پاورپوینت کامل کاشف آتشفشان اختلاف;خاطرات مستر همفر، جاسوس بریتانیا در خاورمیانه ۷۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل کاشف آتشفشان اختلاف;خاطرات مستر همفر، جاسوس بریتانیا در خاورمیانه ۷۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کاشف آتشفشان اختلاف;خاطرات مستر همفر، جاسوس بریتانیا در خاورمیانه ۷۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل کاشف آتشفشان اختلاف;خاطرات مستر همفر، جاسوس بریتانیا در خاورمیانه ۷۵ اسلاید در PowerPoint :
۴۵
«خاطرات مستر همفر»، جاسوس بریتانیا در خاورمیانه یا «اعتراف های یک جاسوس بریتانیایی» عنوان کتابی است که شرح خاطرات شخصی به نام مِستِر همفر(مأمور دولت بریتانیا در قرن هیجدهم میلادی) منتشر شده و به تشریح نقش او در شکل گیری دیدگاه وهّابیت در کشورهای مسلمان می پردازد.
این اثر در غرب، خاطرات جعلی و ساختگی تلقی می شود و از آن به عنوان نسخه «انگلو فوبیک» پروتکل بزرگان صهیون یاد می شود. غربیان، این اثر را ساخته دست یک مسلمان سنی برای نشان دادن اینکه وهّابیت، ساخته دست انگلیس است، معرفی می کنند. برنارد هیکل از دانشگاه هاروارد، این اثر را ساخته دست یک نظریه پرداز «نظریه توطئه» می داند.
وهّابیان نیز این اثر را به شدت تقبیح کرده و آن را داستانی خیالی می دانند که برای بی اعتبار کردن محمد بن عبدالوهاب و پیروانش از سوی دولت بریتانیا سرهم شده است.
خاطرات مستر همفر در خلال جنگ دوم جهانی در مجله اشپیگل آلمانی منتشر شد و بعدها به زبان های فرانسوی و عربی چاپ شده و ترجمه فارسی آن به قلم دکتر محسن مؤیدی انجام گرفته و انتشارات امیرکبیر هم بارها آن را منتشر کرده است. همفر، چنان که خود اعتراف می کند، طی مأموریتی از طرف دولت انگلیس به کشورهای اسلامی رفته و با همداستان کردن خود با فرهنگ ها و اعتقادات مذهبی آنان، ضمن فراگیری زبان و علوم و دانش های متعارف، طی برنامه ریزی ای برای نابودی کشورهای اسلامی و اعتقادات شیعی و سنی اقدام می کند. او نهایتاً «محمد بن عبدالوهاب» را برای رسیدن به اهداف خود مناسب تشخیص داده و با ارائه برنامه مدونی که از سوی دولت انگلیس تنظیم شده بود، او را برای برخورد شدید با اعتقادات اسلامی آماده و مجهز می کند. طرح شش ماده ای همفر به عبدالوهاب، به قرار زیر است:
۱. تکفیر همه مسلمانان و مباح بودن خون هر کس که وهّابیت را نپذیرد؛ ۲. خراب کردن کعبه، به دلیل اینکه زمانی جایگاه بت ها بوده؛ ۳. سرپیچی از فرمان عثمانی و جنگ با آنان؛ ۴. خراب کردن گنبدها، حرم ها و مکان های زیارتی در مکه و مدینه و سایر شهرهای مسلمانان به بهانه مظهر شرک بودن؛ ۵. انتشار استبداد ترس و اغتشاش در شهرها و مناطق اسلامی؛ ۶. قرآنی باید منتشر کرد که مقدار کم یا زیادی از احادیث در آن درج شده باشد.
