پاورپوینت کامل یادمانده هایی از روزهای تلخ آوارگی ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل یادمانده هایی از روزهای تلخ آوارگی ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یادمانده هایی از روزهای تلخ آوارگی ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل یادمانده هایی از روزهای تلخ آوارگی ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
۲۲
امتداد: شاید اگر بدانیم که هم اینک در برخی شهرهای کشورمان تعداد معتنابهی اهالی جنوب زندگی می کنند بهتر می فهمیم که جنگ، یک پدیده اجتماعی با آثار گسترده است که یکی از آنها «جنگ زدگی» است. متاسفانه کمتر درباره جنگ زدگان گفته و شنیده ایم، حال آن که از خلال بررسی خاطرات جنگ زدگان مظلوم و رنج کشیده کشورمان می توانیم یافته های جامعه شناختی و فرهنگی دقیقی به دست آوریم. این تلاش در امتداد، به همت یکی از اعضای این خانواده جنگ آغاز شده و امیدواریم با کمک دیگر دوستان نیز ادامه یابد. آنچه می خوانید بخش کوچکی از ناگفته های خانم اقدس طالبی از فارس زبان های آبادان است که درباره مسائل پس از حمله ددمنشانه رژیم صدام به خانه و کاشانه آنان و آواره شدن شان بیان شده است.
۱. آغاز جنگ
کسی نمی دانست پرواز هواپیما و صدای ضدهوایی به خاطر چیست. نیروها و تجهیزات، شبانه به آبادان آمدند تا مردم دچار وحشت نشوند. پچ پچ کردن درباره جنگ ایران و عراق در میان مردم رونق گرفته بود. ماه رمضان بود و برای بیدار شدن سحر نیازی به زنگ ساعت نبود. هواپیماهای عراقی کارشان را خوب انجام می دادند و همه را بیدار می کردند! اوایل انقلاب من مسئول کمک های مردمی محله مان بودم. روزی کمک ها را به منزل شخص نابینایی بردم که چندین هواپیما در ارتفاع کم شروع به پرواز کردند و صدای رعب آوری تولید کردند. به یاد فرزندانم افتادم و گریان و هراسان به سمت خانه دویدم. بین راه آشنایی را دیدم، به من گفت: نترس! اینها ایرانی اند. ولی من گوش نکردم و به سمت خانه دویدم و دعا می کردم حال بچه ها خوب باشد. به خانه که رسیدم بچه ها را دیدم که همگی از ترس کنار دیوار دراز کشیده بودند. کمی بعد صدای انفجارهایی شنیده شد. عراقی ها شرکت نفت و آموزش و پرورش را زده بودند. در آن زمان حدود هفتاد نفر از مردم، مسئولین و معلمین کشته شدند.
۲. تخلیه زنان و کودکان
چند روزی از آغاز جنگ نگذشته بود که بیشتر مردم به مناطق دیگر رفتند. هر کس ماشینی جور می کرد و خانواده اش را می برد. شهر پر از همهمه و سر و صدا بود. اقوام من هم وانت برادر شوهرم را آماده سفر کردند و نزدیک به سی زن و بچه را سوار کردند. من هم دخترم را به آنها سپردم، اما خودم به همراه شوهر و پسرهایم در آبادان ماندم. آنها بعدازظهر حرکت کرده بودند، ولی هشت ساعت توی صف بنزین معطل شدند. به بهبهان که رسیدند سربازها به ایشان گفته بودند امام خمینی دستور داده اند جنگ زده ها را به خانه هایتان راه دهید و از آنان پذیرایی کنید. آنها را به سوی خانه ای راهنمایی کرده بودند. همگی خسته و گرسنه بودند و اکثر بچه ها نیز مریض شده بودند. ساعت سه نیمه شب وارد خانه زن و شوهر جوانی شدند و این زوج غریبه در کمال احترام از آنان پذیرایی کردند و به آنها غذای گرم و جای خواب داده بودند. صبح از آن جا به سمت شیراز رفتند و در هتلی که به دستور امام به صورت رایگان در اختیارشان بود ساکن شدند و از آن جا هم به اصفهان رفتند.
۳. ترک خانه
من توی آبادان مانده بودم، ولی به شدت نگران پسرها بودم. چون وقتی جایی در نزدیکی بمباران می شد آنها کنجکاو می شدند بروند ببینند و عراق هم که می دانست مردم برای کمک به زخمی ها می روند، دوباره همان محل ها را می زد و مردم را می کشت! من هم مدام دنبال بچه ها می دویدم تا از رفتن شان جلوگیری کنم. خیلی از جوان های همسایه در این بمباران ها شهید شدند و کودکان زیادی یتیم. بسیاری از همسایه ها رفته بودند و کسی نبود گاوهایشان را بدوشد. حیوانات بیچاره از شدت درد، سر و صدای زیادی راه می انداختند که در کوچه می پیچید. بالاخره یک نفر این حیوانات را به صحرا برد تا به صحرانشینان بدهد. اوضاع شهر هر روز بدتر می شد. یک ماه آن جا دوام آوردم و بالاخره به اصرار همسر و دختردایی ام تصمیم گرفتم به اصفهان بروم، اما مگر ترک خانه ای که با هزار سختی و پس از سال ها بی خانمانی به دستش آورده بودیم، آسان بود؟ من هیچ چیز، حتی شناسنامه هایمان را با خودم نیاوردم به خیال این که این جنگ زود تمام می شود و دوباره به خانه برمی گردیم. بالاخره راه افتادیم و با بدبختی خودمان را به اصفهان رساندیم.
۴. مشکلات کوچ اجباری
پدربزرگ من در اصفهان صاحب باغ و زمین زراعی بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم این شهر را برای کوچ اجباری مان انتخاب کنیم. بعضی دیگر از فامیل ها هم به شیراز یا تهران رفتند. در اصفهان مشکلات بهداشتی درمانی و غذایی زیادی داشتیم. مکان مناسبی برای زندگی نداشتیم و بچه هایمان به مدرسه نمی رفتند؛ تا این که بعد از مدتی از طرف دولت در فولادشهر اصفهان ب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 