رفیق بودیم، گفتم ما که همیشه شب تو شهر حلبچه رفتیم، حالا بیا برویم توی شهر یه گشتی بزنیم. او هم قبول کرد. ما رفتیم داخل شهر. چه صحنه های غمناکی! چه صحنه های وحشتناکی! داخل هر کوچه و خیابان در اثر بمب باران شیمیایی، زن و مرد و بچه و کوچک و بزرگ شهید شده بودند. بچه ها در آغوش پدر و مادر شهید شده بودند. جنایت های صدام و آمریکا مثل روز روشن بود. در یک خیابان بودیم. یک ماشین جیپ عراقی نگه داشت. اول فکر کردیم عراقی هستند، بعد دیدیدم فرمانده گردان خودمان، برادر فنایی و فرمانده لشکر، حاج احمد کاظمی هستند. سلام کردیم. فرمانده گردان ما را شناخته بود. گفت این جا چه کار می کنید؟ گفتیم آمدیم گشتی بزنیم. حاج احمد کاظمی لبخندی زد و گفت: زود از این جا بروید پیش بچه های آتشبار. ما از شهر بیرون رفتیم. حدود ده دقیقه ای طول کشید، بعد دیدیدم هواپیماهای عراقی آمدند شروع به بمباران شیمیایی کردند.
ف. منصوری به نقل از علی اکبر منصوری / اصفهان
تازه به مریوان اعزام شده بودیم. خوشبختانه با چند تن از دوستانم به این منطقه آمدیم. از طرف جهاد اعزام شده بودیم و وظیفه ما درست کردن خاکریز بود.
جایی که ما ساکن شدیم تا پشت خاکریز عراقی ها حدود دو کیلومتر فاصله بود. به همین علت فرمانده دستور داده بود بین خاکریز خودمان و خاکریز عراقی ها، یک خاکریز دیگری درست کنیم تا به عراقی ها نزدیک تر شویم.
بسیجی های سنگرهای دور و بر، وقتی فهمیدند ما تازه کار هستیم و تازه به این جا اعزام شده ایم، می خواستند سر به سرمان بگذارند. یک روز که پشت خاکریزها نشسته بویدم و استراحت می کردیم، دیدیم یکی از بسیجی ها با یک قابلمه تمیز و درخشان به طرف ما می آید. وقتی کنارمان رسید، نشست. به او گفتیم این قابلمه برای چیست؟ او هم بدون جواب ناگهان قابلمه را روی خاکریز انداخت. هنوز چند ثانیه نگذشته بود که عر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 