سفر به ترکیه
هم زمان با اعزام نُه نفر از بهترین کارمندان وزارت مستعمرات در سال ۱۷۱۰ به امپراطوری عثمانی و دیگر کشورهای اسلامی در راستای به دست آوردن اخبار و اطلاعات و ناتوان کردن مسلمانان، این وزارتخانه مرا نیز به مصر، عراق، تهران، حجاز و استانبول اعزام کرد. وزارت، پولِ کافی، اطلاعات لازم و نقشه های مربوطه را به همراه نام حاکمان و سران قبایل و عالمان دینی در اختیار ما قرار داد و در هنگام وداع، دبیرکل این وزارتخانه به نام مسیح به ما گفت: «آینده کشور ما در گرو موفقیت شماست.»
من با هدف دوگانه ای راهی استانبول، مرکز خلافت اسلامی شدم. در لندن مقدار زیادی زبان های ترکی، عربی و فارسی آموخته بودم، اما باید زبان ترکی را کامل می کردم.(۱) و همه ریزه کاری های این زبان را به گونه ای می آموختم که مورد بدگمانی قرار نگیرم. خوشبختانه از آنجا که پیروان پیامبراسلام بدگمانی را نکوهیده می دانستند و حکومت ترکان در حال شعف بود، بنابراین با خاطری آسوده کار خود را آغاز کردم.(۲)
پس از یک سفر خسته کننده به استانبول رسیدم و خود را «محمد» نامیدم و در مسجد، جایگاه گردهمایی مسلمانان برای عبادت رفتم. پاکیزگی و فرمانبرداری آنان مرا شگفت زده کرده، با خود گفتم چرا باید ما با چنین انسان هایی بجنگیم؛ اما زود این اندیشه را از خود دور کردم.(۳)
به یاد آوردم که حکومت بریتانیا از هند به دلیل وجود قومیت های مختلف و ادیان متفاوت نگرانی نداشت؛ چنان که چین هم نگران کننده نبود. زیرا ادیان بودا و کنفوسیوس انگیزه قیامی را در آنان بر نمی انگیخت. این ها دو دین مرده ای بودند که به مسائل اجتماعی کاری نداشتند و تنها به ابعاد درونی انسان می پرداختند.(۴)
اما وضع کشورهای اسلامی ما را نگران می کرد. ما با این مرد بیمار [عثمانی] قراردادهایی بسته بودیم که همه به نفع ما بود. کارشناسان وزارت مستعمرات نیز بر این باور بودند که این مرد [حکومت عثمانی] در کمتر از یک قرن آینده نفس های آخرش را خواهد کشید.(۵)
در مسجد با عالمی سالخورده به نام «احمد افندی» آشنا شدم. پیرمردی خوش نفس، پرحوصله، پاک باطن و خیرخواه که بهترین مردان دینمان را چون او ندیده بودم. شب و روز می کوشید تا همچون پیامبر محمد(ص) شود.(۶)
تو مسلمانی
به شیخ گفتم: جوانی هستم که پدر و مادرم را از دست داده ام و برادری ندارم؛ آنان برایم ثروتی به ارث گذاشته اند و بر آن شدم تا قرآن و سنت بیاموزم و از این رو به دنبال دین و دنیا به پایتخت اسلام آمده ام. شیخ به من خوش آمد گفت و به من گفت: به چند دلیل احترام تو لازم است: ۱ تو مسلمانی و مسلمانان برادرند. ۲ تو میهمانی و پیامبر(ص) فرموده است «میهمان را نوازش کنید». ۳ تو در پی دانشی و اسلام بر بزرگداشت پویندگان دانش سفارش می کند. ۴ تو در پی کسبی و در روایت آمده است که «کاسب دوست خداست». از این سخنان بسیار شگفت زده شدم و با خود گفتم چه خوب بود، مسیحیت چنین حقایق تابناکی داشت. تعجب کردم که چگونه اسلام با چنین تعالیمی به دست حاکمان سرکش و عالمان بی اطلاع بدین پایه ناتوان و سست شده است.(۷)
خوشبختانه این عالم حتی یک بار هم از کسان و اجداد من نپرسید. او مرا «محمد افندی» صدا می کرد و آنچه می پرسیدم به من می آموخت(۸). به شیخ گفتم می خواهم قرآن کریم بیاموزم. او از درخواست من شادمان شد و آموزش سوره حمد و تفسیر مفاهیم آن را آغاز کرد. هنگامی که می خواست مرا آموزش دهد، وضوی نماز می گرفت و از من هم می خواست که چون او وضو بگیرم و رو به قبله بنشینم.
