پاورپوینت کامل یک جان به خدا بدهکاریم ۲۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک جان به خدا بدهکاریم ۲۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک جان به خدا بدهکاریم ۲۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یک جان به خدا بدهکاریم ۲۵ اسلاید در PowerPoint :

۴۲

حالا نمی دانم. شاید دارم اشتباه می کنم؛ ولی حس من این را می گوید که انگشت هایت توی پوتین آزاد آزادند. پوتین برایت خیلی گشاد است. اندازه پایت را نداشتند. مجبوری بندها را محکم تر از معمول ببندی تا پوتین لق نزند. توی این دو سه تا عکسی که از تو دیده ام به وضوح بزرگ تر شده ای. اولش ژست هایت مصنوعی اند. تیربار به آن سنگینی را گرفته ای و داری می شکنی. اما توی عکس های بعدی، عین خیالت هم نیست که آرپیجی به آن یغوری را روی دوش گرفته ای. یه کمی هم مثل این حرفه ای ها سربالایش کرده ای تا مبادا به عکاس شلیک کنی! عجب ابهتی آقا منصور! جای مادرت خالی که بیاید و گل پسرش را از سر تا پا تماشا کند و کیف کند.

آدرس فرستنده: دزفول گردان ۱۰۱ گروهان ۲ دسته ۲ کدپستی ۴۳۳

آدرس گیرنده: همدان کبوتر آهنگ پست اکنلو روستای چالو(چارلی) صاحب علی محمدی دریافت کنند.

نامه شما رزمنده ها با همدیگر یک تشابه ویژه دارند. یعنی تقریبا همه شما تا عرض ارادت به پیشگاه امام زمان(عج) و نایبِ برحقّش امام خمینی نمی کردید، و تا به رزمندگان غیور و سلحشور اسلام، سلام نمی دادید، نامه خود را آغاز نمی کردید. این یه جور اسم رمز بود برایتان. یه جور متبرک کردن نامه. نامه هایی را که به این سبک آغاز نمی شد قبول نداشتید.

بعدش هم که یکراست می رفتید سراغ دل نگران مادر و پدر. انگار از آشوب سینه آنها خبر داشتید. خب مادر و پدرند دیگر. دلشان بال بال می زند برای آنکه خبری از گل پسرشان برسد.

خب تو هم فورا توی نامه آورده ای: … سلامت هستیم و هیچ گونه نگرانی و ناراحتی در بین نمی باشد…

سعی کرده ای که رعایت ادب را در نامه داشته باشی. خودت را جوگیرِ جنگ نشان ندهی. خودت را مرد نشان بدهی. مردی که دارد حالا برای پدر و مادر نامه می نویسد و گزارش سفرش را می دهد:

… بعد از یک روز سوار ماشین شدیم و شب به جایگاه اولیه رسیدیم و آقای قدیمی و آقای شهابی و آقای بقالی… به همراه راهیان کربلای۲ نیز پیش ما آمده اند. حجت الله و محمد و علی یار و احمد و شمس الله نیز اینجا هستند و از جانب ما هیچ گونه غم و غصه نداشته باشید.

دل مادرت را که می شناسی. می دانی شب ها خواب ندارد و همش یاد توست. اسم این رفقا و آشناها را می آوری تا شاید دل ناآرامش، آرام بگیرد و قرار یابد. لحظه ای را جلوی چشمت مجسم می کنی که خواهرها و برادرهایت دارند نامه را بلندبلند برای مادر می خوانند و مادر، ریز ریز اشک می ریزد. شاید آوردن اسامی این آشناها و همسایه ها بتواند کمی بی تابی او را کم کند.

اما خودمانیم ها! در لفافه همین کلمات ساده، چه خودی نشان داده ای! چقدر بزرگ شدنت را به رخ کشیده ای! همین کلمات ساده عرفان بلندت را لو داده اند. لو داده اند که داری پله پله تا خدا می روی و کسی هم جلودارت نیست. لو داده اند که مفهوم زندگی و مرگ را فهمیده ای. مفهوم «خدا از رگ گردن نزدیک تر است» را درک کرده ای… حتی اگر از یک روستای دورافتاده آمده باشی و مدرسه ات را ول کرده باشی تا بیایی و به جنگ برسی…

چی؟ می پرسی کدام کلمات تو را لو داده؟… خب یکی ش همین جمله:

… درد و دلتان را فقط با خدای خویش در میان بگذارید…

حالا تصور می کنم لحظه ای را که مادرت دارد نامه را می شنود. به این جمله که می رسد چه عشقی می کند. می بیند منصورش دیگر آن پسر بچه شیطانی نیست که توی کوچه های روستا با بچه ها چرخ می زد. حالا دیگر برای خودش خداشناس حرفه ای شده. دارد درد و دل های مادرش را هم به همین خدا حواله می کند.

چه خوب که نامه نوشتی آقا منصور! سر این چند خط دعواست بین خواهر و برادرها که کی بخواند و کی نگهش دارد. آخر سر هم بابایت عصا زنان می آید و نامه را از لای دست های این وآن کش می رود و می گذارد توی شال کمرش. می گوید: این نامه سهم من و حاج خانوم… چشم هایش اگرچه سو ندارند، اما نور عجیبی ته کاسه چشمش دارد برق می زند…

توی روستای چارلی، دبیرستان نداشتند.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.