پاورپوینت کامل کبوترهای علی رضا، قاصد شهادت بودند ۱۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کبوترهای علی رضا، قاصد شهادت بودند ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کبوترهای علی رضا، قاصد شهادت بودند ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کبوترهای علی رضا، قاصد شهادت بودند ۱۵ اسلاید در PowerPoint :

۱۶

محل شهادت: کردستان ۱۳۶۳

علی رضا دو تا کبوتر داشت که خیلی به آن ها علاقه مند بود. چون کبوترها جای خودشان را کثیف می کردند، وقتی علی رضا به جبهه رفت، پدرم کبوترها را برد جنگل و آزادشان کرد. روز شهادت علی رضا، وقتی خبر شهادتش را دادند، صبح بود. کبوترها هم آمدند و نشستند روی پنجره. ما همه درگیر خبر بودیم که کبوترها توی حیاط چرخیدند و رفتند. علی رضا را به خاک سپردیم، سوم اش که رفتیم سرمزار، کبوترها روی مزار نشسته بودند.

قفس را باز کرد و دو کبوترش را بیرون آورد. گفتم: علی رضا جان! مگه امروز مدرسه نمی ری پسرم؟

آن چنان سرگرم کبوترها بود که متوجه نشد چی می گم. دوباره صداش زدم: علی رضا با توام.

از جا پرید: بله ببخشید ننه جان، متوجه نشدم.

گفتم: مدرسه نرفتی؟ می خوای با کبوتر ها چه کنی؟

گفت: امروز معلم نداشتیم.

کبوتر ها را برداشت و رفت. دو ساعتی گذشت. دست خالی برگشت.

علی رضا کجا بودی؟ پس کو کبوتر ها؟

من هم با آن ها انس گرفته بودم. آخه خیلی وقت بود که تو خونه ما بودن. گفت: گذاشتم برای خودشان برن تو آسمان، تو جنگل آزاد؟ مثل خودم می خوام آزاد باشند.

گفتم: مگه تو الان زندانی هستی؟

گفت: نه. حالا من هم آزاد شدم.

رفت داخل اتاق و چند لحظه بعد شناسنامه اش را برداشت و از خانه بیرون رفت. وقتی برگشت، گفتم: یه جوری هستی. کار های عجیب و غریب می کنی. چه شده علی رضا؟ به من بگو. من مادرت هستم.

گفت: راستش می خوام برم جبهه. اگه شما اجازه بدی.

گفتم: اگه اجازه ندم چی؟

سرش را پایین انداخت و رفت داخل اتاق. من چی می تونستم بگم. علی رضا هم مثل همه بچه های هم سن وسالش رفت جبهه و من تنها شدم و پدرش دست تنهاتر. علی رضا عصر ها که از مدرسه می آمد، کمک دست باباش بود تو زمین های کشاورزی. خانه خلوت و سوت کور شد. وقتی رفت، انگار یه جمعیت صد نفری را با خودش برده باشد. خیلی احساس دلتنگی داشتیم. دو سه ماهی گذشت. گاهی نامه می داد. رادیو همه ش داشت از جبهه می گفت. انگار عملیات شده باشد. آهنگ جنگ می زد. هر وقت این جوری مارش جنگ را می زد و از بلندگوی مسجد پخش می شد، دلم کنده می شد. شب تا صبح خوابم نمی آمد. اون شب بارانی، از نیمه گذشته بود. در حاشیه جنگل، نم نم باران می بارید. فانوس را ته کشیدم و سرم را گذاشتم که بخوابم. ناگهان با صدای بر خورد چیزی به شیشه ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.