هنگامی که در استانبول بودم، پولی به خادم مسجد می پرداختم و شب ها را نزد وی می خوابیدم. نامش مروان افندی و فردی تندخو بود.(۱۰)
نجاری
شام را خادم برایم فراهم می کرد و با او می خوردم. جمعه ها را که عید مسلمان ها بود، کار نمی کردم، اما دیگر روزها برای نجاری کار می کردم که مزد اندکی به صورت هفتگی به من پرداخت می کرد. نامش خالد بود؛ تندخو و بدمزاج. او به من اطمینان داشت، اما من دلیلش را نمی دانستم.(۱۱)
در مغازه غذا می خوردم و برای نماز به مسجد می رفتم. تا وقت نماز عصر در مسجد می ماندم و پس از نماز راهی خانه شیخ احمد می شدم. در خانه او دو ساعت به آموختن قرآن و زبان های ترکی و عربی می پرداختم.(۱۲)
من در مدت اقامت در استانبول ماهانه گزارشی از رویدادها و مشاهدات خود را برای وزارت مستعمرات می فرستادم. به یاد دارم یک بار در گزارشم درباره خواست غیراخلاقی صاحب مغازه نجاری نوشتم. پاسخ شگفت آور این بود که اگر در دست یابی به هدف کمک می کند، اشکالی ندارد. هنگام خواندن پاسخ وزارت، آسمان برگرد سرم چرخید. با خود اندیشیدم چگونه رؤسای من از فرمان دادن به چنین کار زشتی شرم نمی کنند؟ اما من ناگزیر بودم که این جام را تا پایان بنوشم. بنابراین کارم را ادامه دادم و لب فروبستم.(۱۳)
بازگشت به لندن
پس از دوسال به لندن بازگشتم.(۱۴) وزارت نُه دوست دیگرم را نیز همچون من به لندن فراخوانده بود، ولی از بخت بد تنها شش تن بازگشتند.(۱۵)
به گزارش دبیرکل از چهارنفر بازنگشته به لندن، یکی در مصر مسلمان شده بود و در آنجا باقی مانده بود. یکی که گمان می رفت نفوذی سرویس جاسوسی روسیه بوده به کشور خود بازگشته؛ یکی در شهر عماره در نزدیکی بغداد به مرض وبا دچار شده و در آنجا مرده بود و از سرنوشت چهارمی در صنعای یمن هم خبری به دست نیامده بود.(۱۶)
دبیر کل پس از شنیدن گزارش های اولیه، مرا به کنفرانسی فرستاد که با شرکت گروهی از کارکنان وزارت مستعمرات به ریاست شخص وزیر تشکیل شده بود. همکارانم و من گزارش هایی از مهم ترین فعالیت های مان را ارائه کردیم. وزیر و دبیرکل و برخی حاضران مرا تشویق کردند، اما من دریافتم که کارکرد من پس از جرج بلکود G.Belcoude و هنری فانس H.Fanse در درجه سوم قرار دارد. من از نظر آموزش زبان های ترکی، عربی، قرآن و شریعت موفقیت کامل به دست آورده بودم، اما از جهت ارسال گزارش هایی که ضعف های دولت عثمانی را برای وزارت آشکار کند، توفیقی نداشتم.(۱۷)
دبیرکل به من گفت: بی تردید تو موفق بوده ای، اما من امیدوارم در این بخش نیز توفیق یابی، همفر! تو در سفر آینده دو وظیفه بر عهده داری:
۱. نقطه ضعف مسلمان ها را که ما می توانیم از آن طریق به آن ها آسیب برسانیم، دریابی و این پایه پیروزی بر دشمن است.
