پاورپوینت کامل مردار بُود هر آن که او را نکشند ۳۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مردار بُود هر آن که او را نکشند ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مردار بُود هر آن که او را نکشند ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مردار بُود هر آن که او را نکشند ۳۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
به کوشش: انجمن خبرنگاران دفاع مقدس کرمان
روزگاری قلم ها به مسلسل تبدیل شدند و خبرنگاران، خون نگارانی شدند که عرصه جهاد را برگزیدند و قدم در وادی ایمن گذاشتند. مناسب دیدیم ک یادی از خبرنگاران شهید دوران دفاع مقدس داشته باشیم و قرعه این انتخاب به نام خبرنگار شهید حاج حسن مصطفوی خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی رقم خورد.
بعد از قیام پانزدهم خرداد، فعالیت های خود را در مبارزه با رژیم طاغوت با پخش اعلامیه های امام و کتاب های اسلامی گسترده ترکرد و ماموران ساواک همواره دنبال او بودند که سرانجام اوایل مهر ۱۳۵۴ در حالی که از زاهدان اسلحه خریده بود و داخل توپ های پارچه پنهان کرده بود، در یک درگیری دستگیر می شود. او ابتدا به اعدام محکوم سپس با یک درجه تخفیف به پانزده سال حبس محکوم شد.
حاج حسن پس از سه سال و نیم تحمل شکنجه و زندان با قیام امت حزب الله به رهبری روح الله از زندان آزاد شد. حضور در جهاد سازندگی، خدمت به امور جنگ زدگان، عضویت در حزب جمهوری اسلامی و سرپرستی خبرنگاری روزنامه جمهوری اسلامی در استان کرمان، آخرین برگ های صفحات زندگی او را رقم زد.
دخترم که به دنیا آمد، شش ماه از دستگیر شدن حاج حسن می گذشت. روز یازدهم بچه را به زندان بردم تا حاج حسن دخترش را ببیند. حاجی با دیدن او گفت: بچه ای که روز یازدهم عمرش وارد زندان شده اسمش را زینب بگذارید تا از آن بانوی بزرگوار درس صبر و پایداری و ایمان بگیرد. زینب سه سال ونیم اش بود که پدرش از زندان ساواک آزاد شد.
رفته بودم زندان برای ملاقاتش. ماموری همراه او بود. گفت: نگران نباشید. من اینجا از او پذیرایی می کنم. حاجی لبخندی زد و گفت: بله، ایشان از ما بسیار عالی پذیرایی می کنند. پاهای مجروحش را نشان داد و گفت: این آثار پذیرایی است!
چهار ماه از دستگیری اش می گذشت. وقتی که آوردندش، دست ها و چشم هایش بسته و پاهایش مجروح بود. اما حاج آقا در همان حال آیه ای تلاوت کردند که مضمونش این بود که دنیا فقط صحنه آزمایش و امتحانِ الهی است، اگر از این امتحان موفق بیرون بیاییم، مورد رحمت و مغفرت خداوند قرار می گیریم. به ما توصیه می کرد هیچ گاه ازیاد خدا غافل نشویم.
شکنجه ها خیلی ضعیفش کرده بود. اما وقتی دادگاه او را تهدید به اعدام کرد، این شعر را خواند:
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند
گر عاشق صادقی ز مردن مهراس
مردار بود هر آن که او را نکشند
قرائت این شعر همآن قدر که موجب عصبانیت دادگاه و ساواک شد، به خانواده و دیگر زندانیان روحیه داد.
قرار بود حاج حسن از زندان ساواک آزاد شود. همه پشت در زندان با حلقه گل منتظر بودیم. وقتی آمد، حلقه گل را به سمتش بردیم، ولی اجازه نداد آن را به گردنش بیندازیم. با مهربانی وخوشحالی حلقه گل را گرفت و به گردن یکی دیگر از زندانی های آزاد شده انداخت و گفت: اینها لیاقت دارند. اینها با مقاومت خود مبارزه بزرگی را با ظلم و ستم انجام دادند.
پرسیدم: چگونه شما را شکنجه دادند؟ گفت: چرا می پرسی؟ گفتم: می خواهم اراده ام قوی شود. گفت: عموجان، این چیزها اراده را قوی نمی کند. چه بسا کسانی که در زندان با اولین شکنجه ها لب به سخن باز کردند و همه چیز را لو دادند و از طرفی کسانی هم بودند که با ایمان قوی و تحمل شکنجه ها، حتی یک کلام سخن نمی گفتند و راز نگه دار بودند. عمو جان گفت: باید ایمان، قوی و محکم باشد تا اراده قوی شود.
حاج حسن که می خواست به سربازی برود، همه ناراحت بودیم؛ مخصوصاً پدرش که می دانست روحیه حاجی با سربازی در رژیم پهلوی جور درنمی آید. هر کار کردند نتوانستند او را معاف کنند. شبی که قرار بود حاجی فردایش به سربازی برود، پدرش با حال مریض در حالی که به عصا تکیه داده بودند، به مدت طولانی به نماز ایستاد. فردا که برای بدرقه حاجی به پادگان رفتیم، اعلام کردند تعداد سربازها زیاد است و تعدادی را به قید قرعه معاف می کنند. هر چه منتظر شدیم حاجی نیامد. داشتیم ناامید می شدیم که دیدیم آمد و گفت: من معاف شدم. پرسیدیم که چرا این قدر معطل کردی تا بیایی؟! گفت: من دیر آمدم که پدر و مادرهایی که فرزندانشان معاف نشده اند با دیدن من حسرت نخورند. صبر کردم که بقیه بروند، بعد من بیایم.
موقع بازگشتش از حج بود. ما دقیقاً نمی دانستیم کی قرار است بیاید. با بستگان، گوسفندی را تهیه و برای قربانی کردن جلوی پای او به ترمینال بردیم. اما خبری ازش نبود. با ناراحتی به منزل برگشتیم و دیدیم کنار پدرم نشسته ! پرسیدیم چرا خبرندادید؟ لبخندی زد و گفت: این تشریفات، زائد است و مراسم هر چه ساده تر باشه، بهتر.
اگر جایی دعوت بودیم و بیش از یک نوع غذا بر سر سفره بود، فقط از یک غذا می خورد. حتی ماست را یک غذای کامل می دانست و می گفت: ماست را در کنار غذا به عنوان دسر نباید استفاده کرد. با تشریفات و تجملات و اسراف بسیار مخالف بود.
می گفت: دخترها، مخصوصا باید هم آداب زندگی را خوب بیاموزند و هم تحصیلات عالی داشته باشند. او معتقد بود که ما باید در جامعه پزشک زن داشته باشیم که زنان و دختران جامعه ما برای درمان به پزشک مرد مراجعه نکنند. آن زمان تعداد پزشکان زن خیلی کم بود.
باران می بارید. داشتیم از خانه بیرون می رفتیم که حاج حسن بلافاصله توقف کرد. چادر ماشین را آورد و روی سیمان ها و گچ هایی که یکی از همسایه ها توی کوچه ریخته بود و کار بنایی داشت، انداخت. همسایه ظاهراً در منزل نبود و وسایل بنایی اش زیر باران مانده بود.
نان می پخت، سبزی می کاشت، مرغ و خروس هم نگه می داشت. مازاد تولیدات را هم بین اقوام و همسایه ها تقسیم می کرد. خودکفایی، بخش مهمی از
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 