۲. اگر این نقطه ضعف را یافتی، بر آن یورش ببر؛ اگر توانستی چنین کنی، بدان که موفق ترین مزدورانی و شایسته نشان افتخار وزارت.(۱۸)
ازدواج
شش ماه در لندن به سر بردم، در این مدت با دختر عمویم «ماری شوای»که یک سال از من بزرگ تر بود، ازدواج کردم. من دراین هنگام ۲۲سال داشتم و او ۲۳ ساله بود. من در این زمان بهترین روزهای زندگی ام را با او گذراندم. هنگامی که منتظر به دنیا آمدن فرزندمان بودم، وزارت به من دستور داد که به عراق بروم.(۱۹)
پیش از سفر به عراق، دبیرکل به من گفت: همفر، بدان که انسان ها از آن هنگام که خدا، هابیل و قابیل را آفرید تا آن گاه که مسیح بازگردد، به طور طبیعی اختلافاتی دارند؛ اختلاف به سبب رنگ، اختلاف های قبیله ای، قومی، دینی و اختلاف بر سر سرزمین. وظیفه تو در این سفر آن است که این اختلاف ها را در میان مسلمانان بازشناسی و کوه های آماده آتشفشانی را بیابی و اطلاعات دقیق آن را برای وزارت بفرستی. اگر به توانی آتشفشانی را بیابی و اطلاعات دقیق آن را برای وزارت بفرستی، اگر بتوانی آتش اختلافات را شعله ور کنی، خدمت بزرگی به بریتانیای کبیر کرده ای.(۲۰)
شش ماه بعد در بصره بودم. [بصره] شهری است عشایری که در آن دو طایفه اسلامی شیعه و سنی زندگی می کنند. برخی از اهالی آن عرب و برخی فارس و اندکی هم مسیحی بودند.(۲۱)
هنگامی که به بصره رسیدم، به یکی از مساجد رفتم که امامت آن را شخصی از نژاد عرب به نام «شیخ عمرطایی» بر عهده داشت. با او آشنا شدم و به او اظهار محبت کردم. این مرد اما از نخستین دیدار در من شک کرد و پرس وجو از کس و کار و دیگر ویژگی های مرا آغاز کرد، اما من توانستم از این تنگنا بگریزم.(۲۲)
من ناگزیر به ترک مسجد شیخ عمر شدم. به مسافرخانه ای رفتم و اتاقی گرفتم. صاحب مسافرخانه مرد احمقی بود.(۲۳)
پیش از پایان ماه، مسافرخانه را ترک کردم و راهی دکان نجاری شدم؛ او مرد شریف و بزرگواری بود و با من چون یکی از فرزندانش رفتار می کرد. شیعه ای ایرانی از اهالی خراسان و نامش عبدالرضا بود. فرصت را غنیمت شمردم تا از او زبان فارسی بیاموزم.(۲۴)
آشنایی با عبدالوهاب
در آن مغازه بود که با طلبه جوانی که به سه زبان ترکی، فارسی و عربی آشنایی داشت و نامش «محمدبن عبدالوهاب» بود آشنا شدم. او جوانی بسیار بلندپرواز و تندخو بود و از حکومت عثمانی انتقاد می کرد، اما به حکومت ایران کاری نداشت.
[این انتقاد] شاید دلیل دوستی اش با صاحب مغازه بود که هر دو از خلیفه [عباسی] ناخشنود بودند. من نمی دانم این جوان سنی مذهب از کجا زبان فارسی آموخته بود و چگونه با عبدالرضای شیعه آشنا شده بود. این محمدبن عبدالوهاب واقعاً جوان آزاداندیشی بود.(۲۵)
این جوان بلندپرواز به فهم خود از قرآن و سنت تقلید می کرد و نظرات بزرگان را، نه تنها بزرگان زمان خود و مذاهب چهارگانه، بلکه آرای ابوبکر و عمر را به نقد می کشید و اگر نظرش با نظرات آن ها متفا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 